نا گفته های یک...

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین مطالب
  • ۹۱/۱۱/۲۵
    ...
پربیننده ترین مطالب

۲۶ مطلب در بهمن ۱۳۸۶ ثبت شده است

۱۸
بهمن

بسم الله

 

خیلی عصبانیم. خیلی. دارم منفجر میشم. فقط حیف که قسمم دادن که چیزی نگم

نمیتونم خودم رو کنترل کنم. اگه دستم بهش میرسید بلایی سرش میوردم که...

آخه با چه رویی؟

 

 

ببخشید اصلاْ دوست نداشتم این پست رو این جوری بنویسم و پست قبلی رو که دوسش داشتم رو به این راحتی بفرستمش پایین. اما چون قول دادم که چیزی نگم و تو خودم بریزم مجبور شدم بیام اینجا و خودم رو خالی کنم

خوب شد جایی به اسم اشکستان دارم.

تازه میفهمم که اسم اینجا خیلی هم بی ربط نیست

  • سید مهدی
۱۶
بهمن

میان عاشق و معشوق هیچ حایل نیست

تو خود حجاب خودی حافظ از میان بر خیز

تو هم دوست داری دلت همیشه بی تاب او باشد. تو هم دوست داری طعم عشق را بچشی. به خاطر همین است که این قدر این در و آن در میزنی. به خاطر همین است که به هر بزرگی که میرسی مشتاقی که ببینی او چگونه رفته و به معشوقش رسیده.

آری او تو را میخواهد و تو او را

کافی است یک قدم برداری که همه چیز در همین یک قدم خلاصه میشود.

و اگر این یک قدم را برداشتی قدم بعدی در کنار او خواهی بود. کافی است روزی یک قدم به طرفش برداریو یک قدم از خود دور شوی تا او...

و البته هر چه قدر شوقت بیشتر باشد اشتیاق او به تو بیشتر است

  • سید مهدی
۱۵
بهمن

 

 

مرگ مجازی

  • سید مهدی
۱۴
بهمن
خیلی دلم گرفته بود...گفتم برای نماز مغرب برم حرم. از در صحن که خواستم برم داخل یه آقایی دست یه بنده خدایی رو گرفته بود  و از در حرم داخل ششدن.دیدم نگهبان حرم از کانکسش بیرون دوید و گفت:آقا آقا..صبر کن

آقاهه هم صبر کرد و برگشت و گفت : بله! بفرمایید

نگهبان گفت: خانوما باید چادر سر کنن برای ورود به صحن.

همراه آقاهه برگشت و یه نگاهی به نگهبان انداخت.چه آرایشی کرده بود. خیلی خجالت کشیدم.

آقاهه گفت: این که خانوم نیست.مرد

شوکه شدم. باور نمیکردم.یه دفعه ای همراه آقاهه گفت فلانی بیا بریم. دیدی گفتم اینجا هم اشتباه میگیرن. بعد دست همدیگر رو گرفتن. وارد صحتن شدم. اولش یه نیشخند زدم. چند قدمی که رفتم تو راه به خودم گفتم خنده نداره .بایدزار زار گریه کرد

یادم افتاد یه بنده خدایی قبلاْ گفته بود خروس های ایرانی با غیرت تر از مردای آمریکایی هستن.

اما بلافاصله یاد حرف حاج آقا دانشمند افتادم که میفرمودند: زنده باد خروس... زنده باد خروس. چون لا اقل مردونگی خودش رو حفظ میکنه

 

....................................

من اینجا ریشه در خاکم
من اینجا عاشق این خاک از آلودگی پاکم
من اینجا تا نفس باقی است می مانم
من از اینجا چه می خواهم نمی دانم
امید روشنایی گر چه در این تیرگی ها نیست
من اینجا باز در این دشت خشک تشنه می رانم
من اینجا روزی آخر از دل این خاک
با دست تهی گل بر می افشانم
من اینجا روزی از ستیغ کوه چون خوشید
سرود فتح می خوانم
و می دانم
تو روزی بازخواهی گشت

  • سید مهدی
۱۲
بهمن

گام هایی که محو می شود بر هیچ

و احساسی که می میرد در هیچ

و منی که هیچ می شود در هیچ

اه...

همه چیز پیداست در هیچ!!!...

حرف های ما هنوز نا تمام....

 تا نگاه می کنی وقت رفتن است

 باز هم همان حکایت همیشگی!

                              پیش از انکه با خبر شوی!

                              لحظه ی عزیمت تو ناگزیر می شود

 اه...

 ای دریغ و حسرت همیشگی

                                   ناگهان

                                          چه قدر زود

                                                         دیر می شود....

 

 

  • سید مهدی
۱۱
بهمن

 

 

هو
سلام

نمیدانم بازهم باید منتظر باشم یا نه؟

باز هم باید به امید آمدنت و باز گشتت باشم یا نه؟

 باز هم باید به جاده های انتظار خیره شوم؟

میخواهمت  بیا. بیا و مرا از این درد نجات ده. و با خود ببر به سرزمین خوشبختی ها و نور. کاش میدانستی چه قدر دلتنگ هستم.

حرفی ندارم بگم

فقط ...

همین

موفق باشید

  • سید مهدی
۱۰
بهمن


 

دلم گرفته است
دلم گرفته است
به ایوان می روم و انگشتانم را
بر پوست کشیده شب می کشم
چراغهای رابطه تاریکند
چراغهای رابطه تاریکند
کسی مرا به آفتاب
معرفی نخواهد کرد
کسی مرا به میهمانی گنجشکها نخواهد برد
پرواز را به خاطر بسپار
پرنده مردنی است

....................................................

ای کاش رنگ شهر بازیم نمیداد !
ای کاش در دل ذره ای شور و نوا بود                  احوال ما با حالت نی هم صدا بود
ای کاش شور جنگ در ما کم نمی شد              این نامرادی شیوه مردم نمی شد
ای کاش رنگ شهر بازی ام نمی داد                 در جبهه یا زهرا(س) مرا بر باد می داد
امشب دل از یاد شهیدان تنگ دارم                   حال و هوای لحظه های جنگ دارم
فرسنگها دورم ز وادی محبت                             با یک دل خسته زنیش سنگ تهمت
مسموم شد ساقی و پیمانه شکسته               از بخت بد، درب شهادت شده بسته
من ماندم و متن وصیت نامه پیر جماران              من ماندم و شرمندگی از روی یاران
من ماندم و شیطان و نفس و جنگهایش             من ماندم و شهر و گناه و رنگهایش
از زرق و برق شهر خود نیرنگ خوردم                 آن معنویتهای جنگ را از یاد بردم
خود را به انواع گنه آلوده کردم                          در راه ناحق کوششی بیهوده کردم
از دفتر دل نام الله پاک کردم                              دل را به زیر کوه عصیان خاک کردم
اکنون پشیمان آمدم با این تمنا                        یا رب نظر کن جرم و عصیانم ببخشا


شهید سید مجتبی علمدار


  • سید مهدی
۱۰
بهمن

 

بسم رب

بیهوده مکن عمر گران صرف رفیقان

عمر صرف کسی کن که دلش جان تو باشد

امروز کسی محرم اسرار کسی نیست

ما تجربه کردیم کسی یار کسی نیست.

 

  • سید مهدی
۰۹
بهمن
دعوت نامه پایین رو شیدا بهم داد. گفت به دیگران هم بگم. پس منتظر هستم
......................

خدا به حاجی یه دختر داد.تازه زبون باز کرده. اینقدر شیرین و با مزه است که تو خونه به همدیگه پاس کاریش می کنن. اینقدر دوست داشتنی هست که زمینش نمی ذارن.

باباش اونو از دست مادرش می گیره بوسش می کنه. محاسن خودش رو رو صورت بچه اش می ذاره و با صدای کودکانه بهش می گه :"بگو یا علی"

کوچولو هم دست به محاسن باباش می کشه و هیچی نمی گه. می خندید. همه از خنده با نمکش خوشحال می شن و بازم دست به دست تو خونه می چرخوننش.

می رسه دست داداشش. داداشش هم از ذوق طفل معصوم رو هی بالا و پایین می ندازه. خیلی بالا پرتش می کرد. نزدیک بود بخوره به سقف که یهو مادرش از ترس داد زد: علی مواظب باش! بچه ام.

علی هم لب رو لب خواهر کوچولوش گذاشت و گفت: "داداش قربونت بره، خب کمتر بخند تا ما هم ذوق نکنیم"

بعد رسید نوبت اون یکی داداشش. اونم کلی ناز و نوازشش کرد و گفت:"‌بگو یا حسین"

بچه برگشت رو به باباش و گفت:" بابا، بغل"

حاجی دید برادرزاده اش یه گوشه وایستاده و حیا می کنه جلو بیاد. (از وقتی داداش حاجی شهید شد،حاجی همه برادر زاده ها و زن داداشش رو آورده بود پیش خودش) حاجی رفت جلو و بچه رو داد دست برادرزاده اش. انگار که همه دنیا رو داده باشی به بهش. همچین محکم بغلش کرد تا دید بچه داره از دست می ره. بوسش کرد. با صورتش شکم بچه رو قلقلک می داد، کوچولو هم از خنده نفسش بالا نمیومد. دم گوشش آروم گفت:" دختر عمو جون! تا من هستم نمی ذارم خنده از لبت بیافته".

خلاصه یه دختر بچه خونه رو بهم ریخته بود. باباش آرومش کرد. داد دست مادرش. مادرش هم بغلش کرد و دختر کوچولو آروم خوابش برد."

از خواب که بیدار شد. دید که شب شده و همه جا تاریکه. بلند شد دستش رو به دیوار گرفت و کمی راه رفت. ولی هنوز نمی تونست خوب راه بره. نشست یه گوشه و شروع کرد به گریه کردن. اینقد گریه کرد تا باباش اومد. باباش رو در آغوش گرفت و با انگشتهای کوچیکش اینقد موهای بابا رو شونه کرد که از تمام انگشتاش خون اومد. با گریه به باباش گفت:"‌ یا ابتاه! من ذاالذی ایتمنی علی صغر سنّی"

.

.

لب به لب پدر گذاشت تا بیهوش شد. وقتی به سراغش رفتند...

.

.

.

صلی الله علیکِ‌ یا سیدتنا و مو لاتنا یا حضرت رقیه یا بنت الحسین

.

.

این متن رو چند وقت پیش نوشته بودم و مثل خیلی از مطالبم فعلاً نمی خواستم عمومی اش کنم. ولی از طریق یکی از دوستان که او هم با واسطه از این بنده خدا مطلع شد، دعوت شدم. حرکت خوب و پسندیده ای به نظر اومد و حقیر هم اجابت کردم،‌ان شا الله مورد پسند حق تعالی و حضرت صاحب الزمان قرار بگیرد. و راضی باشند. سوال این بود:« با کدام ‏یک از شهدا یا حماسه سازان عاشورایی انس و الفت بیشتری دارید و به کدامیک ارادت بیشتری می‏ورزید؟...»

.

.

پاسخ به این سوال خیلی سخت است. بین 72 پروانه یکی را انتخاب کنی و از او بگویی. ولی با تمام وجود و با تک تک سلولهای بدنم احساس می کنم که شمع این 72 پروانه است که مرا تسخیر کرده است...

قبله گاه ما بود خال ابروی حسین...

.

.

.

منتظر دل نو شته عزیزان راجعه به این سوال هستیم...
  • سید مهدی
۰۹
بهمن
ر شب!

هر شب دلم میگیرد ، هر شب جای خالی مهتاب را در آسمان میبینم و دلم میگیرد!

هر شب چشمانم از اشک ریختن خیس خیس است

هرشب وقتی که به یاد شبهای گذشته می افتم دلم به درد می آید

به یاد آن شبهایی که در زیر نور مهتاب درد دل می کردیم!

هر شب شمعی را میبینم که در گوشه دلم خاموش مانده است!

به یاد شبهایی که شمع دلم از نور عشق شعله ور بود!

هر شب خواب از چشمانم فراری است و اگر نیز با صدای آواز جغد شبانه به خواب روم خواب

با هم بودنمان را می بینم و از خواب بیدار می شوم!

هر شب کاووس سفر را میبینم ، کاووس رفتنت را میبینم و گونه ام خیس می شود!

هر شب دستانم را به سوی آسمان بلند میکنم و آرزوی تو را از خدای خویش میکنم!

هر شب برایم همان نیمه شب عشق است و تکرارش برایم یک آرزوی بزرگ است!

هر شب صدای تو در گوشم بیداد میکند ، هر شب درد دلهایت در ذهنم غوغا میکند!

کاش هر شبم برایم همان شب آرزوها بود اما افسوس که هر شبم برایم همان شب یلدای

چشمانم است!

شبی که اشک از چشمانم مثل سیل جاری می شود ، همان شبی که دستانم آرزوی گرفتن

دستانت را دارند و شانه هایم التماس شانه های مهربان تو را میکنند!

بعد از رفتنت هر شبم شب یلدای چشمانم است !

هر شب با دیدن عکس تو به خواب می روم ، عکسی که تا صبح در آغوشم است ، عکسی

که خیس خیس است و خیسی آن به خاطر اشکهایم است!

هر شب بدون تو برایم تکراری است ، برایم عذاب است !

لحظه ها و ثانیه هاش کند میگذرد ، و ساعت اتاقم خواب خواب است!

کاش شبی فرا رسد که تو در کنارم باشی و آن شب بهترین لحظه زندگی ام خواهد بود!

کاش زمان دلتنگی ام تو در کنارم باشی تا سرم بر روی شانه هایت بگذارم و گریه کنم!

  • سید مهدی