نا گفته های یک...

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین مطالب
  • ۹۱/۱۱/۲۵
    ...
پربیننده ترین مطالب

۲۶ مطلب در بهمن ۱۳۸۶ ثبت شده است

۰۸
بهمن
بسم رب
از جلسه که اومدیم بیرن نتصمیم گرفتم در موردش بنویسم. آخه هم تجدیدخاطره بود هم یه حس عجیب. راستش جلسه که تموم شد قرار شد پارمیدا دعای فرج رو بخونه. همه منتظر بودن. پارمیدا هم اول یه نگاهی به جمعیت انداخت و بعد دستاش رو مثل قنوت بالا آورد و گفت:
دستامون رو میبریم بالا
با همدیگه میکنیم دعا
خدا که ما رو دوس داره
دعامون رو قبول داره
بعد شروع کرد: بس مل لا ه رح ما ن رححیم ال لا هم م کل ل ...
من کنار حاج علی نشسته بودم و صدای دعا خوندن حاج علی رو هم میشنیدم. احساس کردم اون هم مثل منوخیلیای دیگه مثل پارمیدا داره به همون سبک بچگونه میخونه.احساس کردم این دعا حتماً مستجاب میشه.این دعا با دعا های دیگه فرق داشت
حس عجیبی بهم دس داده بود. آخه یادم اومد اون موقع ها که مهد کودک میرفتم این دعا رو قبل از صبحونه تو مهد میخوندیم البته کامل تر از این بود میگفتیم :
دستامونو میبریم بالا
با هم دیگه میکنیم دعا
دعا به رهبر خدا
دعا به مامان و بابا
زنده و خوب باشن اونا
خدا که ما رو دوس داره
دعامون رو قبول داره
آمین یا رب العالمین
..........................................

دیگرازانتظارتوهم سیرمی شوم

ازحرفهای سردتودلگیرمی شوم

انگارمدتی ست که احساس می کنم

باتیک وتاک عقربه ها پیرمی شوم

وقتی که آمدی به گمانم همیشه ای

اکنون ولی به یادتوزنجیرمی شوم

آن روزگفته بودمت ای ماهروی من!

بااولین نگاه ،نمک گیرمی شوم

امروزازپس گذرروزهای تلخ

تسلیم بی بهانه تقدیرمی شوم

ای شهریارشهرغزلهای ناتمام!

شعرم تویی،بیاکه زمینگیر می شوم

بی آفتاب روی تودردادگاه عشق

من نیزسزاوارحکم تیرمی شوم

  • سید مهدی
۰۷
بهمن

 

 

حکما گویند:

دل بر مجاهده نهادن آسانتر است که چشم از مشاهده بر گرفتن

 

باز آی و مرا بکش که پیشت مردن

خوش تر که پس از تو زندگانی کردن

  • سید مهدی
۰۶
بهمن

بسم الله الرحمن الرحیم

خدای خوب من سلام . نمیدونم اجازه دارم باهات احوال پرسی کنم با نه؟

این قدر که از تو دور بودم یادم رفته قبلنا چه جوری صحبت میکردم.برا همین الآن یه کم سختمه حرف بزنم.اما خدا جون اون چیزی که باعث شده که این قدر راحت بشینم و باهات درد دل کنم و برات صحبت کنم جمله لولمه بود. این رو خوب یادم بود که هم رحمن هستی و هم رحیم. داره کم کم حرفای گذشته ات که بهم گفته بودی یادم میاد یادمه گفته بودی:آنگاه که دوست داشتی کسی به یادت باشد به یاد من باش که من همیشه به یاد تو ام.چه قدر فراموش کار شدم.شرمندتم خدا جون.خدای خوبم این مدت که از تو دور بودم کلی بلا و مشکل به سراغم اومد. میدونم که میدونی. اما دوست دارم پیشت اعتراف کنم. آخهآدم بعضی حرفاش رو فقط به بهترین دوستاش میگهخ . خوب تو هم بهترین دوست منی. یادم میاد که همیشه بهم میگفتی هر وقت که کمک یا چیزی خواستی فقط کافیه بهم بگی.خودت گفته بودی که: مرا بخوان و دعوت کن تا رایت برآورده سازم.

خدا جون غفلت با آدما چی میکنه. من همچین دوستی داشتم و ازش غافل بودم...

 

  • سید مهدی
۰۴
بهمن

بسم الله الرحمن الرحیم

بازم شب شد و نوشتن شروع شد. چن دقیقه قبل نشستم و هر چی کتاب درسی داشتم که توش چیزی نوشته بودم و مربوط به اتفاقای این چند وقت میشد رو در آوردم از قفسه کتابهام و شروع کردم به خوندن نوشته هام. خیلی برام جالب بود . حسی که تو اون نوشته ها بود دقیقاً برام قابل تصور بود و تو الآن خودم میدیدمشون. حرفای عجیبی که تازه الآن معنای بعضیاشون رو میفهمم.همیشه آدم مغروری بودم و هیچ وقت نخواستم به شکست های سخت زندگیم اعتراف کنم. الآن هم نوشتن بعضی چیزا برام سخته. این که بخوام به شکست اعتراف کنم شاید غیر ممکن باشه. اما معمولاً شکست رو با یه جور حس دلتنگی به یاد میارم .دلم برا دوستام و محیطی که توش مبارزه کردم تنگ شده. دلم برا...

شاید تو موقعیت الآنم فقط دو نفر بتونن کمکم کنن .اما از هیچ کدوم خبری نیست. تو دانشگاه یه دوره ای رو میگذروندیم به اسم مهارت های زندگی. شاید توی اون جلسات حرف اول رو من میزدم . راه های مقابله با استرس و عصبانیت. استادمون همیشه می گفت تو بهترین راه ها رو پیشنهاد میدی. اما الآن هیچ کدوم از اون راهها رو خودم جواب نمیده. یه لحظه تو ذهنم اومد که نوشته های قدیمیم رو بسوزونم و برا همیشه از شرشون راحت بشم. اما دلم نیومد. آخه دونه دونه ی اونا رو با تمام وجودم نوشتم. سخته حالا یه دفعه از بین ببرمشون.شاید یکشنبه آخرین جلسه نقد وبلاگی باشه که میرم. بعد از اون دو باره میرم قم و معلوم نیس که کی برگردم. خسته شدم .یادم میاد همیشه زمانی که بچه ها کم میاوردن بهشون میگفتم خستگی معنا نداره. بیاید از صفر شروع کنیم.این بار با جدیت بیشتر و محکم تر. اما الآن خندم میگیره به حرفای خودم. همه اونا گوش میکردن و از نو شروع میکردن و کار ها هم خوب پیش میرفت. اما خودم درمانده درمانده شدم.

تو کجایی الآن؟

کاش بودی.

کاش

  • سید مهدی
۰۳
بهمن

بسم الله الرحمن الرحیم

حال من بد نیست غم کم میخورم

کم که نه هر روز کم کم میخورم

امروز که از خواب پا شدم مثل روزای قبل نبودم...حال عجیبی دارم. چند وقتی بود که اینطور نشده بودم.یه حس خیلی بد. یه جور استرس وحشتناک.گاهی اوقات فکر میکنم که روی خوشی و خوشحالی بهم نیومده و من باید همیشه به این شکل باشم. شاید قراره یه اتفاق بد برام بیفته و این مقدمشه.نمیدونم.

راستش دلم برای خیلی ها  تنگ شده.برای بعضیا کم و برای یه تعدادی هم خیلی زیاد. اون قدر که فکرم رو مشغول کرده و نمیتونم یه لحظه از اون غافل شدم. اما سعی میکنم همه رو فراموش کنم. یعنی یه جورایی مجبورم. چه کار کنم چاره ای نیست. باید بگذره دیگه. ندیدن افرادی که خیلی بهشون وابسته بودی و شاید اگه یه روز همدیگر رو نمیدیدید دلتون هزار راه میرفته و باید حتماً تلفنی با هم صحبت مبکردبد  و شاید بشه گفت بیشتر از اون که پیش خونواده باشی پیش اونا بودی خیلی دردناکه. اما این جوری تصمیم گرفته شده و باید از این تصمیم تبعیت کرد.

خیلی حرفای نگفته ای که هیچ وقت زمان گفتنشون فرا نرسید و مجبوری اوا رو تو دلت نگه داری و بروز ندی. ناراحتی های خودت و حرف های دیگران که نتونستی بهشون بگی که...

ول کن. تو کی هستی؟ یه مزاحم تو کارا و زندگی دیگران  یا یه نفر که وظیفه ات اینه که بری و مشکلات دیگران رو حل کنی و بعد فراموشت کنن؟

نه یا اینکه یه آدم وابسته که به دنیا مثل اسباب بازی نگاه میکنه که باید با اون بازی کنه. یا نه یه آدمی که دنیا بازیش میده و نمیتونه جولوی اون وایسه.

یه آدم پر اشتباه که نتونست برای خودش یه پشتیبان محکم پیدا کنه و یکی رو هم که فکر میکرد که پشتیبان خوبیه از دست داد. اون هم خیلی زود.

 

میبخشید اما این اون چیزی نبود که میخواستم بگم. خیلی حرفام رو نمیتونم بزنم. خیلی خسته ام.خیلی.

از خودم دورم

 مثل آن روز ...

 

  • سید مهدی
۰۲
بهمن
فکرم مشغول بود که آیا تاریخ باز هم تکرار میشود  یا نه و آیا ممکن است روزی فرا رسد که وقایع تاریخی مجدداْ به نمایش گذاشته شوند و یا اینکه مردم از پلیدی ها در عبرت میگیرند و به سوی خیر روی می آورند.سخنم این است که در واقعه عاشورا و در قیام کربلااصحابی که در رکاب ابی عبد الله شهید شدند هر کدام از بهترین و شجاعترین مبارزین و جنگاوران زمان خود بوده اند که شنیدن نام آنها لرزه بر اندام دشمنانشان می انداخته  وشاید و فقط شاید بیان نحوه شهادت  آنها نتواند مبین خوبی برای اثبات مظلومیت ارباب  ویارانشان باشد.اما  آنچه را که بتوان به عنوان سند مظلومیت از آن سخن گفت و دارای مقبولیت عام در بین تمامی افراد خالی از هر دین و فرقه یا ملیتی  باشد شهادت طفل ۶ ماهه امام حسین است که ان هم با زبان تشنه و کام عطشان میباشد. شهادت طفل کوچک و نا بالغی که هنوز زبان باز نکرده  از کوچکترین ملزومات و نیازهای اساسی جهت حیات محروم گشته و از بین تمامی نعماتی که خداوند برای تمامی موجودات زنده قرار داده حق تنفس باشد. سخنم را کوتاه میکنم  و می خواهم به این نکته اشاره کنم که باز هم تاریخ تکرار گشته حدود  هزار و سیصد و چند سال واقعه عاشورا شکل گرفته  و اصلاْ در مقام بیان حقانیت این قیام نیستم و تنها میخواهم  بی گناهی  طفلی ۶ ماه را بگویم که اکنون به چندین طفل و کودک ۶ ماهه تبدیل گشته اند. اکنون برایم فرق نمی کند که مردم غزه شیعه هستند یا نه و آیا مسلمانند یانه.میخواهم جنایت مردمی را بگویم که این واقعه را دو باره تکرار کرده اند  واین بار در غزه ظلمشان را به این اطفال روا ساخته اند .تنها به گوشه ای از این جنایت اشاره میکنم و آن این که آیا قطع نمودن برق بیمارستانی که در آن چندین طفل بی گناه در زیر دستگاه با مرگ دست و پنجه نرم  میکنند و یا اینکه کودکانی که محتاج دیالیز هستند و به دلیل در محاصره بودن نمیتوانند چند ساعت بیشتر زندگی کنند انسانیت است  و آیا ظلم نیست  و ایا این کودکان مظلوم نیستند؟

گفتن این مسئله برایم سخت و دشوار است  و شاید این نوع قیاس اشتباه باشد و اگر اشتباه است خداوند مرا ببخشد اما:

اگر علی اصغر حسین در کربلا از نعمت هوا بر خوردار بود و به راحتی تنفس میکرد امروز کودکان غزه از آن نیز محرومند و بوی باروت و مواد شیمیایی آنها را به مرگ نزدیک تر میکند.

به امید ظهور منتقم

  • سید مهدی