از جلسه که اومدیم بیرن نتصمیم گرفتم در موردش بنویسم. آخه هم تجدیدخاطره بود هم یه حس عجیب. راستش جلسه که تموم شد قرار شد پارمیدا دعای فرج رو بخونه. همه منتظر بودن. پارمیدا هم اول یه نگاهی به جمعیت انداخت و بعد دستاش رو مثل قنوت بالا آورد و گفت:
دستامون رو میبریم بالا
با همدیگه میکنیم دعا
خدا که ما رو دوس داره
دعامون رو قبول داره
بعد شروع کرد: بس مل لا ه رح ما ن رححیم ال لا هم م کل ل ...
من کنار حاج علی نشسته بودم و صدای دعا خوندن حاج علی رو هم میشنیدم. احساس کردم اون هم مثل منوخیلیای دیگه مثل پارمیدا داره به همون سبک بچگونه میخونه.احساس کردم این دعا حتماً مستجاب میشه.این دعا با دعا های دیگه فرق داشت
حس عجیبی بهم دس داده بود. آخه یادم اومد اون موقع ها که مهد کودک میرفتم این دعا رو قبل از صبحونه تو مهد میخوندیم البته کامل تر از این بود میگفتیم :
دستامونو میبریم بالا
با هم دیگه میکنیم دعا
دعا به رهبر خدا
دعا به مامان و بابا
زنده و خوب باشن اونا
خدا که ما رو دوس داره
دعامون رو قبول داره
آمین یا رب العالمین
..........................................
دیگرازانتظارتوهم سیرمی شوم
ازحرفهای سردتودلگیرمی شوم
انگارمدتی ست که احساس می کنم
باتیک وتاک عقربه ها پیرمی شوم
وقتی که آمدی به گمانم همیشه ای
اکنون ولی به یادتوزنجیرمی شوم
آن روزگفته بودمت ای ماهروی من!
بااولین نگاه ،نمک گیرمی شوم
امروزازپس گذرروزهای تلخ
تسلیم بی بهانه تقدیرمی شوم
ای شهریارشهرغزلهای ناتمام!
شعرم تویی،بیاکه زمینگیر می شوم
بی آفتاب روی تودردادگاه عشق
من نیزسزاوارحکم تیرمی شوم