نا گفته های یک...

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین مطالب
  • ۹۱/۱۱/۲۵
    ...
پربیننده ترین مطالب

۱۳ مطلب در فروردين ۱۳۸۷ ثبت شده است

۳۱
فروردين
به همین سادگی میشود رفت

بدون هر گونه نشانی

نیاز به تغییرات و تعمیرات اساسی در ذهن و روح و جان احساس میشد

هنوز بوی مرده شور خانه را احساس میکنم

سخت بود

خیلی

پس تا بعد

التماس دعا

 

  • سید مهدی
۲۸
فروردين
قال الصادق (ع)
اذا اصابتکم بلیه و اناء فعلیکم بقم فانه مأوى الفاطمین و مستراح المومنین
امام صادق (ع) فرمودند:
زمانى که رنج و زحمت و گرفتارى به شما رو آورد، به قم روى آورید، زیرا قم پناهگاه فاطمیان و محل آسایش مؤمنان است.
بحار الانوار، 60/215

معصومه …

معصومه تفسیر معصومیت است که روزگارى در مدینه طلوع کرد، معصومه اقامت غربت است در روزگار غربت نگاه ها، معصومه تفسیر بلند تبعیت است از ولایت .

معصومه نگاه سبزى است که از معصومیت سرچشمه مى گیرد، معصومه، روزگار دلداگى است واز غربت به قربت رسیدن .

معصومه ترجمان بلند عاشوراست و قصه با زینب هم سفرشدن .

معصومه فلسفه شیدایى است و غزل ماندن و بودن، معصومه نگین ایران است که درقم، شهر اقامه مى درخشد .

معصومه ضریت بالاى ارادت به ولایت است، معصومه، قصه بلند مدینه تامشهد است .

معصوم انتهاى متبلور است. معصومه سرسلسله تنهایى است، معصومه فانى فى الله

است.

فرا رسیدن ایام وفات حضرت فاطمه معصومه کریمه اهل بیت را تسلیت عرض مینمایم

  • سید مهدی
۲۷
فروردين

اگر می‌توانستم دلم را برایت می‌فرستادم!



خاطره‌ای دل‌انگیز از دوستی مقام معظم رهبری و مرحوم آیت‌الله بهجتی

خبرگزاری فارس: پایگاه اطلاع رسانی و دفتر حفظ و نشر آثار مقام معظم رهبری خاطره‌ای دل‌انگیز از دوستی عمیق و صمیمی مقام معظم رهبری و مرحوم آیت الله بهجتی(شفق) منتشر کرده است.

به گزارش خبرگزاری فارس پایگاه اطلاع رسانی و دفتر حفظ و نشر آثار مقام معظم رهبری نوشته است: « آن روز یکی از روزهای دهه شصت بود. ائمه جمعه کشور با رئیس جمهور دیدار داشتند. در میانشان چهره‌های مشهور و عالمان بزرگ زیاد بودند که امروز بعضی‌هایشان نیستند. بعد از گزارش و سخنان آنان، نوبت رئیس‌جمهور رسید. او پشت تریبون قرار گرفت و سخنرانیش را شروع کرد. بحث درباره جایگاه نمازجمعه در نظام اسلامی بود. ارتباطی که شنوندگان با بحث پیدا کرده بودند باعث شده بود جز طنین سخنان گوینده صدای دیگری از سالن شنیده نشود. ناگهان سکته‌ای در سخنرانی پیش آمد، نظم سخن آشفته شد و نگاه رئیس جمهور در انتهای سالن ماند. شاید محافظان زودتر از همه متوجه اتفاق غیر عادیی شدند، بینشان نگاه‌های نگرانی رد و بدل شد. شنوندگان نیز به آن سمت برگشتند. شیخ میانسالی که تازه وارد مجلس شده بود دو دستش را باز کرده بود و با چهره خندان به طرف تریبون پیش می‌آمد. پیش از این که پاسدران اقدامی بکنند، رئیس جمهور سخنرانی را رها کرد. از تریبون فاصله گرفت و با سیمای بشاش به پیشواز او رفت. او حجت الاسلام بهجتی امام جمعه اردکان بود. آن روز هرچند بعضی از حاضران از دوستی او با آقا مطلع بودند اما هرگز فکر نمی‌کردند این دوستی این قدر عمیق باشد که در چنین مجلسی همه آداب و ترتیب‌های رایج فراموش شود!
قدمت این دوستی به سال‌هایی بر می‌گشت که آیت‌الله خامنه‌ای از مشهد به قم آمده بودند و محور طلاب فاضل و اهل ذوق و معنای حوزه گشته بودند. اما در این میان چند تنی بودند که حسابشان جدا بود و دوستیشان از جنس دیگری بود. یکی از آنان شیخ محمدحسین بهجتی بود. این آشنایی در سال 1338 در درس خارج فقه حضرت امام(ره) اتفاق افتاد و در جلسات مباحثه آن درس، تبدیل به دوستی دیرینه‌ای شد و تا امروز ادامه داشته است.

و اینک به مناسبت سوم درگذشت رحلت آن عالم ربانی خاطره‌ای از ایشان که حاوی مکاتبه‌ای با حضرت آیت الله خامنه‌ای در سال 43 است، تقدیم حضور می‌گردد:

یکروز، بعد از تمام شدن مباحثه‌ام زدم به دامن طبیعت تا قدری استراحت کنم در کنار سبزه‌ها، در کنار یک جوی آب روانی بنشینم. اگر هم حالی دارم شعری بگویم یا چیزی بنویسم. دیدم کنار جو وسط گندم‌زارهای بسیار انبوه یک سید بزرگواری نشسته، البته من از پشت سر ایشان را می‌دیدم، دور هم بودند. فکر کردم که برادر عزیزم هست. با شور و ولع عجیبی آرام آرام رفتم، با شتاب می‌رفتم اما سعی می‌کردم صدای پایم معلوم نشود که ایشان از حال خودشان بیرون نیایند؛ تا نزدیک شدم وقتی که نگاه کردم به قیافه‌ی ایشان دیدم عجب، ایشان کسی دیگری است. آن مایه‌ی امید من و مایه‌ی انس من که به او علاقه و ارادت می‌ورزیدم نبود. آنچنان شد وضع روحی من که همانجا یک مثنوی پرشوری گفتم به نام "اشتباه" که بعضی از شعرهایش این است:

بیهوده خیال ماه کردم، ای وای که اشتباه کردم

ای دوست مبین خطا گناهم، این نیست نخست اشتباهم

هر روز ز مستی و خماری، زین سان کنم اشتباه کاری...

مثنوی، مثنوی بلندی است، خیلی پرشور که از اول وصف امید و شوق سرشار که از چشم و سر و صورت و قلب و دل انسان می‌جوشد به صورت خیلی کامل تجسم داده شده و بعد که یک مرتبه دیدم ایشان نیستند و مراد من نیستند، سردی و نا امیدی و شکستگی خاطر به صورت عجیبی در این شعر مجسم شده. این شعر را برای ایشان ارسال کردم. بعد از مدتی این نامه از ایشان رسید:

"آشنای دلم! قربانت، قربان تو و سوز تو، قربان تو و دل تو و حتی قربان "اشتباه" تو. مجسمه‌ی نور همه چیزش نور و روشنی است، اگر احیاناً نگاه تندی هم بکند و دشنام و ملامتی هم بفرستد باز نورباران کرده است و روشنی بخشیده، روشنی دل و دیده، آن هم دل و دیده‌ای پژمرده و افسرده. دیشب در دل شب نامه‌ی عزیز و روشنی‌بخش تو را زیارت کردم و اگر توان آن را داشتم که در همان لحظه به جای جواب و به نام عذر از تقصیر فاصله‌‌ها را درنوردم و بوسه‌ی اعتذار بر آن آستان عشق و سوز بزنم، لحظه‌ای توقف نمی‌کردم، ولی می‌دانیم که بنا نیست دل دردمندان بی‌طپشی، و سینه‌ی مشتاقان بی‌سوزی بگذرد. من هم در این حسرت خواهم بود، تا چه پیش آید. ناچارم برای تسکین خود از قلم استمداد کنم. اما عقده‌ی دل این بار گران کجا و خامه‌ی ناتوان آن هم قلم به دست و پای من و آن هم در برابر آن توده‌ی آتشی که تو فرستاده‌ای. راستی این نامه نبود، این یک خرمن آتش بود بر سر من ریخت. دل پرسوز و درد‌آلودی بود که رسا و فصیح سخن می‌گفت و خود را نشان می‌داد. این یک قطعه‌ی ادبی است که بر پایه‌ی صفا و واقعیت و پاکی خود همیشگی و ابدی خواهد ماند. من در جواب چه بنویسم. راستی، دوست عزیز! جواب یک قطعه شعر و یک پارچه احساس را چه می‌توان نوشت. نامه‌ی تو از جمله‌ی اول تا آخرش احساس و شعر است، سوز و لطافت و رقّت است. در مقابل اینها چه می‌توان کرد. اگر می‌توانستم می‌خواستم در جواب، عکس تو را برای تو بفرستم. عکسی که از تو، از آن موجود درخشنده و جذاب بر صفحه‌ی دل من نقش بسته است. آنجا تو آنچنان که هستی، به همان پاکی و قداست، به همان جلوه و درخشندگی متجلی و نمایانی. اگر همه‌ی مردم آن جلوه‌ی تو را می‌دیدند یعنی در حقیقت تو را می‌دیدند، همه چون من محو زیبایی و خوبی تو می‌شدند. آن وقت دیگر تو بودی و یک جان شیدا. اگر من می‌توانستم آن عکس را به تو نشان بدهم، به راستی جواب تو را داده بودم. آن وقت بود که به تو می‌گفتم که در زیر آن قطعه‌ی ادبی یک فراز دیگر برای یک اشتباه دیگر باز کن و با یادآوری آن از تکرارش درگذر. اشتباه در اینکه شناسای خود را پیمان‌شکن و فراموشکار خوانده‌ای. مگر کسی که تو را دید می‌تواند نسبت به تو فراموشکار باشد. آنان که اینچنین بودند و تاکنون دیده‌ای، به حقیقت تو را ندیده‌اند.
آری اگر می‌توانستم دلم را برایت بفرستم و چهره‌ای را که از تو در آن است به تو نشان دهم جواب تو را داده بودم اما چه کنم که نمی‌توانم. ترسیم دل، کار من نیست. تو باید با دیدگان روشن‌بین و دورنگر خود اعماق روح مرا بخوانی تا گواه صدق مرا بازیابی. به هر حال پس از این جمله، اولین سخن من اعتذار است. اعتذار از آن که با قصور یا تقصیر خود، آن دل تابان و روشن را آزرده‌ام و چنین احساسی لطیف و رقیق را جریحه‌دار ساخته‌ام. می‌دانم به هر صورت این گناه بزرگ است ولی چون تقصیر در این باره را گناهی نابخشودنی می‌شمارم، می‌خواهم به تو اطمینان دهم که تقصیر نداشته‌ام. مدتی بیش از یک ماه است که بر اثر غائله و حادثه‌ی اخیر تمام برنامه‌هایم متغیر و متبدل است. نامه‌ی تو در اولین سطر برنامه‌ی کارهای بعد از مراجعت از قم من، بوده است. ولی این کار هم مثل بسیاری از کارهای لازم دیگر مشمول قصور من شده و تا زمانی دیر به تأخیر افتاد. حال از دوردست دست تو را می‌بوسم و عذر می‌‌خواهم و اگر نپذیری دل خود و دل تو را شفیع می‌آورم. اگر می‌توانی با دل ستیزه کنی، عذرم را نپذیر. ولی تو خوب‌تر از آنی که عذر بی‌تقصیری را رد کنی. یقین دارم خواهی پذیرفت. در این صورت در انتظار رضایت‌نامه‌ی تو هستم. شعر، بسیار جالب و عالی بود، البته تا حدود یک‌بار خواندم. یقیناً باز هم خواهم خواند و مطمئناً بیشتر از شیرینی‌های آن بهره خواهم برد.»
قربانت، خامنه‌ای
15/9/43
«اگر عکسی داری، برایم بفرست. چند عدد عکس مکرر من پیش آقای عبایی مدرسه خان است و متعلّق به شماست.»
  • سید مهدی
۲۵
فروردين

گزارش تکمیلی فارس از انفجار شیراز

خبرگزاری فارس: در حادثه انفجار شهر شیراز بمبی دست‌ساز در نشست
هفتگی یک هیئت مذهبی منفجر شد.

این بمب ساعت 21 امشب در حسینیه شهدا وابسته به کانون ره‌پویان وصال که هر شنبه در نشست هفتگی به بررسی فرق ضاله از جمله وهابیت و بهائیت می‌پردازند، منفجر شده است.
بیشتر شرکت‌کنندگان در این نشست هفتگی را جوانان دختر و پسر تشکیل می‌دادند که معمولاً حجت‌الاسلام انجوی‌نژاد دبیر ستاد نماز جمعه استان فارس در آن سخنرانی می‌کند.
منابع غیررسمی در استانداری فارس از زحمی شدن بیش از 50 نفر و شهادت 8 نفر خبر داده‌اند ولی احتمال افزایش شهدا به دلیل افزایش مجروحان که جراحات وخیمی دارند، می‌‌رود.
هم‌اینک تا شعاع یک‌ونیم کیلومتری محل حادثه توسط نیروی انتظامی و نیروهای مقاومت بسیج تحت کنترل قرار گرفته و صدای آژیر‌های آمبولانس در شهر شیراز به‌صورت مداوم شنیده می‌شود.
منبع:خبرگزاری فارس http://www.farsnews.net/newstext.php?nn=8701240795


  • سید مهدی
۲۲
فروردين
 

دستها به سوی آسمان و چشمها به دنبال رنگ خداست.

باران اشک جاری است و لرزشی عجیب بر شانه ها 

 

در انتظار... تنهای تنها. گوشه ...

باز هم ابو حمزه. باز هم مناجات و باز هم ناله از تنهایی و شکایت از نفس.

خداجان

چه شد که مرا به این سو کشاندی؟

چه شد که خواستی بیایم و در این ساعت با تو باشم؟

چه شد که هدایتم را خواستی آنگاه که بسیار از این خلق در گمراهی به سر میبرند.

نمیخواهم بگویم که من گمراه نیستم.

اما راه هدایت را رو به رویم میبینم.

خداجان

 

بک عرفتک.

و انت دللتنی علیک

خدای من . من به وسیله خودت تو را شناختم.و خودت خودت را به من نشان دادی آنگونه که باید نشان میدادی.

 

و لولا انت لم ادر ما انت

خدا جان

میدانی چه میخواهم بگویم؟

مکی خواهم بگویم که تو خودت خواستی تا من هدایت شوم و تو را بشناسم. خودت مرا خدا شناس کردی و اگر نمی خواتی و تو نبودی تا هدایتم کنی من چگونه تو را میشناختم؟

خدا جان

فرخنده روزگار کسانی که با رخت

روزی به شب برند و شبی را سحر کنند

نه ماه دیده به رخسار دلکشت

آنانکه وصف روی تو را با قمر کنند

درد ار تو میدهی ز چه اندوه جان خورند

تیغ ار تو میزنی زجه پروای سر کنند

 

 

  • سید مهدی
۱۹
فروردين
و دیدم :

شهادت شهید آوینی و روز هنر مذهبی و همچنین شهادت صیاد شیرازی رو از تقویم 1387 حذف کردند. شاید می خواستند یادشون بره که شرمنده چه کسایی هستند. شهادت این دو عزیز رو تبریک و تسلیت می گم

آرمان خواهی انسان مستلزم صبر بر رنجهاست. پس برادر خوبم برای جانبازی در راه آرمانها یاد بگیر که صبورترین انسانها باشی. " سید شهیدان اهل قلم سید مرتضی آوینی".

پندار ما این است که ما مانده ایم وشهدا رفته اند ام حقیقت آن است که زمان ما را با خود برده است و شهدا مانده اند. شهید آوینی

پندار ما این است که ما مانده ایم وشهدا رفته اند ام حقیقت آن است که زمان ما را با خود برده است و شهدا مانده اند. شهید آوینی

من هرگز اجازه نمی دهم که صدای حاج همت در درونم گم شود. این سردار خیبر قلعه قلب مرا نیز فتح کرده است . شهید آوینی "

شاید جنگ پایان یافته باشد اما مبارزه هرگز پایان نخواهد یافت. این غفلتی که من و تو را فرا گرفته است ظلمات قیامت است. شهید آوینی

 

چند تا خاطره از صیاد

سحر است. نماز را در حرم امام مى خوانیم و راه مى افتیم. رسممان است که صبح روز اوّل برویم سر خاک. مى رسیم. هنوز آفتاب نزده، امّا همه جا روشن است. آقا (رهبر)آمده اند; زودتر از بقیّه، زودتر از ما. - شما چرا این موقع صبح خودتون روبه زحمت انداختید؟ - دلم براى صیادم تنگ شده. مدتیه ازش دور شده ام. تازه دیروز به خاک سپرده ایمش

  برده بودندش بیمارستان. وقتى رسیدم بالاى سرش، غرق خون بود. بدنش هنوز گرم بود. لب هایش مى خندید. نه که حس کنم، خیال کنم یابه ذهنم برسد; مى دیدم. مى خندید. صورتش را پاک کردم. بوسیدمش.

لباس آبى تنش بود. ماسک زده بود و داشت خیابان را جارو مى کرد. تعجب کردم. - رفتگرها که لباسشون نارنجیه؟ درِ حیاط را تا آخر باز کردم. بابا گاز داد و رفت بیرون. یک لنگه در رابستم. چفت بالا را انداختم. جارویش را گذاشت کنار و رفت جلو. یک نامه از جیبش درآورد. پدر تا دیدش، به جاى این که شیشه را بکشد پایین، در ماشین را باز کرد. نامه را ازش گرفت که بخواند. دولاّ شدم، چفت پایین را ببندم. صداى تیر بلند شد. دیدم یکى دارد مى دود به طرف پایین خیابان; همان که لباس آبى تنش بود. شوکه  شدم. چسبیده بودم به زمین. نتوانستم از جام تکان بخورم. کنده شدم، دویدم به طرف بابا. رسیدم بالاى سرش. همان طور، مثل همیشه، نشسته بود پشت فرمان. کمربند ایمنیش را هم بسته بود. سرش افتاده بود پایین; انگار خوابیده باشد، امّا غرق خون.

هرلحظه این احساس را داشتم; که هر وقت باشد، شهید مى شود. همیشه هم بهش مى گفتم. مى گفتم که «هر وقت باشه، شهید مى شى. ولى دوست دارم به این زودى ها شهید نشى. هنوز پسرام داماد نشدند. مى خوام خودت دامادشون کنى.» خواب دیده بود. دیده بود که یکى از دوست هاى شهیدش آمده ببردش. نمى رفته. به ما نگاه مى کرده و نمى رفته. ما خیلى گریه مى کرده ایم. دوستش به زور دستش را کشیده بوده و برده بودش. بعد از این خوابش، بهم گفت «تو باید راضى باشى تا من برم. خودت رو آماده کن.»

 

من و تو چطور با شهدا برخورد کردیم؟

....................................................................

در رویا های کودکانه ام آموختم به کسی که به من تعلق ندارد فکر نکنم...ولی او تمام فکرم شد...!!!

 ...........................................

 ادامه مطلب یادتون نره

  • سید مهدی
۱۷
فروردين

کامپیوتر برای بایگانی ثبت احوال شیراز

ساعت برای شصت‌چی دو عدد

پدر، فال [حال] حافظ می‌گیرد

مادر، آبغوره

جایزه‌های بانک ته کشیده

شوهر آک برای نیکی‌خانم، برای آذرماه جدا

آجر برای مرجان

اضافه خدمت برای مردانی...

دستبند [آژان] برای "چه"*

شعر سه قلو برای استاد "خراب"

"عمه" برای استاد "عزلت"*

قاتل قزاق‌مندیان(فرهنگ) 100دست

انعام باید بدهیم، پول سوشی جدا

مشتری مجله شعر و ادب زیاد شده

مملکت نم‌کشیده

بیمارستان طبیبیان جدا!

اسلحه برای گرگر (گرگین‌خان)

چای داغ برای خودم

سرهنگ غفاری برای دختر کوچیکه سرگرد؛ دو جفت

"به به" برای ملت

و

دیگر هیچ...

 

  • سید مهدی
۱۶
فروردين
سلام

 

فردا شنبه است

بازم باید بریم سر درس و مشقمون

روز از نو روزی از نو

اصلاً حسش نیست

کاش فردا تازه اول عید بود

.............................................


 من به خال لبت ای دوست گرفتار شدم

 چشم بیمار تو را دیدم و بیمار شدم

فارغ از خودشدم و کوس «انا الحق»بزدم

 همچو منصور خریدار سردار شدم...

غم دلدار فکنده است به جانم شرری

که به جان آمدم شهره بازارشدم....

درمیخانه گشایید به رویم شب و روز

 که من ازمسجد و از مدرسه بیزار شدم

جامه زهد و ریا کندم و بر تن کردم...

خرقه پیر خراباتی و هوشیار شدم...

واعظ شهر که از پند خود آزارم داد

به دم رند می آلوده مددکار شدم...

      بگذارید که از میکده یادی بکنم...       

من که از دست بت میکده بیدار شدم

    روح الله الموسوی خمینی

در جواب شعر بالا  حضرت آقا فرمودند:

توکه خود خال لبی از چه گرفتار شدی

تو طبیب همه ای از چه تو بیمار شدی

تو که فارغ شده بودی ز همه کون و مکان

دار منصور بریدی همه تن دار شدی

عشق و معشوق و غم دوست بزد بر تو شرر

 ای که در قول و عمل شهره بازار شدی

مسجد و مدرسه را روح و روان بخشیدی

ای که بر مسجدیان نقطهء بیدار شدی

خرقهء پیر خراباتی ما سیرهء توست

 امت ازگفته در بار تو هوشیار شدی

واعظ شهر همه عمر بزد لاف مسیح

 دم عیسی مسیح از توپدیدار شدی

یادی از ما بنما ای شده آسوده ز غم

 که بریدن ز همه خلق و به حق یار شدی

سیدعلی حسینی خامنه ای

خداییش چه حالی میکنن اونایی که شاعرن

اما هنوز هم

میگم روز از نو روزی از نو
فردا باید برم سر درس و مشق

  • سید مهدی
۱۵
فروردين

- آخرین دفاعیه تان را می شنویم.

 

- چه دفاعی از خودم بکنم جناب قاضی؟ من ...بی‌دفاعم. من شریف تربیت شدم. من شریف بزرگ شدم. نه کسی من رو می‌شناخت نه کسی بنده رو می‌دید... نه ثروتمند بودم و نه هیچ چیز دیگه. همه‌ی  سهم بنده از زندگی... کار کردن در زیرزمین اداره‌ی بایگانی بود، لای پرونده‌ها. من ساده بودم من همه چیز رو باور می‌کردم. من با هیچ کس مخالفت نمی‌کردم. سرم به کار خودم بود و شریف بودم. من نمی‌خواستم به بانک برم من نمی‌تونستم طبابت کنم من نمی‌تونستم سرهنگ باشم من نمی‌خواستم شعر بگم. من مقاومت کردم تا حد توانم... اما من توانم کم بود. بنده ضعیف بودم ...و من به همه احترام می‌گذاشتم. من به همه احترام می‌گذاشتم. و من شروع کردم به بازی کردن... و من شروع کردم به سرگرم شدن... و بعضی وقت‌ها یادم رفت کجام و همه‌ی این‌هایی که می‌گن، مال من نیست... حق من نیست و من اشتباهی‌ام. من از اولش هم اشتباهی بودم ...بله من یادم رفت که این‌ها مال من نیست و من اشتباهی‌ام. تقصیر من بود تقصیر دیگران هم بود.

 

اما خدایا تو شاهدی که من هیچ چیز رو برای خودم بر نداشتم. من هیچ چیز رو توی جیبم نذاشتم من از سهم کسی نزدم من فقط اشتباهی بودم... خدایا تو شاهدی که من چیزی رو خراب نکردم. خدایا تو شاهدی که من کسی رو اذیت نکردم من فقط اشتباهی بودم. چه دفاعی از خودم بکنم؟... من بی دفاعم... 

..................................................

 

  • سید مهدی
۱۳
فروردين

همه ما توی این دنیای با سر و سامون یا بی سرو سامون دنبال یه سری چیزا میگردیم که معلوم نیست بهشون برسیم یا نه.این جمله هیچ ربطی به چیزایی که میخوام بگم نداره.

یه مدته که بد جوری گیر کردم که چی بنویسم. اوضاع این قدر آرومه که هیچ خبر جالبی گیر نمیاد.وقتی که خاطرات وب نویسی و اولین پست هایی که نوشتم و اولین رفیق اینترنتی که پیدا کردم رو مرور میکنم بلا فاصله به یاد مهدی دهنمکی میافتم.. بنده خدا این روزا سرش خیلی شلوغه.نمی دونم بعد از نوشتن یه پست کذایی و قاطی مرغا شدن فک نمکنم کسی الآن بدونه اون کجاست.بنده خدا این قدر بهش فشار اومده که الآن رو تخت افتاده و کسی ازش خبر نداره.

دهنمکی

من هم خیلی تصادفی ازش با خبر شدم.وقتی رفتم تو اتاق خیلی دلم به حالش سوخت.فقط داداشش بالا سرش بود.خبر تاهلش رو هم اون به من داد.(این خبر رو با ترس و لرز مینویسم...)اصلاً باورم نمیشد این خود مهدی باشه. به خاطر اون پست اخرش و اون پروفسور نمیدونم چی چی تبعید شده.اجازه ندارم بگم جاش کجاست...

 

.............................................

تعطیلات هم تموم شد.دوباره روز از نو روزی از نو

اصلاً حسش نیست

  • سید مهدی