نا گفته های یک...

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین مطالب
  • ۹۱/۱۱/۲۵
    ...
پربیننده ترین مطالب

۴۶ مطلب در شهریور ۱۳۸۶ ثبت شده است

۲۲
شهریور

 

  • سید مهدی
۲۲
شهریور
قهوه میخواهد دلم...
ا حسی به گرمی خون ایستاده ام
ار تلخی قهوه خوشحالم
از تلخ بودنت اما نه
دستانم پر از سرمای تنهایی ست
میتوان خندید...سرد
میتوان گریید...گرم

شوق بودن نیست با من
خسته ام
راست گفتی خسته تنهایی ام
من همینم
کمترم
شاید کمی کمترترم
من ضعیفم
ترس دارم
خسته ام

بروم
بروم کاغذی بردارم
که به رنگ مشکی ست
خودکار هم
مینویسم
ولی افسوس که بی فایده است
خط خطی میکنمش
چه خیالی ست
من خودم میخوانمش

قهوه میخواهد دلم
تلخ اما
کی می آورد ؟
هر کسی می آورد...
فال میگیری برام ؟
راست میگویند...نه!
از یه آدم
از یه کشتی
از یه گل
موج دریا
چشم ها
این خرافات است اه
وقتی او اینجاست کی عاقل تر است ؟
خنده دار است!
دعا میکنمش
نکند گوش کند حرف دلم
و عمل هم بکند
او فقط راست میگوید
من نمازم را نشسته
نه...
من خدا را میپرستم
فرقی مگر میکند
دلکش میسوزد
نکند پای من
دل او را ز دلم ترک کند
نه دروغ است
قهوه میخواهد دلم
سرد اما
تلخ باشد بهتر است
کی برام میآورد ؟

 

 

  • سید مهدی
۲۲
شهریور
من می خوام برگردم به کودکی ! ...


...
تا کجا من اومدم ؟!

چطوری برگردم ؟!

چه درازه سایه م

چه کبودِ پاهام

من کجا خوابم برد ؟

یه چیزی دستم بود

کجا از دستم رفت ؟!


من می خوام برگردم به کودکی

قول میدم که از خونه پامو بیرون نذارم

سایه مو دنبال نکنم ...


تلخ ِ تلخم مثه یک خارکِ سبز

سردِ و می دونم

هیچ زمانی دیگه خرما نمی شم

چه غریبم روی این خوشهء سرخ


:: من می خوام برگردم به کودکی

-- نمی شه !

:: می شه

-- نمی شه !

:: می شه

-- نمی شه ، کفش برگشت برامون کوچیکه

:: پابرهنه نمی شه برگردم ؟!

-- پل برگشت توان وزن ما رو نداره ،

برگشتن ممکن نیست

:: برای گذشتن از نا ممکن کیو باید ببینم ؟

-- رویا رو

:: رویا رو ؟!

رویا رو کجا زیارت بکنم ؟

-- در عالم خواب

:: خواب به چشمام نمی یاد

-- بشمار ،

تا سی بشمار ؛

1 و 2

:: 1 و 2

-- 3 و 4

:: 3 و 4

-- 5 و 6

:: 5 و 6

-- 7 و 8

:: 7 و 8

-- 9 و 10

:: 9 و 10

...


من کجا خوابم برد ؟!

من کجا خوابم برد ؟!

من می خوام برگردم به کودکی ! ...

  • سید مهدی
۲۲
شهریور

  • سید مهدی
۲۱
شهریور

بسم الله الرحمن الرحیم

اللهم رب شهر رمضان الذی انزلت فیه القرآن

گوشها بشنوید و چشمها ببینید.جمعیتی انبوه به استقبالتان آمده اند و صدایی آشنا شما را میخواند و دعوتتان مینماید به ضیافتی بزرگ .ضیافتی که میزبانش جمیل بی بدیل است و سفره داری آن را خود عهده دار شده است . ندایی همه را میخواند و همه را وعده میدهد. فرقی نمیکند . کوچک وبزرگ. فقیر و غنی. و حتی گناهکاران نیز به این میهمانی دعوت شده اند

پس بشتابید برای بهره مند شدن ازاین خوان گسترده که فرصت تنگ است و راه دراز

راه مقصد دور و پای سعی لنگ

وقت همچون خاطر ناشاد تنگ

سخن از رمضان الکریم است و ماه عبادت و عبودیت. ماه، ماه خداست و سفره، سفره خدا و ما نیز بندگان خدا. کجاست در این عالم که مولایی عبدش را بر سر سفره خویش بخواند و به او وعده آزادی و رحمت داده و بر این مهم نیز تاکید نمودهباشد که : کتب ربکم علی نفسه الرحمه

  

  • سید مهدی
۲۱
شهریور

بسم الله الرحمن الرحیم


 


دوباره نیمه شبی شد و دلم وجود شب را در آسمانش احساس کرد و در جستجوی روزنه ای از نور ..


شاید از آخرین باری که لذت رقص عشق را بر صفحات کاغذ مجازی احساس کردم چند سالی می گذرد .


هنوز خطوط حرمت ها برایم رنگ و بوی خاصی داشت .


نمی خواهم بگویم یادش بخیر...سخنی تکراری ست .


اما باز هم هنوز طعم مناجات های رمضان چشمه های دلم را به جوشش فرا می خواند .


دلخوش بودم که رجب آمد و ما هم معتکف شدیم . پس ندای این الرجبیون را لبیک گفتیم . دریغ از این که رجب گذشت و نفهمیدیم . باز سالی گذشت و رجبی هم گذشت ... یک ماه به مهمانی نزدیک شدیم اما توشه ی راه برای رسیدن به مهمانی اندک است و لباس جشن مهیا نکرده ایم .


پیشاپیش در گوش من زمزمه می شود : اللهم رب شهر رمضان ....


دلهره ای عجیب کشتی وجودم را متطلاطم نموده است . می ترسم ... می ترسم بیاید و من نباشم ...می ترسم بیاید ، باشم و نباشم ... می ترسم بیاید ، باشم ولی در بتخانه برویم باز نگردد و رخصت نیابم تا از می وجود جرعه ای بر جام تن برانم و سرود عشق بر ضمیر خود بسرایم  .


الا ان فی ایام دهرکم نفحات فتعرضوا لهن ....


ندای این الرجبیون دیگر به گوش نمی رسد ! نسیم گذشت و گونه هایم در حسرت نوازشی ماند.


اینک شعبان آمد و ... بوی کربلا .. عطر قدوم عباس و صدای العطش کودکانی که چشم انتظار اویند ..صدای بوسه های نبی بر گلوی طفلی که قرار است محشری بر پاکند در کربلا و نوای هل من ناصر ینصرنی ... شمیم جان بخش گلی که در گلبرگ های نشکفته ی خود نشان می دهد آنچه که بر او خواهد گذشت در کربلا ... راستی صدایی آشنا می شنوم ! این معزالاولیاء و مذل الاعداء ؟ انتظار ! انتظار ! انتظار ! پس او کجاست ؟ تیک .. تیک .. عقربه ها هم طاقت انتظار ندارند و زبان به شکوه گشوده اند .


نقطه سر خط...


و باز از خودمان شروع کنیم ! و در انتظار شنیدن پاسخ (الهی العفو ) در شب های قدر تا آستانه ی رمضان بر لبهای خود زمزمه کنیم ..


الهی هب لی کمال الانقطاع الیک و انر ابصار قلوبنا بضیاء نظرها الیک حتی تخرق ابصار القلوب حجب النور فتصل الی معدن العظمه و تصیر ارواحنا معلقه بعز قدسک


  


...باشد که  مشمول "اللهم تب علی حتی لا اعصیک " گردیم ...  التماس دعا !

  • سید مهدی
۲۱
شهریور

  • سید مهدی
۲۰
شهریور

 

جمع کردم برم

 

  • سید مهدی
۲۰
شهریور
پرده دار پرده پوش

...بهتر است از پرده پوشی او بگوییم که چنان اسرار نهان ما را از یکدیگر پوشانده که ما بتوانیم در کنار هم زندگی کنیم و الا بله تعبیر حدیث شریف ((ان تکاشفتم لن تدافنتم))اگر یکدیگر را کشف میکردیم و از اسرار هم با خبر میشدیم چنان از هم متنفر میشدیم که حاضر نبودیم بعد ار مرگ یکدیگر را دفن کنیم.

او ستار العیوب است و جلوه ای از این ستر بر رفتار و کردار ما کشیده و زبان تضرع و دعای ما نیز بر همین گشوده که:

دست گیر از ما ما را بخر       پردهر ا بردار و پرده ما را مدر

بازخر  ما را زین نفس پلید     کاردش تا  استخوان ما را رسید

  • سید مهدی
۱۹
شهریور

دست من گیر که این دست همان است که من

بار ها از غم  هجران تو بر سر زده ام

امشب حال و هوای عجیبی دارم . تازه بر گشتم . یه مقدار سر گیجه دارم و خسته ام. اما مهم نیست  مهم اینه که باز هم دلتنگی به سراغم اومده. خاطرات و مسایل و اتفاقات گذته  همینجوری  پشت سر هم به یادم میان و نمیذارن خیلی چیزا رو فراموش کنم

چند وقتی بود که زیاد فکر نمیکردم بهش اما امروز تو مسیر برگشت مدام ذهنم رو مشغول خودش کرده بود و یه لحظه آرومم نمیذاشت

هر کاری کردم که از ذهنم بیرون بره نشد که نشد. مونده بودم چه کار کنم؟این چند وقت هم که همش تنها این ور و اون ور میرم و کسی نیست که تو راه باهاش حرف بزنم.. چاره ای نبود . نشستم و فکر کردم.خاطراتم رو مرور میکردم و بعضی وقتا یه خورده دلم میگرفت و اشکام نزدیک بود که سرازیر بشن. اما نمیشد گریه کرد. چون زشته که آدم توی اتوبوس بشینه و الکی الکی گریه کنه. برا همین مجبور میشدم بریزم تو خودم که نتیجه اون این چرت و پرت نوشتنای امشبه.

 

 

  • سید مهدی