Title-less
دست من گیر که این دست همان است که من
بار ها از غم هجران تو بر سر زده ام
امشب حال و هوای عجیبی دارم . تازه بر گشتم . یه مقدار سر گیجه دارم و خسته ام. اما مهم نیست مهم اینه که باز هم دلتنگی به سراغم اومده. خاطرات و مسایل و اتفاقات گذته همینجوری پشت سر هم به یادم میان و نمیذارن خیلی چیزا رو فراموش کنم
چند وقتی بود که زیاد فکر نمیکردم بهش اما امروز تو مسیر برگشت مدام ذهنم رو مشغول خودش کرده بود و یه لحظه آرومم نمیذاشت
هر کاری کردم که از ذهنم بیرون بره نشد که نشد. مونده بودم چه کار کنم؟این چند وقت هم که همش تنها این ور و اون ور میرم و کسی نیست که تو راه باهاش حرف بزنم.. چاره ای نبود . نشستم و فکر کردم.خاطراتم رو مرور میکردم و بعضی وقتا یه خورده دلم میگرفت و اشکام نزدیک بود که سرازیر بشن. اما نمیشد گریه کرد. چون زشته که آدم توی اتوبوس بشینه و الکی الکی گریه کنه. برا همین مجبور میشدم بریزم تو خودم که نتیجه اون این چرت و پرت نوشتنای امشبه.
- ۸۶/۰۶/۱۹