Title-less
پنجشنبه, ۲۲ شهریور ۱۳۸۶، ۰۸:۲۲ ب.ظ
قهوه میخواهد دلم...
|
ار تلخی قهوه خوشحالم
از تلخ بودنت اما نه
دستانم پر از سرمای تنهایی ست
میتوان خندید...سرد
میتوان گریید...گرم
شوق بودن نیست با من
خسته ام
راست گفتی خسته تنهایی ام
من همینم
کمترم
شاید کمی کمترترم
من ضعیفم
ترس دارم
خسته ام
بروم
بروم کاغذی بردارم
که به رنگ مشکی ست
خودکار هم
مینویسم
ولی افسوس که بی فایده است
خط خطی میکنمش
چه خیالی ست
من خودم میخوانمش
قهوه میخواهد دلم
تلخ اما
کی می آورد ؟
هر کسی می آورد...
فال میگیری برام ؟
راست میگویند...نه!
از یه آدم
از یه کشتی
از یه گل
موج دریا
چشم ها
این خرافات است اه
وقتی او اینجاست کی عاقل تر است ؟
خنده دار است!
دعا میکنمش
نکند گوش کند حرف دلم
و عمل هم بکند
او فقط راست میگوید
من نمازم را نشسته
نه...
من خدا را میپرستم
فرقی مگر میکند
دلکش میسوزد
نکند پای من
دل او را ز دلم ترک کند
نه دروغ است
قهوه میخواهد دلم
سرد اما
تلخ باشد بهتر است
کی برام میآورد ؟
- ۸۶/۰۶/۲۲
سلام
خسته
تنها
انشا الله به شادی برسید و از تنهایی در بیایید
یا علی