نا گفته های یک...

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین مطالب
  • ۹۱/۱۱/۲۵
    ...
پربیننده ترین مطالب

حسرت

شنبه, ۱۴ خرداد ۱۳۹۰، ۱۰:۵۷ ق.ظ
سلام

 

نمیدانم چهر یا پنج سالم بود.اما خوب به خاطر دارم.لحظه شماری میکردم.برای دیدنش.فقط از تلویزیون تا آن روز دیده بودمش.و تصاویری از آخرین لحظه هایی که برای مردم دست تکان میداد و مردمی که از شوق کودکانشان را بالا می فرستادند تا دستی به سرشان بکشد.با این که کودک بودم  همیشه آرزویم بود که دستش به سرم کشیده شود...

رفتیم و وارد حسینیه شدیم.نگاهش میکردم.خوش حال بودم.

آن مرد آمد.آن مرد آرام آرام آمد.آن مرد مثل کوه بود

یادم نیست صحبت کرد یا نه فقط خاطرم هست که دور بودم  و نتوانستم به او نزدیک شوم.

و یک حسرت ماند .حسرت دستی مهربان که  به سرم کشیده نشد.اما نگاهش را برای همیشه به یاد دارم.

 

  • سید مهدی

نظرات  (۲)

الحمدلله برای این حسرت...
salam
weblog khobi darid age ba tabadole link movafeghid mano ba name یا اباعبدالله link konid

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی