نا گفته های یک...

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین مطالب
  • ۹۱/۱۱/۲۵
    ...
پربیننده ترین مطالب

مکاشفه

سه شنبه, ۲۱ دی ۱۳۸۹، ۱۰:۲۲ ق.ظ
پیش نوشت:

۱)کاش آدم مثل سیب زمینی بود! وقتی پیر و خسته میشد، جوونه میزد

اصل مطلب:

خاطره ای تکان دهنده از مکاشفه خادم بازنشسته حرم حضرت معصومه(س)

 

حجت‌الاسلام رحیمیان، نماینده ولی فقیه در بنیاد شهید و امور ایثارگران، در پنجمین نشست ماهیانه سازمان بسیج جامعه پزشکی که در دانشگاه علوم پزشکی شهید بهشتی برگزار شد، به بیان خاطره‌ای از یک پدر شهید در مورد رهبر انقلاب پرداخت و گفت: خاطره‌ای از یک پدر شهید شنیده بودم که از نزدیکان بیت مرحوم فاضل لنکرانی(ره) بود. همیشه دوست داشتم این خاطره را از زبان خود ایشان بشنوم. فاطمیه اول امسال به همین منظور راهی قم شدم.منزل مرحوم فاضل جلسه روضه بود. رفتم آن‌جا و از حاج آقا جواد فاضل فرزند مرحوم فاضل سراغ آن پدر شهید را گرفتم. ایشان آدرسی به من داد و گفت: ضمنا یکی از نکاتی که این پدر شهید خواب دیده و بیان کرده، محقق شده است.

به گزارش شبکه ایران، حجت الاسلام رحیمیان ادامه داد: مشخص شد که این پدر شهید، خادم بازنشسته حرم حضرت معصومه(س) است. بنابراین به حرم رفتم و بعد از اقامه نماز مغرب و عشاء آدرس دقیق تری از یکی از خدام گرفتم و راهی منزل این پدر شهید شدم. هنگامی که در را زدیم سریع باز کردند؛ گویا منتظر ما بودند. من از پشت پرده گفتم: من فلان کس هستم. گفتند: بفرمایید منتظر شما بودیم. ابتدا فکر کردم شاید منتظر فرد دیگری بودند و اشتباه، در را به این سرعت به روی ما باز کردند ولی معلوم شد که این‌طور نبود. بالاخره خدمت این پدر شهید رسیدیم که تازه از بیمارستان و عمل جراحی فارغ شده بودند و فکر کرده بودند که ما برای عیادت ایشان آمده‌ایم.

رحیمیان افزود: بعد از احوالپرسی درخواست کردیم که داستان را از زبان این پدر شهید بشنویم ولی به دلایلی امتناع کردند. خلاصه از ما اصرار و از وی انکار. بالاخره تصمیم بر این شد که برای یک بار دیگر قضیه را بازگو کند.(حدود چهل سال بود که اعتکاف این پدر شهید ترک نشده بود. یعنی قبل از این‌که اعتکاف در ایران مرسوم شود، از قدیم در مسجد امام و مسجد اعظم معتکف می‌شد.) گفت از اعتکاف به منزل باز می‌گشتم و بی‌خواب و خسته بودم. گفتم که می‌خواهم بخوابم. (حتی جایی را که خوابیده بود به ما نشان داد).

نماینده ولی فقیه در بنیاد شهید با بیان این‌که این پدر شهید یک یا دو روز بعد از حادثه 18 تیر 78، این خواب را دیده بود، خاطرنشان کرد: این پدر شهید ادامه داد: نمی‌دانم چقدر از خوابم گذشته بود که دیدم گویی چراغ‌ها روشن شدند. آمدم اعتراض کنم که چرا چراغ‌ها روشن شده‌اند؛ احساس کردم که نور چراغ نیست بلکه نور دیگری است. دقت کردم دیدم بانویی دست به کمر گرفته کنار اتاق ما ایستاده. تا کمی به ایشان توجه کردم، کنار من روی زمین نشست. خطاب کرد: «آقای احمدی! علی من غریب است، علی من مظلوم است، علی من تنهاست». من همان وقت ناگهان احساس کردم این بانو حضرت زهرا(س) و منظور ایشان از علی من، حضرت علی(ع) است. تا چنین چیزی به ذهن من خطور کرد ایشان تکرار کردند: «فرزندم علی غریب است، ‌فرزندم علی مظلوم است، فرزندم علی تنهاست». دیگر من منقلب شده و در همان حال متوجه شدم آقایی قائم کنار ما ایستاده است.(مشخصات آن آقا را نیز توصیف کرد. خواست خدا بود که امکانی فراهم شد و ما فیلمی از این بیانات پدر شهید نیز تهیه کردیم).

این پدر شهید در ادامه گفت: این آقا که کنار ما ظاهر شده بود به من خطاب کرد: «آقای احمدی! برو نزد آقای فاضل لنکرانی و به ایشان بگو قیام کند. این میمون‌ها را از قم بیرون بریزند.(چون همان روزها یعنی 18 تیر در قم نیز امتداد فتنه وجود داشت) از تهران بیرون بریزند». بعد با دست چپش اشاره کرد و گفت: «این‌ها خیال می‌کنند با توهین کردن به من، ‌دست از حمایت از نایبم بر می‌دارم. من از نایبم حمایت می‌کنم». هنگامی که دست این آقا حرکت کرد دیدم جایش کابینه فلان، جلوی صورت من شکل گرفت. چهره‌ها مبهم بود ولی سه چهره مشخص بود. یکی در رأس شان بود و دو نفر دیگرشان مهاجرانی و عبد ا... نوری بود. چهره‌های بقیه مبهم بود و تنها چهره‌های این سه نفر پیدا بود. گفتم: «آقا! آقای فاضل مریض است. مدتی است قدرت حرکت ندارد و باید چند نفر کمکش کنند». ایشان فرمود: «آقای فاضل ده سال دیگر به فعالیتش ادامه می‌دهد».(این‌که عرض کردم آقا جواد فاضل اشاره کرد یکی از حرف‌های ایشان محقق شد، همین بود که آقای فاضل رأس ده سال از دنیا رفت.)

حجت‌الاسلام رحیمیان افزود: این پدر شهید صبح فردا خدمت آقای فاضل رفته و ماجرا را بازگو می‌کند. آقای فاضل نیز اشک ریخته و می‌گوید: این خواب نبوده بلکه مکاشفه بوده.

نماینده ولی فقیه در بنیاد شهید ادامه داد: این پدر شهید به آقایی که دیده بود اشاره کرد و گفت: آن آقایی که کنارم ایستاده بود خیلی به چشم من آشنا بود. گویی جایی دیده بودمش. خیلی فکر کردم تا یادم افتاد. سالی قرار بود حج مشرف شویم. ولی قبل از این‌که مشرف شویم به علت تصادف نصف بدن خانمم فلج شد. با هر زحمتی او را نیز همراهم بردم. در سعی بین صفا و مروه بودیم که حاج خانم افتاد و مرد. چون من مرده زیاد دیده بودم، عرق مرگ را روی پیشانی وی تشخیص دادم. رو به کعبه کردم و گفتم: «آقا امام زمان(عج) من این‌جا غریبم و این‌ها با ما بد هستند. دیگر جنازه این را به من نمی‌دهند. به داد من برس و...» بعد از چند جمله، دیدم آقایی کنار من ایستاده و به من اشاره کرد. بالای سر همسرم نشست و گفت: ایشان حالش خوب است. بعد دیدم همسرم بلند شد و حرکت کرد. آثار فلجی وی نیز بر طرف شد. دیدم این همان آقا است.

وی گفت: دست خدا بر سر رهبر ما است و دست ایشان بر سر ما است. ایشان بنده مخلص خدا است. من از سیزده سالگی نزد امام بودم. به جز مدتی که زندان یا در تبعید بودند. ویژگی‌هایی که ما در امام مشاهده کردیم در رهبری وجود دارد. خدا آن را که شایسته بود و شایسته است جایگزین امام کرد.

  • سید مهدی

نظرات  (۳)

  • یا ساقی العطاشی
  • سلام خسته نباشید وبلاتون واقعا قشنگ وزیباست
    اگه مایلید یه سری هم به وبلاگ ساقی العطاشی کربلا اقا ابالفضل بزنید
    ان شالله زیارت حرم با صفای امام حسین وداداش گلش نصیبتون بشه این دعا رو واسه همه بکن خیلی ثواب داره لا اقل ما که نصیبمون نمیشه بزار دیگرون نصیبشون بشه
  • صدف سبزآبی
  • سلام
    ممنون از همکاری شما
    کمال سپاس و تشکر را داریم
  • روح الله
  • هوالهو
    سلام
    حالا چرا سیب زمینی ؟ چرا وقتی پیر بشیم جوونه بزنیم ... آدم میتونه از بدو جوونیشم که شده پر از جوونه بشه و تا پیر بشه هزار هزار هزار تا رشد کرده باشه ...
    می دونم منظورتون چی بود ها نرفتم به نافهم آباد ولی می گم که چرا بمونیم تا پیر بشیم از همین الان یا علی جوونه بزن ...
    هو الحق

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی