نا گفته های یک...

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین مطالب
  • ۹۱/۱۱/۲۵
    ...
پربیننده ترین مطالب

عصر جمعه

جمعه, ۲۱ تیر ۱۳۸۷، ۰۳:۳۳ ب.ظ

عصر یک جمعه دلگیر دلم گفت بگویم

بنویسم که چرا عشق به انسان نرسیده است

چرا آب به گلدان نرسیده است

چرا لحظه باران نرسیده است

 وهر کس که در این خشکی دوران

 به لبش جان نرسیده است به ایمان نرسیده است

و هنوزم که هنوز است ، غم عشق به پایان نرسیده است

بگو حافظ دلخسته ز شیراز بیاید

بنویسد که هنوزم که هنوز است

چرا یوسف گمگشته به کنعان نرسیده است

چرا کلبه احزان به گلستان نرسیده است

 

خداوند گواه است دلم چشم به راه است

ودرحسرت یک پلک نگاه است

ولی حیف نصیبم فقط آه است

تویی آئینه ،روی من بیچاره سیاه است

وجا دارد از این شرم بمیرم که بمیرم

عصر این جمعه دلگیر وجود تو کنار

دل هر بی دل آشفته شود حس

تو کجایی گل نرگس تو کجایی گل نرگس

 

  • سید مهدی

نظرات  (۶)

با سلام خدمت شما بزرگوار

فردا نزدیک است .... او خواهد آمد ....

التماس دعا
سلام
آقا نگاهت سوی ماهی هاست میدانم
دستان پاکت مثل من تنهاست میدانم
آقا اگر تو برنمی گردی دلیل آن
در دستهای پر گناه ماست میدانم

زیبا نوشتید مثل همیشه
گفتی شبی ز کوچه ما می کنی گذر
من ایستاده ام همه عمر پشت در
شاید به چشم بستن من رد شوی ولی
من پلک هم نمی زنم از ترس این خطر

حرف بزن ابر مرا باز کن دیر زمانیست که بارانی ام
گاهی اگربا ماه صحبت کرده باشی ازما اگر پیشش شکایت کرده باشی
گاهی اگردرچاه مانند پدر.آه اندوه مادر راحکایت کرده باشی
گاهی اگرزیردرختان مدینه بعداززیارت استراحت کرده باشی
گاهی اگربعدازوضو مکثی کنی تا آیینه ای راغرق حیرت کرده باشی
یا درلباس ناشناسی در شب قدر ازخود حدیثی راروایت کرده باشی
یا درمیان کوچه های تنگ وخسته نان و پنیر و عشق قسمت کرده باشی
پس بوده ای وهستی ومی آیی از راه تاحق دل ها را رعایت کرده باشی
پس مردمک های نگاه ماعقیم است توحاضری بی آنکه غیبت کرده باشی

برات بهترینها رو ارزو میکنم
ای سفر کرده سفر کرده سفر کرده ی من!
بی تو گلبوته ی عمرم پژمرد
بی تو جانم فرسود
تکچراغ شب بختم افسرد
ای سفر کرده سفر کرده سفر کرده بیا
دل من رفته ز دست
چشم من مانده براه
منم و موی سپید
منم و روز سیاه
هر شب مهتابی ماه در دیده ی من فانوسیست
که سر راه تو می آید باز
به امیدی که بیا ئی شاید
زین ره دور و دراز
هر شب مهتابی
کهکشان در نگهم جاده ی سیم اندودیست
که برای تو چنین رخشنده است
که برای تو چنین تابنده است
ای سفر کرده ی ما!
پای بگذار بر این جاده ی سیمین و بیا
ای سفر کرده بیا!
بی تو من هستم و من
منم و تنهایی
بی تو در خلوت دنیای سکوت
خویش را با تو در آئینه دل می نگرم
چشم بر چشم و نگه بر نگه و روی بر روی
ناگهان می یابم
آشنا با لب خود مخمل لبهای تو را
ای سفر کرده بیا!
گر بیائی ز سفر
بمددگاری لبها آرام
می کنم جامه برون از تن مهتابی تو
چو یکی چشمه ی نوش
یا چوجان میکشمت نرم و سبک در آغوش
همچو قو مینهمت در وسط حوض بلور
یا چو یک قطعه ی الماس درشت
شستشو می دهمت در دل دریاچه نور
تا نگردد تنت آزرده ز آزار پرند
....
ای سفر کرده سفر کرده سفر کرده بیا!
بی تو گلبوته ی عمریم پژمرد
بی تو جانم فرسود
تکچراغ شب بختم افسرد.
سلام علیکم
و باز انتظاری دوباره ..
التماس چشمهایم را می کنم ..
ندبه کنید !
افغان کنید !
در طبل یار .. مویه کنید ..
...
یا علی مدد

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی