نا گفته های یک...

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین مطالب
  • ۹۱/۱۱/۲۵
    ...
پربیننده ترین مطالب

امروز یاد دیروز

شنبه, ۱۰ فروردين ۱۳۸۷، ۱۲:۲۱ ق.ظ
بسم الله

سلام

امروز بعد از چند وقت بابام یه وقت آزاد گیر آورد و رفت سراغ کمد پرونده هاش و خواست یه حال اساسی به اونا بده. این کمئ برای خودش قصه های زیادی داره. یعنی یه جورایی خیلی جالبه. توش هر چی بخواین هست. اما چیزی که اون رو جذاب تر میکنه حساسیت بیش از حد مامانم نسبت به اونه. یه جورایی از اون دل خوشی نداره. بی خیال این حرفا

بابام داشت همین جوری اون رو خالی میکرد که دیدم گاهی یه مکثی میکنه و به بعضی چیزا خیره میشه.

خیلی برام جالب بود. خیلی وقت بود که بابام رو این طور ندیده بودم.یه جورایی سر حرف رو باز کردم تا ببینم چی براش جالب بوده. دیدم تمام لوح تقدیرای اعضای خونواده  و تمام کارنامه ها و نمیدونم هر چیزی که فکرش رو بکنین اونجا ریخته شده. گفت: میبینی زمان چه قدر زود میگذره؟

البته این جمله رو با یه حالت عجیبی گفت. من هم نشستم کنارش و شروع کردم به نگاه کردن اونا. یه دفعه ای برگه انتخاب واحد ترم دوم دانشگاه اومد دستم.یه سری تکون دادم انداختمش زمین.

یاد سالهای گذشته افتادم.بلند شدم و اومدم بیرون.چه قدر زود گذشت. انگار همین دیروز بود.

چی بگم.

 

  • سید مهدی

نظرات  (۳)

از دیروز تا امروز ...
وای به حال فردامون
راستی شما در مورد پروفسور نارده مهتدی چی میدونی ؟
اگه خبری داشتی بی خبرم نذار .
یاعلی
مهدی ....................
یک نفر این جا هست

که سوالی دارد؟؟

چه کسی پاسخ گوست؟

چه کسی‌هست که روشن‌کند

این‌ذهن‌مرا

و بگوید که چرا؟

کوله پشتی هامان

پر از حرف قشنگ

حرف ها رنگ به رنگ

و دریغا که به هنگام عمل

مشت هامان خالی است

از همین روست که هنگام شعار

هرچه مشت است گره خورده

و بسته ست

چشم ها هم خسته ست

چه کسی پاسخ گوست؟

ما چه کردیم به جز چند شعار

و شب شعر؟

خوردن کیک و سن ایچ

یک تجمع سر پیچ

و تحصن و همایش

و آخر هم هیچ....

چشم وا کن و ببین !

دور فکر من و تو

حلقه های کپک است

دست هامان همگی

بی نمک است .

همتی باید کرد

تا که آدم بشویم

دست برداریم ز شعر و زشعار

ز قیافه ز اِفه

همتی باید کرد

مطمئن‌باش که حل‌می‌شود این معضل‌عدل

اگر آدم بشویم

مطمئن باش که آن پیرزن کور و فقیر

آن پسر بچه ی تنها و یتیم

فقر را می فهمند

عدل را می دانند

قصه ی ما را هم

از همین روست به ما می خندند

من و تو آمده ایم

تا که انسان بشویم

تا که بگشاییم بند ها از پی هم

عدل یعنی ز تعلق ز منیت

همگی وا بشویم

عدل یعنی پر پرواز پرستو بشویم

عدل یعنی من و تو ما بشویم

عدل یعنی که نقاب از رخ خود

بر بکشیم

عدل یعنی که بخواهیم که

آدم بشویم
زمان کجاست ...؟



چه بیراهه رفتیم ای دوست...



راه های زیادی به نور می رسید



و ما ندیدیم و زمان از ما گذر کرد



در جاده های یکطرفه زندگی



زمان ...







او همیشه می تازد



و ما بدنبال او می بازیم او را...

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی