نا گفته های یک...

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین مطالب
  • ۹۱/۱۱/۲۵
    ...
پربیننده ترین مطالب

Title-less

يكشنبه, ۱۱ آذر ۱۳۸۶، ۰۱:۰۶ ب.ظ

بسم رب

صاحب آژانس هوام رو داشت .برا همین مسافرای مایه دار یا بالا شهر رو به من میداد.

جلو در وایسادم.گفت آژانسی؟

کفتم نه !ماشین آژانسه.من راننده آژانسم.

بنده خدا بد ضایع شد.با یه حالت خاصی گفت همون.ببخشید.در جلو ذو باز کرد و نشست جلو.

.یه حس بدی بهم دست داد. البته انتظار میرفت که این چیزا براش عادی باشه.خیلی معذب بودم.سریع شیشه  سمت خودم رو دادم پایین و آرنجم رو گذاشتم لب شیشه  و سرم رو به همین طرف کمی متمایل کردم و با کف دست یه جوری پیشونی و صورتم رو پوشوندم .دوست نداشتم کسی من رو تو این  وضعیت ببینه چه برسه به این که همچی مسافری هم کنارم نشسته .اون هم جلو.

گفت :نفت؟

گفتم چی؟

گفت نفت .طرفای ظفر

همین جوری که میومدیم احساس میکردم که همه یه جوری نگاه میکنند.حتی چن بار حس کردم چن تا ماشین مدل بالا دنبالم هستن.با خودم گفتم اینها هم فهمیدن این مسافره و بالاخره پیاده میشه.به یه چراغ قرمز رسیدیم.سرم رو به طرف بیرون چرخوندم.دیدم یه پرشیا که چن تا جوون توش بودن اومدن کنارم و گفتن: آقا فروشیه؟گفتم :نه

گفتن بارت چی؟ همشون زدن زیر خنده.

یه دفعه دیدم که انگار این دختره رو برق گرفته باشه گفت:ننت فروشیه.خواهرت فروشیه.احمق کثافت...

خیلی با احساس و اشوه فحش میداد.(اینجا رو که الآن دارم مینویسم یاد حرفای شیدا میفتم که بهم میگه دختر خانوم چند سالته.5 سالت شده؟)

گفتم: مگه چی گفتن؟

گفت اینا با من بودن.منظورشون من بودم. بی تربیتا

گفتم . ول کنید آدم نیستن.اینا اراذل هستن.نباید دهن به دهنشون گذاشت.دیدم ساکت شد و دوباره لم داد و شروع به آدامس جویدن کرد.تو دلم داشتم به تیکه اون پسرا میخندیدم.وارد اتوبان همت شدم .دیدم یه الگانس مسگه پیکان ....نگه دار.فک کردم پلیس بزرگراهه. ولی آخه این لگن که راه نمیره.نگه داشتم.دیدم گشت ارشاده.

مدارک رو بهش دادم. گفت این کیه سوار کردی؟

گفتم :مسافرمه.من هم راننده آژانسم. کارت آژانس رو بهش نشون دادم.قبول نمیکرد.مجبور شدم کارت معلمیم رو در بیارم و چن تا چیز دیگه سرهم کنم.گفتم  من معلمم.حقوقم کفاف نمیده.زنم هم مریضه. مجبورم تو آژانس کار کنم.این  هم مسافره. به من سپردنش.دیدم افسری که خانوم بود اومد سمت مسافره و دستبندش رو دور دست مثل تسبیح چرخوند و به مسافره گفت پیاده شو. میخوایم ببریمت. بنده خدا دختر داشت سکته میکرد. یه لحظه به  یادم افتاد که اگه این رو ببرن کی کرایه من رو حساب میکنه. این دختره که دیگه پول بده نیست و افسرا هم که وظیفه ندارن.رفتم جلو و شروع کردم به التماسو خواهش که شما ببخشید . این رو به من سپردن .اگه ببرید من از نون خوردن میفتم....

دیدم زنه بهش گفت پیاده شو برو عقب بشین

گفت چشم و پرید عقب.گفت روسریت رو درست کن.گفت چشم اما هر کاری  که میکرد نمیشد.آخه نصف سرش  رو هم نمیپوشوند .خوده افسره خندش گرفته بود. گفت عینک آفتابیت رو هم بردار و آدامست رو هم در بیار.سریع این کار رو کرد.

....

دیدم اصلاً دیگه تکون نمیخوره. فهمیدم خیلی ترسیسده.یه دفعه گفت آقا اینا واقعاً من رو میبردن؟

من هم دیدم خیلی ترسیده گفتم یه کم هم من اذیتش کنم  به تلافی این عذاب یکه کشیدم

گفتم : میبردن؟ یه کاری میکردن که دیگه اصلاً پیدات نشه.اسمت رو هم میدادن تو گمشده ها و بعد از چن وقت هم برات گواهی فوت صادر میکردن.

دیم زیر لب با خودش حرف میزنه.: من غلط بکنم دیگه این جوری بیام....بخورم دیگه این جوری بگردم....

 موبایلش رو برداشت و بعد از چن دقیقه گفت آقا جولو اون در نگه دارین. همین که نگه داشتم سریع پرید پایین و رفت تو یه خونه. صبر کردم .دیدم یه جوونی اومد دم در.

گفت: چه قد میشه: گفتم که کرایه ما 8000 تومن میشه البته یه الّافی هم داشتیم که خانوم خودشون تعریف میکنن.گفت اون چه قدر میشه ؟

گفتم 2000 تومن ؟اگه میخواین اون رو مهمون باشید

10000 تومن درآورد و داد . و ما هم رفتیم

نتیجه اخلاقی؟ نمیدونم خودتون بگیرید

  • سید مهدی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی