Title-less
بسم رب
سلام. خوبید؟ چه خبر؟
یه نکته خیلی مهم که برا شاد زیستن خیلی خوبه و تاثیر داره : با نگریستن به مشکل جهانی ایدز غصه ههای خود را فراموش کنید.
امروز صبح خیلی زود حول و حوش ساعت 9.30 رفته بودم دانشگاه و دیدم که خالی از عریضه نیست که یه سری به سایت دانشگاه بزنم و یه مقدار با اینترنت ور برم . از شانسم دستگاه(استیشن) خالی هم بود.همین که نشستم دیدم پشت در چه قلقله ای شد. همه همین که فهمیدن من اونجا هستم اومدن کار کردن با اینترنت و وبلاگ نویسی رو یاد بگیرن.(چون تازه گیها برا یه نفر وبلاگ درست کردم و اون رو هم بد بخت کردم)اما مسئول محترم سایت اونها رو بیرون کرد و اونها از پشت در مشغول نظاره شدند.حتی دو نفر هم دیدن که پشت در چه قدر شلوغه اما با اعتماد به نفس اومدن تو ولی سریع به بیرون پرتاب شدن.اما اینها همش حاشیه های این پست بود.آقا به هر زحمتی بود سایت رو ترک کردم و به طرف نهاد رفتم تو راه شیدا رو دیدم باهاش سلام علیک کردم. بهم گفت ماشین دارم تا بیرون بریم برگردیم؟ گفتم کجا ؟گفت بریم شهرداری عوارض ماشینش رو پرداخت کنیم.آخه ماشینش رو پلیس بزرگراه چن روز پیش خوابونده بود.گفتم بریم.رفتیم شهرداری و بعدش هم بانک و ... گفت میخواد بره طرفای خیابون قزوین تا برگه ترخیص بگیره.گفتم تنهایی خوب نیست که بره. گفتم اگه نهار میدی باهات میام .اون هم قبول کرد .بعد از کلی گشتن و این ور و اون ور رفتن و باز هم بانک رفتن و تو صف بانک وایسادن و ....کلی کار دیگه نزدیک ساعت 1.25 بود که رسیدیم دم در اداره ترخیص که دیدیم در بسته است. پشت برگه رو خوندیم دیدیم نوشته تا ساعت2 کار انجام میدن.هر چی در زدیم و تو سر و کلمون زدیم در رو باز نکردن.دیدیم بالای در نوشتن تا ساعت 1.30بیشتر باز نیستن.هر چی داد زدیم افاقه نکرد. بنده خدا شیدا.دلم خیلی سوخت. حال ندارم بیشتر در مورد اونجا بنویسم .فقط بنده خدا ماشینش که آزاد نشد هیچ باید یه نهار هم میداد.ساعت 3 بود که رفتیم یه جا نهار خوردیم(فکر کنم پارسا توی دولت بود)تو راه هم غیبت یه آشنای غریب رو کردم . گفتم بچه پررو ! تو وبلاگم در مورد تولد خودم نوشتم اما اون برا خودش کادو خواسته.این جا هم باز میگم : آقای دهنمکی اگه کادو میخوای باید کادو بدی .تازه ...هیچی. تازه اش رو بعدن میگم.
- ۸۶/۰۹/۰۸