نا گفته های یک...

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین مطالب
  • ۹۱/۱۱/۲۵
    ...
پربیننده ترین مطالب

Title-less

يكشنبه, ۱۵ مهر ۱۳۸۶، ۱۰:۵۵ ب.ظ

بسم رب

نمیدونم چرا این قدر نگرانم. خسته شدم. به من چه.دیگه نمیخوام ببینمون.کم کم دیگه دارم تموم میکنم. نفسای آخره.خودش گفت.مطمئنم.

باز امشب همدمم اشک است

آه است .بغض

گریه هایم با من ایمن جا همسخن گشته.

خسته ام دیگر ندارم طاقتی.

روح من در نا امیدی غوطه ور گشته

جرم من از پیش تعیین و حکم من مرگ است

آه محکومم.محکوم.

محکوم گوشه زندان

نگاهم رو به زندانبان

وای او خواب است

ساعتی دیگر ساعت مرگ است

ساعت نابودی من.

ساعت نابودی دیوانه ای کنج قفس.

ساعت صفر نفسهایم

با تو هستم با تو ای خوبم

با تو هستم خوب من برخیز

برخیز

اینک پشت تابوتم بیا

تا که یک بار دگر

چشم تو را بینم...

 ....

 نمیدونم  اینا چیه که مینویسم. میبخشید

تموم میشه. همه چی. خیلی زود.

 

 

  • سید مهدی

نظرات  (۲)

  • هومن و مهسا
  • سلام دوست عزیز وب خوبی من که خوشم اومد اگه اجازه بدی لینکت می کنم
    اگه خواستی یه سر به من بزن خوشحال میشم فعلا بای
    سلام.امیدت به خدا باشه.به خدا نگویید چه مشکل بزرگی دارم به غم بگویید خدای بزرگی دارم.

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی