نا گفته های یک...

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین مطالب
  • ۹۱/۱۱/۲۵
    ...
پربیننده ترین مطالب

Title-less

دوشنبه, ۲ مهر ۱۳۸۶، ۱۰:۴۱ ق.ظ
نهایت خساست

بزرگی را از اکابر که در ثروت قارون زمان خود بود اجل فرارسید.امید زندگانی قطع کرد.
جگر گوشگان خود را که طفلان خاندان کرم بودند حاضر کرد.
گفت: ای فرزندان روزگاری دراز در کسب مال زحمت های سفر و حضر کشیده ام و حلق خود را به سر پنجه ی گرسنگی فشرده تا این چند دینار ذخیره کرده ام.هرگز از محافظت آن غافل مباشید و به هیچ وجه دست خرج بدان نزنید .اگر کسی با شما سخن گوید که پدر شما را در خواب دیده ام قلیه حلوا می خواهد هرگز به مکر آن فریب نخورید که من آن نگفته باشم و مرده چیزی نخورد.اگر من نیز به خواب شما بیایم و همین التماس کنم بدان توجه نباید کرد .که آن را خواب و خیال و رویا خوانند.چه بسا که آن را شیطان به شما نشان داده باشد.من آنچه در زندگی نخورده باشم در مردگی تمنا نکنم.این بگفت و جان به خزانه ی مالک دوزخ سپرد.
  • سید مهدی

نظرات  (۱)

  • آشنای غریب
  • سلام
    اگر یادتون بود و
    باران گرفت ...........
    دعایی به حال بیابان کنید ....
    ملتمس دعا
    یا علی
    مهدی .....................

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی