Title-less
بسم رب
...وآنانکه از عشق میگویند یا دیوانه اند و یا عاشق نشده اند. باز هم تکرار حادثه ای و تلاطم افکار وحشیانه تاریکی ها. هر از چند گاهی با نگاهی و یا کلامی و یا ...هر چیز دیگر تکرار مکررات آغاز میشود و نمیدانم سهم من در این میان جز نگرانی ها و درد ها و بی قراری ها چه میتواند باشد؟
من کیستم ؟
چرا ؟نمیتوانم مانند دیگران که با حرفهایشان آنگونه که میپسندند حقیقت را طور دیگر جلوه دهم.نمیتوانم بگویم که چگونه آغاز شد و به کجا ختم گردید. من مانند او نیستم . لب بسته ام و در چراگاه ...حرفهای دیگران را که چرندیاتی را نشخوار میکنند میبینم و میشنوم و لب از لب وا نمیکنم. هر چند دیگر برای گفتن دیر است. هر گونه که میخواهد فکر کند. من نوشتم چرا باید در میان آن همه آدم من انتخاب شوم و دری و پنجره ای الطافت به رویم با شود و لی دیگران ...(ادامه مطلب قبل)
خدای من چشمانم باز بود و او را دیدم .و چشمانش بسته بود و مرا دید.برگشتم و ...دیگر امیدی هم نبود که .... حال که به اینجا رسید بگذار این گونه اصلاح کنم دیگر حرفهایم را ....
نه نمیگویم. بس است .اگر چشمانش باز بود و میدید آشفتگیم را میفهمید . زندگیم را از دست دادم.دوستانم را و همه امیدواری هایم را.چه دروغ ها که نشنیدم و چه ساده بودم که باور میکردم آنها را .چه رنج ها که ندیدم و چه استوار آنها را تحمل مینمودم به خاطر نادانیم. من کیستم؟
بگذار هر چه میخواهد بگوید. مهم نیست. شاید اینگونه کمی راحت میشود
روزی میرسد که میفهمد.
- ۸۶/۰۶/۲۵