يكشنبه, ۱۰ تیر ۱۳۸۶، ۰۵:۳۶ ب.ظ
یغما گلرویی
|
انگار یکی از آخرین تلفن ها بود!
گفتی : سالهای سرسبزی ِ صنوبر را، فدای فصل ِ سرد ِ فاصله مان نکن! من سکوت کردم! گفتی : یک پلک نزده، پرنده ی پندارم از بام ِ خیال تو خواهد پرید! من سکوت کردم! گفتی : هیچ ستاره ای، دستاویز ِ تو در این سقوط ِ بی سرانجامم نخواهد شد! من سکوت کردم! گفتی: دوری ِ دستها و همکناری ِ دلها، تنها راه ِ رها شدن است! من سکوت کردم! گفتی : قول می دهم هر از گاهی، چراغ ِ یاد ِ تو را در کوچه ی بی چنار و چلچله روشن کنم! من سکوت کردم! سکوت کردم ، اما دیگر نگو که هق هق ِ ناغافلم را از آنسوی صراحت ِ سیم و ستاره نشنیدی!●
|
-
۰
۰
- ۸۶/۰۴/۱۰