نا گفته های یک...

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین مطالب
  • ۹۱/۱۱/۲۵
    ...
پربیننده ترین مطالب

Title-less

جمعه, ۱۰ فروردين ۱۳۸۶، ۰۷:۳۵ ب.ظ

 

 

دوشنبه28/12/1385

ساعت 7.30 از خواب بیدار شدیم و باید آماده رفتن به مراسم صبحگاه میشدیم و ما هم که مثل روز قبل از فرط علاقه زیاد به  صبحگاه  به موقع از آن فرار کردیم. البته جر و بحث لفظی با برادران لر و کرکری خواندن هنوز ادامه داشت.

ساعت 8 همه باید سوار اتوبوس ها میشدند تا به سمت طلائیه حرکت کنند و ما باز هم آخرین اتوبوس بودیم که جمع و جور شدیم .یکی از بچه های راهیان نور (آوینی) که اسمش علی بود و با ما هم خیلی خودمانی شده بود آمد و ما را به  زور سوار اتوبوس میکرد.بالاخره سوار شدیم و حرکت کردیم

.......................................

talaeieh

به طلاییه میرسی. به میدان شهادت و حماسه.

 اینجا نیز از زمین های مقدس آسمانی است که در زمین تجلی پیدا کرده است. این جا سرزمین خیبر شکنان است که در خیبر خاک طلاییه را با خون خود سرخ نمودند. طلاییه یاد آور حماسه های روزه ای آغازین جنگ است

 و نقطه اتصال زمین و آسمان اینجاست.سه راهی شهادت را میگویم.

.............................................................

به طلاییه رسیدیم. و به سمت قتله گاه و یا بهتر بگویم علقمه جبهه ها حرکت کردیم. گفتم علقمه جرا که دست سردار لشکر امام حسین در اینجا از تن جدا شد .گفتم علقمه جرا که زمان عملیات دراینجا به دلیل آب گرفتگی معبر هور بزرگی درست شده بود و شرایط را برای رزمندگان سخت کرده بود.و گفتم قتله گاه که نیرو ها ی ما در دو مرحله موفق به تصرف اینجا نشدند  اما دلیرانه جنگیدند و این جا را سه راهی شهادت نامیدند. سه راهی شهادت جایی است که خدا  پیکر بی جان و نیمه جان  بهترین رزمندگان عاشورایی را در آغوش گرفتو کسانی که شب عملیات در طلاییه بودند اگر در کربلا هم بودند میماندند.

اصلاً اینجا خود کربلاست. مگر نه اینکه امام حسین (ع) همه را مخیر گذاشت بیم ماندن و رفتن و مگر نه اینکه حسین خرازی نیز این اختیار را به تمام نیروها داد. عصر عاشورا در اینجا نیز تکرار شد و دشمن ناجوانمردانه ترین کار خود را انجام داد . طلاییه آزاد شد  اما دشمن سلاح شیمیایی را به کار گرفت و این جا بود که دست سقا و علمدار جبهه ها از تنش جدا شد

...................................

در خاک طلاییه قدم زدن چه لذتی دارد. باورت نمیشود که در اینجا زمانی بهترین مردان خدا روز ها را زیر آفتاب سوزان میجنگیدند و شبها را تا صبح به عبادت میپرداختند.  در گوشه و کنار این سرزمین و شوره زار افرادی را میبینی که به سجده افتاند  و اگر بتز هم بگردی مادران شهدا را میبینی که برای پسرانشان هنوز عزاداری میکنند و خدا نکند که مادر شهیدی  را ببینی که هنوز گمشده ای دارد و چشم انتظار است.

talaeieh

نماز ظهر  را زیر آسمان طلاییه خواندیم و به سمت هویزه به راه افتادیم

..................................................................................

باید به سمت هویزه حرکت میکردیم. اسم هویزه ابهت خاصی دارد که شنیدن آن لرزه به تن انسان می اندازد. هویزه را با نام علم الهدی و سی نفر از یارانش میشناسند. ساعت 13.30 بود که به هویزه رسیدیم. تصورم از هویزه با آنچه که دیدم فرق داشت. بچه ها هنوز نهار نخورده بودند. نهار را گرفتیم و پخش کردیم. نهار قورمه سبزی بود. البته شباهتی با قورمه سبزی دانشگاه نداشت چرا که در دانشگاه هر وقت چمن ها را کوتاه میکنند قورمه سبزی میدهند و اینجا هر وقت که برگها ی نخل ها را جمع میکنند .به طرف آرامگاه شهدای هویزه حرکت کردیم.  قرار بود تا اعضای کاروان آوینی آنجا جمع شوند و مراسمی برگزار شود. به سر قبر شهدا رفتیم. قبز سید حسین علم الهدی خیلی شلوغ بود. خواهران بسیاری دور قبر او بودند و برادران دور تر ایستاده و نظاره میکردند

...............................................

.چه کسی باورش میشود حادثه دی ماه 1359 را. سی نفر جوان برومند با دست خالی که هیچ کدام هم زنده نماندند و همگی به شهادت رسیدندو و سخت ترآنکه عراقی ها با تانک از روی اجساد مطهر شهدا گذشتند.

hoveizeh

یا اباعبدالله چه شباهتی است بین کربلا و اینجا. مانند عصر عاشورا میماند و تاختن اسبها بر روی اجساد شهدا.

جنازه ها به سختی شناسایی شدند و حسین از روی قرآنی که همیش به همراه داشت شناسایی شد

.............................................

 با تذکر یکی از مسئولین خواهران از کنار قبر سیدحسین کنار رفتند و ما توانستیم به کنار قبر او برویم . حال لحظه خدا حافظی بود و باید میرفتیم.راستی قبر های هویزه چه زیبا هستند. مانند شهدایشان

hoveizeh2

به طرف اتوبوس حرکت کردیم. اینجا بود که فهمیدیم یکی از دوستان حکم ماموریت را گم کرده و دقایقی را به جستجو پرداختیم.اما از حکم خبری نبود. هر چند بعداً حکم پیدا شد. این بار زود تر سوار اتوبوس شدیم.حرکت به سوی دهلاویه.

...............................................

 

  • سید مهدی

نظرات  (۷)

سلام
سال نو مبارک
شما خیلی خوب مینویسید
موید باشید
سلام
خیلی ممنون که به من سر زدی
گفتی در مورد خودم بیشتر بگم
من در زنجان متولد شدم و دوره ی ابتدائی را در مدرسه ی شهید صدوقی به پایان رساندم راهنمائی را در مدرسه ی شهید مصطفی خمینی درس خواندم دبیرستان را در امیر کبیر بودم و پیش دانشگاهی را در مدرسه ی الهادی بودم و اکنون هم در دانشگاه پیام نور ابهر رشته ی ریاضی می خوانم
حالا نوبت توست که سری به من بزنی بگوئی که اهل کجائی و در مورد خودت صحبت کنی
بازم به من سر بزن
در ضمن وبلاگت خیلی جالبه
امیدوارم همیشه در کارهایت موفق باشی
  • روزنه ای به رنگ
  • سلام خوبید؟
    سفرنامه ی خوبی شد اگه اجازه بدین یه نسخه ازش بر میدارم.
  • روزنه ای به رنگ
  • عکسهای خیلی خوبی گذاشتید
    بقیه اش رو هم بنویسید لطفاَ
    خواهر و مادر وبلاگت رو با هم دیگه .......................... به وبلاگم پیوند زدم
    زود خودتو معرفی کن وگرنه هر چی دیدی تا نوک دماغت بیشتر نیست

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی