استثنائاَ از روی دلتنگی
داشتم دیوونه میشدم
برا همین از رو دلتنگی متن پایین رواز جایی برداشتم
با عرض معذرت از صاحب متن
..................
خواستم از فکه بنویسم، نه چشمانم را یارای دیدن بود، نه قلمم می توانست بر سفیدی کاغذ قدم بزند. دیگر ذهنم از شهدا تهی گشته. از چه بگویم. از چیزی که ندیدم.
سلام بر سرزمین فکه!
شاید بپرسی که فکه بیابان است، غواص در آنجا نبود، آری ولی شهدای فکه هم مظلوم بودند.
بسیجی ها هشت تا ده کیلو متر، با پای پیاده از میان رمل و ماسه های روان فکه گذشتند، البته فقط ماسه نبود، انواع و اقسام کانال ها و سیم خاردارها به چشم می آمد و فقط هم این نبود.
نمی دانم تا به حال سعی کرده ای که از بین سیم خاردار عبور کنی، تمام حواست رو جمع می کنی که خارها به تنت نرود یا پیراهنت را پاره نکند. حال در فکه، چون عملیاتها اکثراً در شب بود،همه با دقت داشتند موانع رو پشت سر می گذاشتند که ناگهان با صدای چند انفجار به خود می آیند، تا سر بلند کنند که ببینند چه شده باران نعمت الهی شروع به باریدن می کند. «چیزی نشده، دو سه تا از بچه ها رفتن رو مین». رسول سرش رو بلند کرد به اطراف خیره شد:«آخ جون!! میدون مین» هنوز حرفش تموم نشده بود که شدت باران سرش را به دامن ما هدیه داد. کانال های پر از مین والمر وآتش زا وسیم خاردار.
فکه با رمل های روان، روان. با مین هایی که در روانی ماسه ها می لغزیدند و تشنه به خون بودند. آن هم خون چه عزیزانی! ای خاک ها! ای مین ها ! اینان برادران منند. به ما رحم کنید. برای فکه سریع گذشت، ما ماندیم و قتلگاه فکه.
چرا فکه را قتلگاه گویند.نیروها پس از گذر از برخی از موانع در یک شیار پناه گرفته بودند که دشمن محاصره شان کرد. شیار پر از مین و آتش دشمن باریدن گرفته بود. سیصد نفر از گردان حنظله در یک کانال محاصره شده، بدون آب، سه روز مقاومت کردند یا با آتش مستقیم دشمن یا از تشنگی قتل عام شدند.فتل عام شدند.
از گروه تفحص بگویم: وسط بیابان سیم تلفن پیدا کردیم، ردش را گرفتیم، رسیدیم به یک گروه از شهدا که دست و پایشان با همین سیم ها بسته شده بود و معلوم بود که زنده به گور شده بودند. اجساد مطهری هم کشف شد که قبل از شهادت سوزانده شده بودند.(خیلی خلاصه گفتم خدا کند نفهمی چه گفتم)
یادداشت یکی از شهدای گردان حنظله:
«امروز روز پنجم است که در محاصره هستیم، آب را جیره بندی کرده ایم، نان را جیره بندی کرده ایم عطش همه را هلاک کرده، همه را جز شهدا، که حالا کنار هم در انتهای کانال خوابیده اند دیگر تشنه نیستند. فدای لب تشنه ات پسر فاطمه(س)»
- ۸۶/۰۱/۰۳
خوبه که دوباره نوشتی ولی کاش متن خودت بود.کاش این دلتنگی ها فقط چند روز اول نباشه.