نا گفته های یک...

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین مطالب
  • ۹۱/۱۱/۲۵
    ...
پربیننده ترین مطالب

فر

جمعه, ۶ بهمن ۱۳۸۵، ۱۱:۳۵ ق.ظ
شرمگین است، فرات را مى‏گویم. آن روز همان‏طور جارى بود; در راهى که دشمنان حسین‏علیه السلام انتخاب کرده بودند. فرات نمى‏خواست این‏گونه جارى باشد. اما راه سعادت را بر او بسته بودند; راهى که به کوچه‏هاى پر عطش شهادت ختم مى‏شد. فرات جارى بود; اما نه به سوى آنهایى که خود مى‏خواست. فرات مى‏رفت; اما نه به آنجایى که خود آرزو مى‏کرد.
فرات در اندوه خویش غوطه‏ور بود که مردى را سوار بر اسب و مشک بر دوش دید. مردى که ساقى تشنه لب‏هاى کربلا بود. خروشى وجود فرات را فرا گرفت و عشق ساقى، رود را سرشار از مهر کرد. عباس دست‏ بر آب برد. دل فرات مثل سیر و سرکه مى‏جوشید. انگار اقیانوسى قسمتى از وجودش را ارزانى فرات مى‏کرد. به او گفت: «تو دریایى که از دیار نور مى‏آیى و من رودى کوچکم در برابر بزرگى‏ات.»
عباس مشتى از آب را برداشت; اما آن‏سو چشم‏هایى در انتظار بودند. از همه مهم‏تر مشک بود. کاسه دست عباس شکست و آب بر فرات جارى شد. او مشک را از ایثار پر کرد تا به سوى تشنه‏لبان روانه شود; اما...

  • سید مهدی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی