نا گفته های یک...

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین مطالب
  • ۹۱/۱۱/۲۵
    ...
پربیننده ترین مطالب

دری وری

پنجشنبه, ۳۰ شهریور ۱۳۸۵، ۱۲:۱۱ ق.ظ
میخوام  دری وری بنویسم
 
۲۲سال گذشت از ۳۰ شهریور۱۳۶۳...

تمام التماس هاو گریه ها وانتظار ها را در روزتولدم بر زیری ابری از اسمون دلم پنهان میکنم تا تک ستاره اسمون دلم برگردی و بیای و بازهم در روزتولدم می گویم که نامت را بر دل خون الودم نوشته ام وبا ز هم می گویم دیوونه دوستت دارم

 به به به  ســـــــــــــــــــــــلامی به بزرگی این روز سلامی به زیبایی ۳۰ شهریور۱۳۶۳ خوب بیدید ؟معلومه بایدخوب باشید چون تولده من بید  بچه ها حاضرید بترکونیم ۱ ۲ ۳ حـــــــــــالا سوتتتتتتتتتتتتت دســــــــــت تولدم مبارک رک رک حالادست سوت تولدم مبارک رک رک   اع پس بابا کجایید ؟ اع سلام سلاماع همه اومدن فکرکنم بچه هاخوش امده بیدید ببینم کادواوردین وگرنه را تو نمی دم بدید سریع /حالا همه با هم برید بشینید پشت میز از خودتون پذیرائی کنید سریع  چون من نمی توانم ازتون پذیرائی کنم برید خدا راشکر کنید که دعوتتون کردم 

 

بچه ها حالا زیاد خودتون سیر نکنید

..........................................................

 

........................................

22 سال یش   بدنیا آمدم

روز تولدم بود..........................................................................

هیچ مراسمی نبود..................................................................

مثل زمان کودکی منتظر کادو ویا مراسم تولد نبودم ( کادو دروغ بود )..

 

روزتولدم بود ومن 23 سالم شد..................................................

ولی نمی دانم چرا؟.................................................................

چرا من برای مادربزرگم و... بزرگ نمی شوم؟.................. .......

چرا من هنوز بچه هستم؟.........................................................

پس چرا بعضی وقت ها میگویند تو دیگر مرد شده ای................

پس چرا بعضی وقت ها میگویند که کی میخواهی!!!!!....................

ولی آن روز مگر نگفتید بچه ای.............................................

من چه جوربزرگ شوم برای مادربزرگم

 

 ...........

امسال روزتولدم به روی خودم نیاوردم تا ببینم این موضوع برای چه کسانی واقعااهمیت داره

 

 

دیگرازانتظارتوهم سیرمی شوم

ازحرفهای سردتودلگیرمی شوم

انگارمدتی ست که احساس می کنم

باتیک وتاک عقربه ها پیرمی شوم

وقتی که آمدی به گمانم همیشه ای

اکنون ولی به یادتوزنجیرمی شوم

آن روزگفته بودمت ای ماهروی من!

بااولین نگاه ،نمک گیرمی شوم

امروزازپس گذرروزهای تلخ

تسلیم بی بهانه تقدیرمی شوم

ای شهریارشهرغزلهای ناتمام!

شعرم تویی،بیاکه زمینگیر می شوم

بی آفتاب روی تودردادگاه عشق

من نیزسزاوارحکم تیرمی شوم

  • سید مهدی

نظرات  (۱)

°°°°°°°°°°°°|/
°°°°°°°°°°°°|_/
°°°°°°°°°°°°|__/
°°°°°°°°°°°°|___/
°°°°°°°°°°°°|____/°
°°°°°°°°°°°°|_____/°
°°°°°°°°°°°°|______/°
°°°°°°______|_______________
~~~~/____________________\~~~~
,.-~*´¨¯¨`*•~-.¸,.-~*´¨¯¨`*•~-.¸,.-~*´¨¯¨`*•~-.¸,.-~* ¯´¨ ¨`*•~-.¸.....
سهراب گفتی:چشمها را باید شست......شستم ولی !.........

گفتی: جور دیگر باید دید.......دیدم ولی !..............

گفتی زیر باران باید رفت........رفتم ولی !.............

او نه چشمهای خیس و شسته ام را..نه نگاه دیگرم را...هیچ کدام را ندید !!!!

فقط در زیر باران با طعنه ای خندید و گفت:

" دیوانه باران ندیده !! "

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی