نا گفته های یک...

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین مطالب
  • ۹۱/۱۱/۲۵
    ...
پربیننده ترین مطالب
۲۱
بهمن

دلتنگم اما دلتنگ یه ذره خوشی!!!!!
دلخوشی کجاست ...
خیلی جستم اما نیافتم
وای بر من که سخت باختم !!!!!!!!!!!!!!!
باختم ...
باختم ..................
و بیهوده باختم ...............

  • سید مهدی
۱۱
بهمن
غریب مادر

همه رفته اند.آخرین یار هم پرکشید.
تیرزهرآگین سه شعبه.حنجر آخرین سرباز را هم درید
دیگر کسی نمانده است.سپهسالار بی پشت وپناه است
 تنها اوست و یک لشکر کفر.اوست و سپاه ظلمت وبیداد...
عزم رفتن می کند.نهیبی او را به خود می آورد
«برادر!لحظه ای درنگ کن»
زینب ازپشت خیمه هامی آید...این چیست در دستان او؟!
«حسینم!این یادگاری ست از مادر...»
چیست این یادگار؟...
یاد مادر می کند...یاد کوچه های مدینه...یادقصه های مادر...
قصه درد و غصه.قصه میخ درو زخم سینه.قصه دیوار
 و پهلو شکسته.
قصه علی و درد فراق...علی و تنهایی....
علی و فرق شکافته...قصه حسن و سکوت
.حسن وجگر پاره پاره.
حسن و تیرهای ناجوانمردانه...
آه...مادر کجایی که اکنون حسین تو تنهاست؟
کجایی که این کوفیان همان کردندکه اهل مدینه
 برتو روا داشتند؟...
کجایی علی؟!کجایی که این کوفیان با من همان کنند
 که با تو کردند؟کجایی که ابن مجلم ها اکنون
برای شکافتن فرق من صف کشیده اند؟...
کجایی برادرم؟کجایی حسنم که صلح تو را با پیمان
شکنی فرجام دادند؟کجایی که پسر آن ملعون.پسران تو را هدف شمشیرها ساخته است؟کجایی که گلهایت را تیرباران کردند؟
کجایی که قصه مدینه در کربلا تکرار شد؟؟؟....
کجایید؟...کجایید که حال و روز مرا بنگرید؟!...
بنگرید که تنها و بی پناهم...هیچ فریادرسی نیست...
«هل من ناصرٍ ینصرنی»
...ساعتی می گذرد...زینب در خیمه پرستار علی است
...فریاد فغان زنان با هلهله و هیاهو سپاه کفر درهم می آمیزد...سراسیمه به بیرون خیمه می دود...
حسینش را نمی بیند....
در میان انبوه سروصداها.صدایی آشنا بگوش می رسد...
غریب مادر

بوی مادر به مشامش می رسد...بوی مدینه...بوی بقیع...
دستی از عرش پایین می آید...وحسین رابا خود می برد....
خوشا به حالت حسین...خوشا به حالت که اکنون مادر پذیرای توست...خوشا به حالت که زودتر از من به دیدار مادر رفته ای....
خوشا به حالت....
.....رو به مدینه می کند و زیرلب زمزمه می کند...غریب مادر...
 
  • سید مهدی
۱۱
بهمن

سلام

ممنون که سر نمیزنین

من هم دیگه بیخیال شدم

............................

محرم هم اومد

عاشورا هم اومد و رفت

خیلی زود گذشت

هیچی نفهمیدم

...........................

عاشورا گذشت

حسین رفت وزینب ماند

زینبی با کوله باری از غمها

زینب و یک کاروان

کاروانی از اسرا

کاره وانی با اسیرانی مجروح

کودکانی با ای ر آبله

کودکانی با گوشهای اره

و زینب ماند و سر برادر

زن تنهای غروب عاشورا چه میکند؟

سخت داغی است داغ عشق

............................................

 

  • سید مهدی
۰۶
بهمن
شرمگین است، فرات را مى‏گویم. آن روز همان‏طور جارى بود; در راهى که دشمنان حسین‏علیه السلام انتخاب کرده بودند. فرات نمى‏خواست این‏گونه جارى باشد. اما راه سعادت را بر او بسته بودند; راهى که به کوچه‏هاى پر عطش شهادت ختم مى‏شد. فرات جارى بود; اما نه به سوى آنهایى که خود مى‏خواست. فرات مى‏رفت; اما نه به آنجایى که خود آرزو مى‏کرد.
فرات در اندوه خویش غوطه‏ور بود که مردى را سوار بر اسب و مشک بر دوش دید. مردى که ساقى تشنه لب‏هاى کربلا بود. خروشى وجود فرات را فرا گرفت و عشق ساقى، رود را سرشار از مهر کرد. عباس دست‏ بر آب برد. دل فرات مثل سیر و سرکه مى‏جوشید. انگار اقیانوسى قسمتى از وجودش را ارزانى فرات مى‏کرد. به او گفت: «تو دریایى که از دیار نور مى‏آیى و من رودى کوچکم در برابر بزرگى‏ات.»
عباس مشتى از آب را برداشت; اما آن‏سو چشم‏هایى در انتظار بودند. از همه مهم‏تر مشک بود. کاسه دست عباس شکست و آب بر فرات جارى شد. او مشک را از ایثار پر کرد تا به سوى تشنه‏لبان روانه شود; اما...

  • سید مهدی
۰۲
بهمن

معذرت

 

 

 

خداوندا بلندای دعایت را عطایم کن

 

تو معشوق همه عالم

 

از این پس عاشقی را پیشه ام فرما

 

خدایا راستش من آدمیزادم

 

گاه گاهی گر گناهی می کنم

 

طغیان مپندارش

 

 

کریما من گناهی بنده ای دارم

 

و تو بخشایشی جنس خدا

 

آیا امید بخشم بی جاست؟

 

خودت گفتی بخوان

 

می خوانمت اینک مرا دریاب

 

به چشمانی که می جوید تو را نوری عنایت کن

 

و خالی دو دست کوچکم را

 

هدیه ای اینک عطا فرما

 

خودت گفتی کسی را دست خالی برنگردانید

 

کنون ای اولین و آخرینم

 

بارالها راست می گویم

 

دگر من با خدایم آشتی هستم

 

ببخشا آن گناهانی که دور از چشم مردم

 

در حضورت مرتکب گشتم

  • سید مهدی
۰۱
بهمن

ادامه مطلب
+ نوشته شده در  ساعت &nbsp توسط   | 

 
  • سید مهدی
۲۸
دی
جیرجیرک به خرس گفت: دوست دارم،

 خرس میگه: الان وقت خواب زمستانیمونه، بعد صحبت می‌کنیم.

 خرس رفت خوابید ولی نمی‌دونست که

 عمر جیرجیرک فقط سه روزه

 

  • سید مهدی
۲۵
دی

بابا ما رفتیم چرا میزنین

  • سید مهدی
۲۰
دی

خداحافظ همین حالا که من تنهام
خداحافظ به شرطی که بفهمی تر شده چشمام
خدا حافظ کمی غمگین به یاد اون همه تردید
به یاد آسمونی که منو از چشم تو می دید
اگه گفتم خداحافظ نه اینکه رفتنت ساده است
نه اینکه میشه باور کرد دوباره آخر جاده است
خداحافظ واسه اینکه نبندی دل به رویاهام
بدونی بی تو و با تو همینه رسم این دنیا
خداحافظ خداحافظ…همین حالا…


  • سید مهدی
۱۸
دی

 

خداوندا بلندای دعایت را عطایم کن

 

تو معشوق همه عالم

 

از این پس عاشقی را پیشه ام فرما

 

خدایا راستش من آدمیزادم

 

گاه گاهی گر گناهی می کنم

 

طغیان مپندارش

 

 

کریما من گناهی بنده ای دارم

 

و تو بخشایشی جنس خدا

 

آیا امید بخشم بی جاست؟

 

خودت گفتی بخوان

 

می خوانمت اینک مرا دریاب

 

به چشمانی که می جوید تو را نوری عنایت کن

 

و خالی دو دست کوچکم را

 

هدیه ای اینک عطا فرما

 

خودت گفتی کسی را دست خالی برنگردانید

 

کنون ای اولین و آخرینم

 

بارالها راست می گویم

 

دگر من با خدایم آشتی هستم

 

ببخشا آن گناهانی که دور از چشم مردم

 

در حضورت مرتکب گشتم

ارمیا

  • سید مهدی