نا گفته های یک...

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین مطالب
  • ۹۱/۱۱/۲۵
    ...
پربیننده ترین مطالب
۱۳
دی
 

به نام خدا

 

 

مرا می‌بینی و هر دم زیادت می‌کـنی دردم

تو را می‌بینـم و میلـم زیادت می‌شود هر دم

بـه سامانم نمی‌پرسی نمی‌دانم چه سر داری

بـه درمانـم نـمی‌کوشی نمی‌دانی مگر دردم

نه راه است این که بگذاری مرا بر خاک و بگریزی

گذاری آر و بازم پرس تا خاک رهـت گردم

ندارم دستت از دامن بجز در خاک و آن دم هـم

کـه بر خاکـم روان گردی به گرد دامنـت گردم

فرورفـت از غم عشقت دمم دم می‌دهی تا کی

دمار از مـن برآوردی نـمی‌گویی برآوردم

شـبی دل را به تاریکی ز زلفت باز می‌جستـم

رخـت می‌دیدم و جامی هـلالی باز می‌خوردم

کـشیدم در برت ناگاه و شد در تاب گیسویت

نـهادم بر لـبـت لـب را و جان و دل فدا کردم

تو خوش می‌باش با حافظ برو گو خصم جان می‌ده

چو گرمی از تو می‌بینم چه باک از خصم دم سردم

 

و به زبانی دیگر

 

You see my state, and still increase my pain

I see your face, the need for union regain.

For my welfare, you have no care, I complain

Why do you heal me not from the sickness I disdain?

You bring me down and leave me on the earthly plane;

Return me to my home, by your side let me remain.

Only when I’m dust, your mercy can entertain;

Your flowing spirit stirs up dust of the slain.

Heartbroken of your love, from breathing I abstain

My life you destroy, yet my breathing you sustain.

In the dark night of the soul, I was growing insane,

Drinking from the cups that your features contain.

Suddenly in my arms, you appeared, clear, plain;

With my lips on your lips, my life and soul gain and drain.

Be joyful with Hafiz, with love enemies detain,

With such potent love, impotent foes self-restrain.

 

حافظ

  • سید مهدی
۱۳
دی

به نام خدا

قتل این خسته به شمشیر تو تقدیر نبود

ور نه هیچ از دل بی‌رحم تو تقصیر نبود

من دیوانه چو زلف تو رها می‌کردم

هیچ لایقترم از حلقه زنجیر نبود

یا رب این آینه حسن چه جوهر دارد

که در او آه مرا قوت تاثیر نبود

سر ز حسرت به در میکده‌ها برکردم

چون شناسای تو در صومعه یک پیر نبود

نازنینتر ز قدت در چمن ناز نرست

خوشتر از نقش تو در عالم تصویر نبود

تا مگر همچو صبا باز به کوی تو رسم

حاصلم دوش بجز ناله شبگیر نبود

آن کشیدم ز تو ای آتش هجران که چو شمع

جز فنای خودم از دست تو تدبیر نبود

آیتی بود عذاب انده حافظ بی تو

که بر هیچ کسش حاجت تفسیر نبود

حافظ

  • سید مهدی
۱۲
دی

هو

به نام او  به یاد او وبرای او

آسمان دلم ابری است

با همه قهرم

خودم را هم دیگر قبول ندارم

میترسم

از آنچه بر سرم می آید

 از آنچه که دیگران می اندیشند

 از نفرین او

کاش اصلاً قدم در این راه نمیگذاشتم

به چه دل خوش کنم؟

به تنهایی و بغض؟

یا به اشک او؟

اعتماد ندارم دیگر حتی به تک سییدار خلوت تنهاییم

با که بگویم این راز سربسته را

شاخه های امید در دلم خشکید

عرق شرم بر پیشانیم بنشسته

و با تو...

دیگر با تو بودن را هم از خاطر برده ام

فقط یک راه مانده و آن م ر گ

شاید بترسم

و نمانم در این جهانی که تمامش  نیرنگ و فریب . ...

این جهانی که همش مضحکه  تکراره

تکه تکه شدن دل چه تماشا داره؟

به زمین مینگرم

از آن دیگران است

 و آسمان نیز

پس جای من کجاست در این بدبختی

راه را گم کردم

دیگر بر نمیگردم

و سکوتم میماند و

 دست نوشته هایم

که حتی ارزش خواندن ندارند

فقط برای خودم مینویسم

 

خدا حافظ

 

 

  • سید مهدی
۰۹
دی
سلام

 

روزها برایت گفتم و شبها  برایت گریستم

برای تنهایی هایم به تو دل خوش کردم و دلیل  شادیهایم  تو بودی

سالهاست که برایت مینویسم

به یک امید

وآن با تو بودن است و با تو ماندن

فکر میکنم

اما نگاهت را دائماً به یاد می آورم

بهانه هایم را از  دست داده ام

به بهای اندک

و اندک اندک جانم را نیز از دست میدهم

به دست غارتگر زمانه

نمی خواهی بیایی؟

منتظرم

بیا

  • سید مهدی
۰۷
دی
پاراه از سهراب سپهری-مجموعه شرق اندوه

نه تو می پایی، و نه کوه. میوه این باغ: اندوه، اندوه
گل بتراود غم، تشنه سبویی تو. افتد گل، بویی تو
این پیچک شوق ، آبش ده، سیرابش کن. آن کودک ترس، قصه بخوان، خوابش کن
این لاله هوش ، از ساقه بچین. پرپر شد، بشود. چشم خدا تر شد ، بشود
و خدا از تو نه بالاتر. نی ، تنهاتر ، تنهاتر
بالاها، پستی ها یکسان بین. پیدا نه، پنهان بین
بالی نیست، آیت پروازی هست. کس نیست ، رشته آوازی هست
پژواکی : رویایی پر زد رفت. شلپویی: رازی بود، در زد و رفت
اندیشه : کاهی بود، در آخور ما کردند. تنهایی: آبشخور ما کردند
نه تو می پایی، و نه من، دیده تر بگشا. مرگ آمد، در بگشا

 

....................

چه تلخ است رمز جدایی ، روزی که آخرین نگاه سرد و بی مهرت را به چشمان اشک آلودم دوختی و گفتی خداحافظ . از .وقتی هم که رفتی من هم سرگردان باغ آرزوهایم شدم و به تو و آخرین نگاهت می اندیشم و آرزو دارم که تو روزی بیایی .


  • سید مهدی
۰۵
دی

 

 

اشکهایم برای توست

که نگاهت را زمن دریغ کردی

به یادت زمان را زمین نوشتم

تا زمن دور نشوی

شاید بتوانم یه سویت بیایم

تو در آن لحظه برایم خورشید بودی در کهکشان افکار مشّوشم

و ماه بودی برای ستارگان بی فروغ دلتنگیم

تو را میگویم

تو خود میدانی که حاضرم برای نامت بمیرم

تو میدانی محبوب من و ای معشوق من

چه قدر برایت گفتم و سرودم

و چهقدر اشک ریختم به پهنای صورتم

نه، به پهنای صورت زمین وو زمینیان

و نه،به پهنای عالم و هستی

چه قدر بگویم

چه قدر بنویسم

و چه قدر  انتظار را تکرار کنم؟

منتظرم

نگاهت را

صدایت را

و...

و جوابت را

لحظه فدا شدنم را تو تعیین کن

می خواهمت و می خوانمت

پس بیا

بیا

..................................

 

 

  • سید مهدی
۰۴
دی
سلام

معذرت میخوام

روزها از پی هم در خرکتند و ما مانده ایم و کوله باری از غصه و غم

غم امروز و غصه دیروز

و فردایی که معلوم نیست باشد یا نباشد

یا بهتر بگویم باشیم یا نباشیم

به چه دلخوش کرده ایم؟

چه چیزی برای ارائه داریم در رووزی که در آمدنش هیچ شکی نیست؟

 

  • سید مهدی
۱۰
آذر

اشکستان ۱۰۰۰تایی شد

  • سید مهدی
۲۸
آبان

سلام

شرمنده که اینقدردیر به دیرمیام

یه زمانی فکرمیکردم که  گه  یه وبلگ به همه چیم رو توش مینویسم همه چی ر

اصلا از کسی هم خجالت نمیکشم

اما الآن کم آوردم خیلی زیاد

..............................

یه چن تا جمله بنویسم تا زبونم باز شه

بازی زندگی اون نیست که تاس خوب بیاریم،اینه که تاس بد رو خوب بازی کنیم

 

آنان که ما را درک می کنند قسمتی از جود ما را به اسارت میبرند

..................................................

 

در نگاه  کسانی که پرواز را نمی فهمند

 

هر چه بیشتر اوج بگیری کوچکتر میشوی

 

  • سید مهدی
۲۵
آبان

 

آق جون دلم برا صحن و سرات تنگه

  • سید مهدی