نا گفته های یک...

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین مطالب
  • ۹۱/۱۱/۲۵
    ...
پربیننده ترین مطالب
۱۸
شهریور
  • سید مهدی
۱۸
شهریور

" پیمودن مسیر ، خود هدف است "

 یعنی اینکه آنچه تو انتظار داری ، جلوی چشمانت است ،

 یعنی اینکه فقط امروز وجود دارد و

 " فردا " نام  دیگریست بر تمام تنبلی های تو"

  • سید مهدی
۱۸
شهریور

شوهر: سلام،من Log in کردم.
زن: لباسی رو که صبح بهت گفتم خریدی؟
شوهر: Bad command or File name.
زن: ولی من صبح بهت تاکید کرده بودم!
شوهر: Syntax Error, Abort, Retry, Cancel.
زن: خوب حقوقتو چیکار کردی؟
شوهر: File in Use, Read only, Try after some Time.
زن: پس حداقل کارت عابر بانکتو بده به من.
شوهر: Sharing Violation, Access Denied.
زن: می دونی، ازدواج با تو واقعا یک تصمیم اشتباه بود.
شوهر: Data Type Mismatch.
زن: تو یک موجود بدرد نخور هستی.
شوهر: By Default.
زن: پس حداقل بیا بریم بیرون یه چیزی بخوریم.
شوهر: Hard Disk Full.
زن: ببینم میتونی بگی نقش من تو زندگی تو چیه؟
شوهر: Unknown Virus Detected.
زن: خب مادرم چی؟
شوهر: Unrecoverable Error.
زن: و رابطه تو با رئیست؟
شوهر: The only User with Write Permission.
زن: تو اصلا منو بیشتر دوست داری یا کامپیوترتو؟
شوهر: Too Many Parameters.
زن: خوب پس منم میرم خونه بابام.
شوهر: Program Performed Illegal Operation, It will be Closed.
زن: خوب گوشاتو بازکن، من دیگه بر نمیگردم!
شوهر: Close all Programs and Logout for another User.
زن: می دونی، صحبت کردن باتو فایده نداره، من رفتم.
شوهر: Its now Safe to Turn off your Computer

  • سید مهدی
۱۷
شهریور
 

تا کسی به یاد خدا گریه نکرده باشد، لذت با خدا بودن و مناجات با او را درک نمی‌کند. ترشخ غدد اشکلی مانند ترشح غدد بزاقی است. همان طور که وقتی غدد بزاقی‌مان ترشح کند، لذت غذا را درک می‌کنیم، وقتی هم غدد اشکلی‌مان ترشح بکند، لذت عشق به خدا را درک می‌کنیم. از این رو در یک کلام می‌توان گفت: قطره‌های اشکی که به یاد خدا می‌ریزیم، جرعه‌های عشقی است که به کام دل می‌ریزیم. با گریه به یاد خدا شعله عشق و لذتی در دل گریه‌کننده برافروخته می‌شود که با هیچ عشق و لذت دیگری قابل مقایسه نیست و اگر این عشق و لذت ارتباط با خدا نبود، هیچ دین آسمانی پایدار نمی‌شد.


اگر کسی نتواند در شبانه روز وقتی را برای گریه کردن به یاد خدا اختصاص دهد، شقاوتمند است. گریه اکسیری است که مس وجود آدمی را طلا می‌کند. ما به دو صورت می‌توانیم خودسازی کنیم: یکی به این صورت که لیستی از فضائل و رذائل اخلاقی را تهیه کنیم و پیش روی خود بگذاریم و هر روز بکوشیم، خود را از رذیلتی پیراسته و به فضیلتی آراسته کنیم. من توصیه می‌کنم، هرگز چنین چیزی را دنبال نکنید؛ چون تقریباً فایده‌ای ندارد. آن مثل این است که خواسته باشیم، غذایی را به زور به حلقوم کسی فرو کنیم. نتیجه‌اش این است که او حق می‌زند و بالا می‌آورد. صورت دیگر این است که قلب خود را با قطره‌های اشک غسل بدهیم و در درون خود ریشه رذائل را بخشکانیم و درخت فضائل آبیاری کنیم و تنومند سازیم. خوشا به حال کسی چنین کند.


خلاصه سخن این که سعادت دنیا و آخرت ما در گریه به یاد خدا نهفته است و این که شیعه امت گریه است، از امتیازاتی است که کمتر مردمی از آن برخوردار است.


اینک برای آگاهی بیش‌تر شما را به نکات ذیل توجه می‌دهم.



1. توضیحی درباره گریه


گریه علیرغم آن که در ظاهر حاکی از اندوه و درد و مصیبت است و برای بسیاری ناخوشایند و نفرت‌آمیز است، در باطن بسیار لذت‌بخش و خوشایند و شفابخش است. هم جسم را صفا و شفا می‌دهد و هم روح را. جسم را از بیماری‌‌های جسمی و روح را از بیماری‌های روحی.


گفتنی است که ریختن اشک ممکن است، دو علت داشته باشد: علت جسمی و علت روانی. علت جسمی مانند: رفتن گرد یا خار در چشم یا خرد کردن پیاز و یا بیماری چشم و مانند آنها، و علت روانی مانند ترس، اندوه و شوق و مانند آنها. باید دانست که هرگز به اشک ریختنی که بر اثر علت جسمی باشد، گریه نمی‌گویند. گریه آن اشک ریختنی است که بر اثر علتی روحی و روانی مانند ترس از عذاب خدا یا فراق از او یا اندوه بر مصیبتی امام حسین(ع) و مانند آنها پدید آید.


به تعبیر دیگر گریه عبارت از ریختن اشکی است که ناشی از احساسی باطنی باشد. توضیح این که ما دو نوع احساس داریم: احساس ظاهری مانند حس چشایی، حس بینایی و مانند آنها، و احساس باطنی مانند حس اندوه، شادی، خشم، ترس و مانند آنها.


فرایند گریه چنین است که بر اثر احساسی باطنی و روحی مثل ترس و اندوه و تأثیرگذاری آن در جسم و غدد اشکی قطره‌های اشک از گونه‌ها جاری می‌شود و از رهگذر آن مواد سمی یا زاید جسم و روح دفع می‌شود و با دفع آنها سلامت و قوت جسمی و روحی خاصی حاصل می‌گردد.فواید گریه کردن


گریه را می‌توان به اعتباری به گریه طبیعی و گریه تصنعی تقسیم کرد:


گریه طبیعی گریه‌ای است که به طور عادی و بدون دخالت جدّی گریه‌کننده پدید می‌آید و این در حالی است که عامل باطنی گریه مثل ترس، اندوه و شوق به طور طبیعی در دل و روح آدمی وجود داشته باشد.


اما گریه تصنعی آن است که جز با دخالت جدّی گریه‌کننده به وجود نمی‌آید و در وقتی است که عامل باطنی گریه در دل و روح آدمی نباشد. از این نوع گریه در روایات به «تباکی» یعنی خود را به گریه کردن زدن و خود را شبیه گریه‌کنندگان درآوردن تعبیر شده است.



2. اشک شراب عشق


* گویند: در تورات آمده است که خدای تعالی فرمود: لا یبکی عبدی من خشیتی ، إلا سقیته من رحیق مختوم(مستدرک الوسائل - المیرزا النوری ج 11 ص 241)؛ بنده‌ام از ترسم نمی‌گرید، مگر آن که به او از باده‌ نابی که دست کسی به آن نرسیده است، می‌نوشانم.


شاید مراد این باشد که خدا در آخرت چنین شرابی را به گریه‌کننده می‌نوشاند؛ اما تلقی من این است که این شراب در همین دنیا نیز به او نوشانده می‌شود. پنهان نیست که در روایات فراوانی از لذت و حلاوت عبادت خدا سخن رفته است و تردیدی نمی‌توان داشت که مراد از آن در همین دنیا و به هنگام عبادت خداست.


* در مناجات المطیعین امام سجاد(ع) آمده است: اللهم احملنا فی سفن نجاتک ، ومتعنا بلذیذ مناجاتک ، وأوردنا حیاض حبک ، وأذقنا حلاوة ودک وقربک(الصحیفة السجادیة (ابطحی)- الامام زین العابدین (ع) ص 410)؛ خدایا ما را در کشتی‌های نجات خود سوار کن و ما از لذت مناجات خود بهره‌مند ساز و ما را به حوزهای حبّ خود درآور و به ما شیرینی دوستی و قرب خودت را بچشان.


* نیز در مناجات المحبین آن امام آمده است: إلهی من ذا الذی ذاق حلاوة محبتک فرام منک بدلا ، ومن ذا الذی أنس بقربک فابتغى عنک حولا(الصحیفة السجادیة (ابطحی)- الامام زین العابدین (ع) ص 413)؛ خدایا کیست آن که شیرینی محبت تو را بچشد و جز تو را بخواهد و کیست آن که به قرب تو انس بگیرد و بخواهد از تو روی بگرداند.



3. رابطه گریه با رقت قلب و خلوص


گریه حتی نوع تصنعی آن در صورتی به وجود می‌آید که انقلابی در دل و روح حاصل شود و به عبارت دیگر توافق و تطابقی میان ظاهر و باطن پدید آید. خلوص هم چیزی جز این توافق و تطابق نیست. گریه و خلوص تأثیر متقابل در یکدیگر دارند. همچنان که خلوص برای گریه لازم است، گریه نیز باعث خلوص می‌شود.


امام صادق(ع) در این زمینه می‌فرماید: إذا رق أحدکم فلیدع فان القلب لا یرق حتى یخلص(وسائل الشیعة (آل البیت ) - الحر العاملی ج 7 ص 72)؛ هرگاه هریک از شما رقت قلب پیدا کرد، دعا کند؛ زیرا قلب رقت پیدا نمی‌کند، مگر وقتی خلوص پیدا کرده‌باشد.


نیز فرمود: إذا اقشعر جلدک ودمعت عیناک ووجل قلبک فدونک دونک وقد قصد قصدک(وسائل الشیعة (آل البیت ) - الحر العاملی ج 7 ص 72)؛ هرگاه پوستت به لرزه درآمد و چشمانت اشکت ریخت و دلت ترس پیدا کرد، بگیر بگیر که قصدت حاصل شده است.



4. رابطه گریه با تقرّب به خدا


کسی که نتواند گریه کند، قرب الهی را نمی‌تواند احساس کند. خدا نزد دل شکسته است.


* امام صادق(ع) به ابوبصیر فرمود: تباکى ولو مثل رأس الذباب إن أبی کان یقول : إن أقرب ما یکون العبد من الرب عز وجل وهو ساجد باک- وسائل الشیعة (آل البیت ) - الحر العاملی ج 7 ص 74)؛ خود را به گریه بزن تا گریه‌ات بگیرد، اگرچه به اندازه سر مگسی باشد؛ زیرا پدرم می‌گفت: نزدیک‌ترین بنده به خدا کسی است که در حال سجده بگرید.


* امام باقر(ع) فرمود: یکی از نجواهایی که خدا با موسی(ع) در کوه طور این بود که فرمود: یا موسى أبلغ قومک أنه ما یتقرب إلی المتقربون بمثل البکاء من خشیتی قال موسى : یا أکرم الاکرمین ، فماذا أثبتهم على ذلک ؟ قال : هم فی الرفیق الاعلى لا یشرکهم فیه أحد(بحار الأنوار - العلامة المجلسی ج 90 ص 331)؛ ای موسی! به قومت ابلاغ کن که هیچ تقرّب‌جوینده‌ای به من تقرّب پیدا نمی‌کند، مگر با گریستن از ترسم. موسی پرسید: ای گرامی‌ترین گرامیان! بر آن به آنان چه پاداشی می‌دهی؟ فرمود: آنان در عالم بالا مقامی دارند که هیچ‌کسی به آن نمی‌رسد.



5. رابطه گریه با محبت و رحمت خدا


گریه معجزه می‌کند. حتی اگر گفته شود که گریه کلید در رحمت الهی است، نباید تعجب کرد.


* امام سجاد فرمود: ما من قطرة أحب إلى الله من قطرتین : قطرة دم فی سبیل الله ، وقطرة دمعة فی سواد اللیل لا یرید بها عبد إلا الله عز وجل(وسائل الشیعة (آل البیت ) - الحر العاملی ج 7 ص 75)؛ هیچ قطره‌ای نزد خدا دوست‌داشتنی‌تر از دو قطره نیست: یکی قطره خونی که در راه خدا ریخته شود و دیگر قطره اشکی که در نیمه شب ریخته شود، در حالی که با آن جز خدای عزوجل را نخواهد.


* رسول خدا(ص) فرمود: إذا أحب الله عبدا نصب فی قلبه نائحة من الحزن ، فان الله یحب کل قلب حزین(وسائل الشیعة (آل البیت ) - الحر العاملی ج 7 ص 76)؛ هرگاه خدا بنده‌ای را دوست داشته باشد، در دلش شیون اندوه برپا می‌دارد؛ زیرا خدا هر دل اندوهگینی را دوست دارد.


* امام علی(ع) فرمود: بکاء العیون وخشیة القلوب من رحمة الله تعالى ، فإذا وجدتموها فاغتنموا الدعاء ، ولو أن عبدا بکى فی أمة لرحم الله تعالى تلک الامة لبکاء ذلک العبد(مکارم الأخلاق- الشیخ الطبرسی ص 317)؛ گریستن چشم‌ها و ترس دل‌ها از رحمت و محبت خدای تعالی است. هرگاه به آن دست یافتید، دعا را مغتنم شمارید. اگر بنده‌ای در میان امتی بگرید، خدای تعالی به خاطر گریه آن بنده بر آن امت رحمت آورد.


* امام صادق(ع) فرمود: ما من شئ إلا وله کیل أو وزن إلا الدموع ، فان القطرة منها تطفی بحارا من نار وإذا اغرورقت العین بمائها لم یرهق وجهه قتر ولا ذلة ، فإذا فاضت حرمه الله على النار ، ولو أن باکیا بکى فی امة لرحموا(بحار الأنوار - العلامة المجلسی ج90 ص 331)؛ هیچ چیزی نیست، مگر آن که پیمان و وزنی دارد، جز اشک که قطره‌ای از آن دریایی از آتش را خاموش می‌کند و هرگاه اشک در چشم کسی بغلتد، بر چهره‌اش گرد خواری نمی‌نشیند و چون جاری شود، خدا آن را بر آتش حرام می‌گرداند و اگر در میان امتی گریه‌کننده‌ای بگرید، مورد رحمت واقع می‌شوند

  • سید مهدی
۱۶
شهریور
سلام

خوبید؟

از تمام دوستانی که لطف میکنن و به من سر میزنن ممنون

راسنش دیشب خیلی حالم گرفته بود خسته و کوفته بودم

از صبح هم تنها گوشه خونه افتاده بودم

مثل نعشه ها(نشئه ها) گوشه اطاقم ولو شده بودم

خدا  اموات میثم رو بیامرزه حول و حوش ۱۰.۳۰-۱۱ شب بود که زنگ زد بهم باهاش ۱۲.۳۰ شب قرار گذاشتم که ببینمش اما زودتر رفتم. بنده خدا اون هم بدتر از من بود

نشستیم یه گوشه شهرکشون و تا نزدیکای صبح حرف زدیم

 

 

  • سید مهدی
۱۴
شهریور

نویسنده: ارمیا

چه دشوار شده است دم زدن. چه دشوار شده است به بازی گرفتن کلمات و حرف ها و نشانه ها و نقطه ها و آرایه ها و حتی همین علامت تعجب گاه و بی گاه. این روزها و شب ها که غرق در دنیای بیرون شده ام دنیای درونم را از یاد برده ام. گاهی بیزار می شوم از آن چیزهای مشغله آور و تهی که یاد دوران نغز دور را از من می ربایند و خیالم را و روحم را تا همین چند صد متری اطراف که پیاده و سلانه ده دقیقه بیشتر فاصله ندارد محصور می کنند. بیزار می شوم از آن که بال پروازم را می چیند. دلم می خواهد پرواز کنم تا بر دوست . به آن سوی آبها . از روی خاک های یخ زده و کوههای  سپید ستیغ بلند بالا ، از جنگلهای بی برگ این روزها ، دلم می خواهد عبور کنم تا آن دشت پهن افتاده روی سیمای زمین. آن خاک نم خورده و آن سبزه های نیم قد کناره. آن کارخانه سیمان ، دلم می خواهد ببینم آن کاج های کنار جاده امسال تا کجا بالا آمده اند. دلم می خواهد خنکای نیزارهای جاده قرچک را روی پوست صورتم دوباره لمس کنم. دلم می خواهد شیشه ماشین را پایین بدهم و موهایم را زیر باد وحشی و عصیانگرش مشوش کنم. دلم می خواهد ساعت ها کنار راه آبه شنی ، همان که رودخانه خطابش می کردیم ، با یک چوب در دست ، راه بروم و بر آمدگی های روی خاک را به امید قارچی خود رو بالا و پایین کنم. .. و هیچ ...سبزه ای  سر بر آورده از اعماق خاک و یا لانه مورچگکانی خفته در دل خاک. هوای بیل زدن های بی حاصل را کرده ام. راه آب باز کردن های دور میدان. راستی هنوز آن کاج های دور میدان سر جایشان استوار اند یا به جرم سایه انداختن روی بوته ها به اسلاف خود پیوسته اند و با خاک هم قد شده اند؟ دلم هوای در آغوش کشیدن بزغاله چند روزه را کرده است. چیدن خیار های زبر از روی بوته های سبز زیر گل خانه و کندن گل زرد پر حاصلی که حالا عمرش تمام شده است و ثمرش به بار نشسته است. و وول خوردن لای یونجه های خیس... آه که هیچ لذتی بالاتر از آن نیست خدا می داند.


نمی دانی که چه قدر دلم هوای آن روزها را کرده است. و تو که برایم می نویسی : " عزیز دل مادر من همیشه برایت دعا می کنم" . به خدا ویران می شوم. به خدا ویران می شوم. آن قدر که احساس می کنم قلبم تا حلقومم بالا آمده است. تو می دانی که من احساس کسی را دارم که درد جان سپردن را تحمل می کند و می داند که از آن پس آرامش است و نجات و ، خسته از رنج زندگی که جز احتضاری که یک عمر به طول می انجامد هیچ نیست . سر به زانوی آرزوهای قریبش خواهد نهاد و سیراب و سرشار در زیر دست های نوازشگرش جان خواهد داد.


  • سید مهدی
۱۳
شهریور
سلام

خوبید؟

فعلاْ برگشتم نهران تا جمع و جور کنم و شنبه برگردم

راستش یه جورایی ناراحتم از بعضی چیزاو بعضی آدما. حتی خودم هم جزو اون آدما هستم

اما بیشتر از همه از یه نفر ناراحتم که خیلی بهم برخورد حرفاش.

الآن چن وقت میشه که ندیدمش و ازش خبر ندارم. نمیدونم چه کار میکنه.

دلم براش یه جورایی خیلی تنگ شده. اما دیگه همه چی گذشته و باید این جوری سپری بشه. خدا جون نمیدونم که قراره  چی بشه و چه سرنوشتی رو برام در نظر گرفتی اما توکلم به خودته.

دلم میخواد که از اول شروع میکردم اما عمراْ نمیشه.
راستی شماها چی کار میکنین؟خوش میگذره بهتون؟
امروز میخوام کتابهام رو جمع کنم و بسته بندیشون کنم. اگه کتابی چیزی میخواین بگین. چون معمولاْ از بیشتر کتابهام دوتا دارم(تعارف بود .جدی نگیرین)(میخواستم بگم آره ما هم کلی کتاب داریم)

میدونم که کتاب آدمی زاد رو آدم نمیکنه. نمیدونم  اما شنیدم که امام خمینی توی کل عمرشون بیشتر از ۳۰-۴۰ جلد کتاب نداشتن(اگه اشتباه نکرده باشم)

اون وقت من هی میام کتاب میخرم

بس دیگه خیلی داره عرفانی میشه.

فعلاْ خدا حافظ.

  • سید مهدی
۱۲
شهریور

 الان توی یه شهر دیگه هستم

تنهای تنها  اما تنهای تنها هم نه

چون خدا هم این جا هست

دارم یواش یواش پیداش میکنم

همون گمشده این همه سالها رو میگم

خدا رو شکر میکنم که من رو به خودم آورد و به حال خودم نذاشت

اینجا باید از خیلی چیزا فرار کرد و به خیلی چیزا رو اورد

اما هیچی مثل خلوت کردن توی ... نمیشه

امشب خدای قلب من از جنس دیگری است

 از جنس نور

از جنس آب 

 از جنس ابر های با شکوه


 

 

  • سید مهدی
۱۲
شهریور
سلام

خوبید؟

بعضیا فکر میکنن که یه چیزی نوشتن چه خبره  حالا

ما رو باش که چی فکر میکردیم و چی شد

متن قبلی رو حذف کردم تا بعضیا نیان و اشکال شرعی و عرفی و قانونی و نمیدونم ۱۰۰۰تا چیز دیگه سر هم کنن  و بارمون کنن

در ضمن من تو وبلاگ همون بنده خدا نوشتم که از متنش استفاده میکنم اما مثل اینکه ...

راستی یادم نرفته که همون بنده خدا دفعه اول که میخواست تو وبلاگش بنویسه از یه وبلاگ دیگه مطلبش رو گرفت.(حاج حمید)

بی خیال.

اما اصل مطلب

من دیگه از شهرتون رفتم. دیگه تهران نیستم. الان هم میخواستم کلی چیز بنویسم اما همش پرید از سرم.

دیروز روز بدی نبود برام . امروز هم معلوم نیست تا آخر شب چه جوری پیش بره . فقط خواستم همین چرت و پرت ها رو بگم

 

 

  • سید مهدی
۱۰
شهریور
متن پایین نوشته  یکی از دوستامه که یه دفعه خودش برام خوند و منتظر بودم تا یه جای یگه از اون استفاده کنه اما نشد تا اینکه تو وبلاگش گیر آوردم

مخم پکید از بس تو خونه نشستم، این قد سرم تو کتاب بود که به زور کف و صابون و تلاش و کوشش بسیار موفق به جدا کردن سرم از کتاب شدم. عزیز گفت برم بیرون یه چرخی بزنم تا حالم عوض شه! ما هم که اخیراً بچه حرف گوش کنی شدم، یه چشم بالا انداختم. ساعتو نگاه کردم یه ساعتی تا اذون مونده بود، گفتم یه سر برم مغازه و برو بچو ببینم و حالم جا بیاد.

لباس پوشیدم و از در خونه رفتم بیرون، بازم طبق معمول دختر بچه ها دم در آپارتمان، از بین نرده ها کش رد کرده بودن و بازی می کردن. من هیچ وقت نتونستم یاد بگیرم که این دیگه چه جور بازیه و کی تو «کش بازی» می سوزه  و کی برنده می شه؟!! به هر حال ما که نمی فهمیم این چه بازیه، تصمیم گرفتم الکی زور نزنم و فسفر ها رو  مفت هدر ندم! تا خواستم برگردم، اثر سرب داغ رو رو سینه ام احساس کردم! نا مرد منتظر بود تا برگردم و شلیک کنه. حسین پسر همسایه مونه، کلکسیون اسلحه خودشو کامل کرده، از هر جور سلاحی که بگی البته تو ابعاد کوچکتر تو کمدش پیدا می شه!! تا الان منو 130 بار، نه این بار شد 131 بار کشته! یه بار ندیدم این بچه تفنگشو کنار بذاره، حتی وقتی تفنگ نداره با دستش شلیک می کنه.

خیلی حسینو  دوست دارم، حسین هم به من یه جورایی وابستگی داره. اگه هیچی هم نباشیم سیبل خوبی واسه نشونه گیریش که هستیم! حسین الان 4 سالشو پر کرده و رفته تو 5 سال. بچه ای که باباش و داداش بزرگش نظامی باشن،‌ زیاد نباید تعجب کنی که تو تولد 3 سالگیش بازی IGI2  رو تا آخر بره!! اگه به من بگن که حسین قبل از مامان و بابا و یا علی با کلاشینکف زبون باز کرده من تعجب نمی کنم!! حسین به کمتر از سرهنگ راضی نمیشه. فقط کافیه بهش بگی سرباز، علاوه بر به تیربار بستن، چن تا فحش هم بهت میده (البته آقا حسین فعلاً خر و کثافت و بی شعور رو یاد گرفته)

خلاصه با هزار جون کندن که بود از دست حسین فرار کردم و یه جان پناه واسه خودم پیدا کردم. حسین هم بعد اینکه یه خشاب رو من خالی کرد و از مردنم مطمئن شد، دست از سرم برداشت. همین موقع آخوند مسجدمون مارو دید و از باب نگاه عاقل اندر سفیه یه سری تکون داد و رفت طرف مسجد. بنده خدا حق داشت، از مایی که تو محل گاو پیشونی سفیدیم این بازی ها بعید بود. منم هر چی می کشم از همین قیافهء غلط اندازم می کشم! همه فک می کنن که چون کمی ته ریش دارم نباید بازی کنم. یکی هم پیدا نمی شه که به اینا بگه: بابا! پیامبرش هم هر وقت می دید که بچه ها دارن بازی می کنن اگه باهاشون بازی نمی کردن،‌ می ایستادن و بازیشونو نگاه می کردن. اینا از پیامبر هم مسلمون ترن!!

منم راه افتادم که برم مسجد. یه چن دقیقه ای با بچه های سرکوچه که انگار جز تخمه شکستن کار دیگه ای بلد نبودن،‌ گذروندم و واسشون چن تا جک تعریف کردم تا موفق شم به نماز اول وقت برسم. تا در مسجدو باز کردم برای صدو سیو دومین بار داغی سربو رو شقیقه ام احساس کردم. این حسین عین جن می مونه، اصلاً نفهمیدم که از کدوم طرف اومد که من ندیدمش. البته حسین هیچ وقت تفنگشو تو مسجد نمیاره و منو با تفنگی که با دستش درست کرده می کشه.

خلاصه کنم یه نمازی به کمرم زدم و یاد لیست خرید افتادم. رفتم دم مغازه،‌ دیدم مغازه بازه، گفتم آقا درازه ...! (شما دیگه بات ریتمش نخونین، بی جنبه ها!!). بعضی روزا مثل امروز اصلاً اعصاب سر و کله زدن با مغزه دار و نداشتم، خودم میرم پشت دخل هر چی که می خوام ور می دارم، پولشم می ذارم تو دخل و میام بیرون. حتی بعضی وقتا داغ یه سلام رو هم به سینه اش میذارم.

خریدمو کردمو و داشتم می رفتم خونه که دیدم دم پله های ساختمون حسین نشسته. منم اومدم تیز بازی در بیارم که واسه یه بارم که شده از دستش فرار کنم. ولی این بار حسین حواسش به من نبود، جلو تر که رفتم دیدم یه لواشک از این گنده ها که 3،4 برابر کله اش بود،گرفته دستش و داره با هاش کلنجار میره. نزدیکتر که رفتم دیدم لواشکو با پلاستیک روش می خوره!

گفتم: این چیه داری می خوری؟

گفت:مگه کوری؟ یواشکه دیگه.

گفتم خوشمزه است؟

گفت: آله! خیلی خومشزه است،دلتم بسوزه.

گفتم: خره! لواشکو که با مشماش نمی خورن!!

گفت: خر، بی شعور، کثافت. مشما دیگه چیه؟!

لواشکو از دستش گرفتم و پلاستیکشو کندم و دادم بهش. همین که اولین گازو به لواشک زد، از برق چشماش فهمیدم، تازه مزه ترش لواشک رو زیر دندونش احساس کرده. بدون اینکه تشکر کنه سرشو انداخت پایین و رفت. یهو برگشت ، انگار که چیزیو یادش رفته باشه. منم فک کردم که برای اولین بار از دهن حسین تشکر میشنوم. ولی تا خیالم راحت شد که هنوز سالمه، چون برای صدو سی و سومین بار منو کشت و سر لوله تفنگشم مثل گانگسترا فوت کرد.

رفقا!‌ ما هم مثل حسین خیلی چیزا رو نمی فهمیم، نمی فهمیم که از چه چیزی باید لذت ببریم، از چی نباید. تو هم عاقل باش و حواست باشه که لذت کم با مدت کوتاه رو به لذت دائمی نفروشی. مثل بچه ای که یه گردن بند طلا رو با پفک عوض می کنه. لذت واقعی پیش خداست.

  • سید مهدی