نا گفته های یک...

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین مطالب
  • ۹۱/۱۱/۲۵
    ...
پربیننده ترین مطالب
۳۰
شهریور

هیچ کس یادش نبود

 

  • سید مهدی
۳۰
شهریور
مادرمان گفت:بیا نان بیا آب ،ماهم یادگرفتیم بگوییم نان آب.انقدر گفتیم که دیگردهنده راگم کردیم
 بعدخورنده که خودمان بودیم هم گم شدیم .هم خورنده گم شد هم دهنده. حالا رزق ما را چه کس
میدهد؟؟؟؟!!!             
                                                            (حاج اسماعیل دولابی)   

 

الم نجعل له عینین؟؟!!!

 

  • سید مهدی
۲۹
شهریور
ببار باران...با من ببار...بر من ببار...ببار که احوالم گریستنی ست


ببار که تنهای تنهایم...

کاروان بی رحم زندگی محض پاهای خسته ام صبر نکرد
التماس هایم را نشندید و در این بیابان خشکیده جایم گذاشت. خرمن ایمانم جلوی چشمانم آتش گرفت و خاکستر شد...سوخت و تمام رویاهایم را با خود نابود کرد.

 ریسمان پوسیده امیدم هم از هم گسست
پاره شد و این مردم کرکس صفت طنابی از نفرت به دور گردنم بستند

 از سرتاسر این بیابان وحشت و ترس و نگرانی به سویم هجوم می آورد


قبری با ناخن هایم می کنم به امید پیدا کردن جرئه ایی آرامش.

ببار باران...با من ببار...بر من ببار...ببار که احوالم گریستنی ست

...

  • سید مهدی
۲۹
شهریور
وقتی که پنجره رو باز میکنم هوای خونه گرم میشه.وقتی که پنجره رو میبندم دلم واسه بیرون تنگ میشه! به آسمون که نگاه میکنم آبی به نظر میرسه ولی تا سرمو میارم پایین صدای غرش میاد! دلم هوس مرگو کرده.جون دیگه دلم نمی خواد تو این دنیا بمونم و گناه کنم. مرگ که به سراغم نمیاد حد اقل تا دم مرگ ببرم خدا! هرکس برام آرزوی عمر طولانی میکنه انگار که داره نفرینم میکنه.نمیدونم اونایی که درخواست عمر طولانی از خدا میکنن چه خوبی از این دنیا دیدن؟!!! یا دلیل این کارشون ترس ا
  • سید مهدی
۲۹
شهریور

بسم رب

بازم یه تنهایی دوباره و یه دل شکسته.بازم بغض همیشگی برای اونی که دوسش داشتی و اون تو رو نفهمید. بازم نگاه تو و حسرت  و آه و انتظار. واین بار تو سکوت شبانه خودت محو میشی و فقط میتونی یه نگاه کنی که مطمئن بشی  که آیا اون خودش بود یا نه و اینکه مسیر تو رو به کجا هدایت میکنه.

میتونی پیاده راه بیفتی و تو کوچه خیابونای شهر قدم بزنی و با خودت حرف بزنی . یا اینکه نه  سوار ماشین بشی و زود تر از اونجا دور شی تا مبادا یه بار دیگه نگاهت به نگاهش بیفته. اما اگه بازم تو راه وقتی سوار ماشین شدی و دیدی که اون هم مسیرش با تو یکیه و توی یه ماشین دیگه داره همون خیابونایی رو که تو میری رو میره چی؟؟؟ اونجاست که یه کم شل و سفت میکنی تا بازم ببینیش که خودش بوده یا نه.

تو راه با خودت فکرای عجیب و غریب میکنی . فرمون ماشین رو با دست راستت میگیری و دست چپت رو هم میزاری رو شیشه ماشین که تا ته پایین اومده و سرت رو به انگشتای همون دست تکیه میدی  طوری که صورتت دیده نشه و شروع میکنی گریه کردن.اینقدر گریه میکنی که اصلاً متوجه نمیشی که خیابون ها را چه جوری طی میکنی . نمیفهمی سرعتت چه قدره . یهو میبینی که یه ماشین از کنارت رد میشه و ...

میخوای داد بزنی که چراااااااا

اما صدات در نمیآد . سرت رو یه تکون میدی و دستت رو آز رو شیشه بر میداری با سرعت رد میشی. یه نفس عمیق میکشی و به فکر فرو میری

 

  • سید مهدی
۲۹
شهریور
گلها می روید از نگاهت ولی اه که کسی نیست تا بچیند این همه محبت را ..شاید کسی بیاید و تو را با دسته گلی از نگاهش ببرد ولی هیچ کس نخواهد توانست دسته گل نگاه تو را بچیند چرا که در پشت پرچینها ی نگاهت حبسشان کردی تا دست هر کسی اسان به این گلهای زیبا نرسد.....تنها پرچین شکن ارزو می تواند برسد به گل نگاه تو چرا که تو را درک خواهد کرد..


مترسک قلبت هیچ وقت نمی تواند پرنده کوچک دلم را بتر ساند چرا که این پرنده توی مزرعه دلت گندم محبت دیده که هیچ مترسکی نمی تونه اونو از چیدن بذر محبت دور کنه پس بهتره اگه دوست نداری محبت به این پرنده بدی خودت اونو از مزرعه دلت دور کن---------------

  • سید مهدی
۲۸
شهریور

بسم رب

 

دوش وقت مناجات به من میگفتی

ای پسر ترک هوسرانی کن

روزه و ذکر و نماز تو به دردی نخورد

توبه مردانه از این طرز مسلمانی کن

  • سید مهدی
۲۷
شهریور
آئین عشق بازی دنیا عوض شده ست

یوسف عوض شده ست . زلیخا عوض شده ست

سر همچنان به سجده فرو برده ام ولی

در عشق سالهاست که فتوا عوض شده ست

خو کن به قایقت که به ساحل نمی رسیم

خو کن که جای ساحل و دریا عوض شده ست

آن با وفا کبوتر جلدی که پر کشید

اکنون به خانه آمده اما عوض شده ست

حق داشتی  مرا نشناسی به هر طریق

من همچنان همانم و دنیا  عوض شده ست

شعری از فاضل نظری

  • سید مهدی
۲۷
شهریور

سفر بخیر دلیل قشنگ اشعارم

برو برو، به سلامت همیشه غمخوارم

شنیده ام دلتان جای د یگری بند است

سفر بخیر پرستوی عاشق آزارم

برو که پشت سرت آب نه،‌ که خون پاچید

به وقت بدرقه ات،‌چشمهای بیمارم

به زور ذکر و دعا و دخیل و نذری هم

نشد که تورا پیش خود نگه دارم

تو ای ستارهء اقبال من بگو تا کی

به انتظار تو عمری ستاره بشمارم

بدانکه بی تو لبم با ترانه ها قهر است

و عشق، یخ زده در پرده های گیتارم

نگاه آخر تو داد زد که خواهی رفت

چقدر باطل و بیهوده بود اصرارم

هزار مرتبه گفتم، >

هزار بار شنیدم،‌ >

امید نیست به ماندن،‌برو خداحافظ

جز این چه مانده بگویم؟عزیز،‌ناچارم

ولی تورا به خدا قبل رفتنت حل کن

چگونه از تو و عشق تو دست بردارم؟

به صد ثواب هم این جرم را نخواهم داد

اگر گناه من این بود،‌دوستت دارم

خودت مسافر آینده ای و من باید

تورا به خاطره های گذشته بسپارم

  • سید مهدی
۲۷
شهریور

نمی دانم تا چه وقت و تا کجا ادامه خواهم داد شاید تا طلوع فردا  شاید تا آنسوی شب می دانم تا خواب شب پره ها راهی نیست می دانم شب دوباره زنجره ها خواهند خواند اما می دانم که قلبم همیشه عاشق خواهد ماند می دانم راهی برای گریز نیست می دانم قلبی که بخشیده شود بازگشتی دوباره برایش نیست اما  نمی دانم تا چه وقت و تا کجا ادامه خواهم داد پس هر شب تو را خواهم خواند شاید باد صدایم را به گوش تو بسپارد نمی دانم ولی من همیشه به انتظار خواهم ماند شاید تا ابد دوباره زمزمه های تو را بشنوم شاید تا ابد دوباره تو را ببینم شاید تا ابد...............

 

من اگر اشک به دادم نرسد می شکنم اگر از یاد تو یادی نکنم می شکنم بر لب کلبه ی محصور وجود من اگر در این خلوت خاموش سکوت اگر از یاد تو یادی نکنم، می شکنم اگر از هجر تو آهی نکشم تک و تنها، به خدا می شکنم، می شکنم

 

شبی غمگین شبی بارانی و سرد مرا در غربت فردا رها کرد دلم در حسرت دیدار او ماند مرا چشم انتظار کوچه ها کرد به من می گفت تنهایی غریب است ببین با غربتش با من چه ها کرد تمام هستی ام بود و ندانست که در قلبم چه آشوبی به پا کرد و او هرگز شکستم را نفهمید اگر چه تا ته دنیا صدا کرد ...

 

پس از آن غروب رفتن ... اولین طلوع من باش ... من رسیدم رو به آخر ... تو بیا شروع من باش ... شب و از غصه جدا کن ... چکه کن رو باور من ... خط بکش رو جای پای ... گریه های آخر من ... اسمتو ببخش به لبهام ... بی تو خالیه نفسهام ... خط بکش رو باور من... زیر سایه بون دستام ...خواب سبز رازقی باش ... عاشق همیشگی باش ... خسته ام از تلخی شب ... تو طلوع زندگی باش

 

در غریبی ناله ها کر دم کسی یادم نکرد ، در قفس جاندادم و صیاد آزادم نکرد، ضربه مردم چنان از زندگی سیرم نمود، آرزوی مرگ کردم مرگ هم یادم نکرد

 

چیزی جز سکوت در برابرت ندارم .... هیچ! حالا من درهیاهوی درونم گم شده ام ببین به کجا رسیده ام فقط یکبار بنگر به من ببین چگونه می پرستمت ببین به جای اشک برایت دعا می کنم ببین برای گفتن دوست داشتنت التماس می کنم در سکوت می شکنم ... تو را فریاد می زنم در سکوت اشک می ریزم ..برای تو لبخند می زنم ... بمان!!! ... تا فریادم به گوشت برسد ... لبخند بزن ... که ارزوی دیدنش را دارم ...هنوز صدار خنده هایت در گوشم اواز می خواند اواز سر مستی ... اواز زندگی !!...

 

 همیشه انقدر ساده نرو و مگذر لااقل نگاهی به پشت سرت کن...! شاید کسی در پی تو می دود و نامت را با صدای بی صدایی فریاد میزند...! و تو... هیچ وقت او را ندیده ای

 

کاش هیچگاه چشمانم با رازت آشنا نمی شد و دل به ثانیه های انتظار آمدنت خوش نمی کرد . تقدیر چنین بود که من در پی تو و ستاره ات تا اوج تنهایی دل پیش روم و حال جز خاطره نگاهت در اوج ستاره و دستان گرم او یادگاری ندارم ....

 

چه قدر سخته تو چشمای کسی که تمام عشقت رو ازت گرفته و به جاش یه زخم همیشگی رو به قلبت هدیه داده زل بزنی و به جای اینکه لبریز کینه و نفرت بشی حس کنی که هنوز دوستش داری چه قدر سخته دلت بخواد سرت رو باز به دیواری تکیه بدی که یه بار زیر آوار غرورش همه وجودت له شده چه قدر سخته تو خیالت ساعتها باهاش حرف بزنی اما وقتی دیدیش هیچ چیز نتونی بگی چه قدر سخته وقتی پشتت بهشه دونه های اشک گونه هاتو خیس کنه اما مجبور باشی بخندی تا نفهمه هنوز دوستش داری

 

تکیه به شونه هایم نکن من از تو افتاده ترم ما که  بهم نمی رسیم بسه دیگه بزار برم کی گفته بود به جرم عشق یک عمری پر پرت کنم حیف تو نیست کنج قفس چادر غم سرت کنم  من نه قلندر شبم نه پهلون قصه ها نه برده ای حلقه بگوش نه ناجی فرشته ها  من عاشقم همینو بس قصه نداره بی کسیم قشنگه قسمت ماست که بهم نمی رسیم

 

اگه کسی دیوونت بود ، بازیش نده اگه عاشقت بود ، دوستش داشته باش اگه دوست داشت ، بهش علاقه نشون بده اگه بهت علاقه داشت ، فقط بهش لبخند بزن اینطوری همیشه یه پله ازش عقبتری ، اگه یه روزی خسته بشه و یه پله بیادعقب ، تازه میشه مثل تو

دلم گرفته

دلم گرفته است...میخواهم بگریم اما اشک به میهمانی چشمانم نمی آید ,تنم خسته و روحم رنجور گشته و میخواهم از این همه ناراحتی بگریزم اما پا هایم مرا یاری نمیکنند . مانند پرنده ایی در قفس زندانی گشته ام . از این همه تکرار خسته شده ام , چقدر دلم میخواهد طعم واقعی زندگی را بچشم , چقدر دلم میخواهد مثل قدیم عاشق هم بودیم , چقدر دلم میخواهد مثل قدیم کلمه ی دوستت دارم را هر روز از زبانت بشنوم , ولی افسوس آن کلمه که مرا به زندگی امیدوار می کرد حال به فرا موشی سپرده شد و جایش را تحقیر گرفت .

 

هواهم دراتاق کوچک من نیست دل اماشاید اینجا بود وشاید درافق فکر رز سرخیست که دست کودک همسایه او را چید دلم از ترس میلرزد ترانه باز میگوید هزاراز راه می آید ولی من باز می بینم که شاخه خشک و بی روح است که کاش اینجا بود باور و می گفت از همان شاخه که بی شک غنچه خواهد دادو حتماهم رزی دیگر و چشمانم به دنبال همان کودک که در اوج شکوه دل برای عشق می خندد و کاش این دل همان رز بود وهمراه شکوهش شاد دل من سخت تنگ است اما... کاش اینجا بود باور .

 

رفته است و مهرش از دلم نمی رود ای ستاره ها چه شد که او مرا نخواست ؟ ای ستاره ها ستاره ها ی خوب و پاک پس دیار عاشقان با وفاکجاست؟ من که پشت پا زدم به هر چه هست و نیست تا که کام او ز عشق خود روا کنم لعنت خدا به من اگر بجز جفا زین پس به عاشقان با وفا کنم...0

 

ای ستاره ها چه شد که در نگاه من دیگر آن نشاط نغمه و ترانه مرد ، ای ستاره ها چه شد که بر لبان او آخر آن نوای گرم عاشقانه مرد؟  ای ستاره ها مگر شما هم آگاهید از دو رویی و جفای ساکنان خاک که اینچنین به قلب آسمان نهان شدید...0

 

دلم گرفته است ...به ایوان میروم و انگشتانم را بر پوست کشیده ی شب میکشم چراغهای رابطه تاریکند کسی مرا به آفتاب معرفی نخواهد کرد کسی مرا به میهمانی گنجشکها نخواهد برد پرواز را به خا طر بسپار پرنده مردنی ست...0

 

به یاد داشته باش هر وقت دلتنگ شدی به اسمان نگاه کن کسی هست که عاشقانه تو را می نگرد و منتظر توست اشکهای تو را پاک می کند و دستهایت را صمیمانه می فشارد تو را دوست دارد فقط به خاطر خودت به یاد داشته باش هر وقت دلتنگ شدی به اسمان نگاه کن و اگر باور داشته باشی می بینی ستاره ها هم با تو حرف میزنند باور کن که با او هرگز تنها نیستی هرگزفقط کافی است عاشقا نه به اسمان نگاه کنی...0

 

به مژگانت به ابرویت به مویت به رنگ سرخ لبهایت به رویت به اهنگ زیبای کلامت به چشمانت که رنگ آب دریاست به آن نازی که در چشم تو پیداست به لبخندت که چون لبخند گلهاست به رخسارت که چون مهتاب زیباست به گلهای بهار عشق و مستی به ان عهدی که بستی و شکستی به جام جان من که آن را شکستی به قرانی که ان را می پرستی قسم ای نازنین تا زنده هستم تو را من دوست دارم می پرستم.

 

طبیب قلب بیمارم نیومد امید این دل زارم نیومد سفر نفرین به تو یارم نیومد.بهار رفت و تابستون شد نیومد سه تا فصل زمستون شد نیومد تمام ابرها بارون شد نیومد دلم یک کاسه ی خون شد نیومد.سفر گفتی سه روزه برمیگرده وقتی برگشت با من همسر می گرده سه روز رفتو سه سالو چند روزه سفر خیلی دلم داره می سوزه.

 

نگاه که غرور کسی را له می کنی، آنگاه که کاخ آرزوهای کسی را ویران می کنی، آنگاه که شمع امید کسی را خاموش می کنی، آنگاه که بنده ای را نادیده می انگاری ، آنگاه که حتی گوشت را می بندی تا صدای خرد شدن غرورش را نشنوی، آنگاه که خدا را می بینی و بنده خدا را نادیده می گیری ، می خواهم بدانم،دستانت را بسوی کدام آسمان دراز می کنی تا برای خوشبختی خودت دعا کنی؟. بسوی کدام قبله نماز می گزاری که دیگران نگزارده اند.

 

کاش میشد هیچ کس تنها نبود کاش میشد دیدنت رویا نبود گفته بودی با تو می مانم ولی... رفتی و گفتی و اینجا جا نبود سالیان سال تنها مانده ام شاید این رفتن سزای من نبود من دعا کردم برای بازگشت دست های تو ولی بالا نبود باز هم گفتی که فردا میرسی کاش روز دیدنت فردا نبود

 

عشق یعنی خون دل، یعنی جفا، عشق یعنی درد و دل یعنی صفا، عشق یعنی یک شهاب و یک سراب، عشق یعنی یک سلام و یک جواب، عشق یعنی یک نگاه و یک ناز، عشق یعنی عالمی راز و نیاز، عشق یعنی تا ابد فانی شدن، عشق یعنی عابد و زاهد شدن، عشق یعنی همچو لیلا خون شدن یا چو مجنون راهی صحرا شدن، عشق یعنی تیشه فرهاد ها، عشق یعنی عالم فریاد ها، عشق یعنی زخم کوه جهان رسوا شدن، عشق یعنی یکه و تنها شدن، عشق یعنی التماس و انتظار، عشق یعنی تا ابد با من بمان .

 

تنهایی را دوست دارم زیرا بی وفا نیست ... تنهایی را دوست دارم زیرا عشق دروغی در آن نیست ... تنهایی را دوست دام زیرا تجربه کردم ... تنهایی را دوست دارم زیرا خداوند هم تنهاست ... تنهایی را دوست دارم زیرا.... در کلبه تنهایی هایم در انتظار خواهم گریست و انتظار کشیدنم را پنهان خواهم کرد.

 

شاید یه کسی  شب ها برای  اینکه  خواب  تو رو ببینه به خدا التماس  می کنه ، شاید یه کسی  به  محض  دیدن  تو دستش  یخ میزنه و تپش  قلبش مرتب بیشتر میشه ، مطمئن  باش یه کسی شب ها به خاطر تو توی دریای  اشک می خوابه ، ولی تو اون رو نمی بینی.

 

شمع خاموش شد از تندی  باد اثراز سایه به دیوار نماند کس نپرسید کجا رفت که بود که دمی چنددراینجا گذراند این منم خسته دراین کلبه تنگ جسم درمانده ام از روح جداست  من اگر سایه ی خویشم یا رب روح آواره ی من کیست کجاست .

 

مگذار که عشق ، به عادت دوست داشتن تبدیل شود! مگذار که حتی آب دادن گل های باغچه به عادت آب دادن گل های باغچه تبدیل شود! عشق،عادت به دوست داشتن وسخت دوست داشتن دیگری  نیست . پیوسته  نو کردن خواستنی است  که خود پیوسته خواهان نو شدن است و دگرگون شدن تازگی ، ذات عشق است و طراوت ، بافت عشق چگونه می شود تازگی و طراوت رااز عشق گرفت وعشق همچنان عشق بماند ؟

 

هیچ کس ویرانیم را حس نکرد وسعت تنهائیم را حس نکرد در میان خنده های تلخ من گریه  پنهانیم را حس نکرد در هجوم لحظه های بی کسی درد بی کس ماندنم را حس نکرد آن که با آغاز من مانوس بود لحظه پایانیم را حس نکرد

 

بگوئید بر گورم  بنویسند : زندگی را دوست  داشت ولی آنرا  نشناخت مهربان بود  ولی مهر نورزید  طبیعت را دوست داشت ولی از آن لذت نبرد در آبگیر قلبش جنب و جوش بود ولی کسی بدان راه نیافت در زندگی احساس  تنهایی  می نمود ولی هرگز دل به کسی ندادوخلاصه بنویسید:زنده  بودن را برای زندگی  دوست  داشت  نه زندگی را برای زنده بودن .

 

هر چی عطر گل یاسه مال  تو هر چی احساسه نیازه مال تو هر چی حرفای  قشنگه مال  تو هر چی گوشه و کنایست  مال من هر چی آهنگه  قشنگه مال تو صدای ساز شکسته مال من کوه  بیستون با نقشش  مال  تو همه تیشه و رنجش مال من هر چی آسمون صافه مال تو هر چی ابرای سیاهه مال من هر چی روزای  بلنده مال تو یه شب سیاه ابری مال من اون شبای پرستاره مال  تو  یه دونه ماه و نشونش مال من هر چی دریاست  توی دنیا مال تو یه چیکه قطره بارون مال من تموم رنگای عالم مال تو یه دونه رنگ قشنگش مال من دوتاچشمای سیاهم مال تو.

 

کاش  میدانستی چقدر چشم به راهت هستم  تا بیای و مرا دست در دست  نسیم  تو  به مهمانی  فردا ببری ای  که احساسم را تا فراسوی افق میخوانی پس چرا تنگ بلورین مرا از لب طاقچه ی مهر و وفا میرانی باز هم در تب مهتاب  دگر میسوزم بی تو در تنهایی کلبه ای  میسازم باز دل  میبازم شب شب مهتاب است چشم مه در خواب است و من اینجا نگران که مبادا  مهتاب درد پنهان مرا با کس دیگر گوید و من اینجا تنها اشک غم میریزم  کاش میدانستی .

 

ای عشق مدد کن که به سامان برسیم ..... چون مزرعه ی تشنه به باران برسیم یا من برسم به یار و یا یار به من ... یا هردو بمیریم و به پایان برسیم .

چقدر سخت است  گل آرزوهایت را در باغ دیگری  ببینی و هزار بار در خودت بشکنی وآن وقت آرام زیر لب با خود بگویی: گل من باغچه نو مبارک

چه غمگین است آهنگ  خداحافظ چه غمگین است از این رفتن از این فردای  تنهایی مرا از یاد خواهی  برد ولی از یادم نخواهی رفت.

 

آخر دنیا کجاست
چقدر زمونه بی وفاست نمی دونم خدا کجاست یکی بیاد بهم بگه کجای کارم اشتباست گاهی می خوام داد بکشم اما صدام در نمیاد بگم آخه خدا چرا دنیا به آخر نمی یاد .

 

  • سید مهدی