نا گفته های یک...

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین مطالب
  • ۹۱/۱۱/۲۵
    ...
پربیننده ترین مطالب
۲۶
شهریور

 نه صدا مونده, نه آواز, نه اشک غزل, نه ناله ساز!

روزگاری پیش مرا داستانی بود که دیگر نیست.

 قصه ای دارم پنهان در دل.دلی که نمیدانم کجا جا مانده است.

دیگر توانی نمانده برای یافتنش.خستگی مداوم شده و من زود گذر.

در ها دست نیافتنی هستند.

هوا بوی سنگ گرفته و او هنوز تنهاست.

ستاره ها را خورشید بلعیده است

 و ماه هم فراموشکار شده.

شاید هنوز آرزو توانی داشت باشد گرچه اندک ولی شیرین.

بوی گند زندگی گوشهایم را رها نمیکند.

همچون همیشه صبحها که بیدار می شوم دهانم بوی خون میدهد.

گذشته ها برایم نگذشته.او هنوز تنهاست.

چرا آسمان رنگی نیست؟از خدا می پرسم.

و می گویم مگر من کیستم.من هیچ نیستم .

پس خموش!

کاش بافتنی می بافتم.کاش بلد بودم.

کاش دستهای شادی داشتم.کاش پاهایم راضی بودند.

کاش او تنها نبود.دیوار هنوز ایستاده است.

همه چیز آرام است جز یک چیز که هیچ نیست.

من با چشمهای باز آرزو می خوانم که

 ای کاش همه را باد ببرد یا رود یا سیل....

در این دنیا سراب محکوم است به پوچی

 پرستو محکوم به کوچ کردن

 شمع محکوم به اشک ریختن

 خارها محکوم به تنهایی

 روز محکوم به غروب کردن

 شب محکوم به رسیدن

 و ما محکوم به زندگی....

 حرف آخر :

خیلی چیزها درمن هستند وکسی نمی بیند

 من با همین ها چال می شوم و

 این صداها وتصویر ها در بادها وسایه ها زنده خواهد شد !

 

  • سید مهدی
۲۶
شهریور

غریبه ام با تو

و با تمام هستی ،

که  به نقطه ی کوری ازآن تبعید شده ام ؛ به این اتاق ، که در آن ابرها را گم می کنم ،  مدادم را بی هوا می جوم  و ناخواسته هق هق می کنم...

گویی عمری با مردگان هم قفس بوده ام  و امروز تمام من در یک کوچه ی  بن بست خلاصه می شود و یک اتوبوس که از آن جا مانده ام...

کفش هایم

پاهایم را زخم می کنند و کسی برایم دست تکان نمی دهد...

ملالی نیست...

کوله پشتی ام را از هوای تازه ی سحر پر می کنم ، با دیوارها خداحافظی می کنم ، دست سایه ام را می گیرم و برای کسی که انگار ته کوچه نایستاده دست تکان می دهم...

و فردا

من

رفته ام

سایه ام

نیز

  • سید مهدی
۲۶
شهریور
ساعت چهار و نیم مرگ لحظه های بیم

خودکشی به سبک تو ترک بوسه ی نسیم

لحظه ای پر از غرور ترک این دیار دور

می رسم به چشم تو چند واژه تا عبور

خود کشی به سبک من با مداد و با قلم

 مرگ من عجیب نیست مرگ سایه های غم؟!!

شعر من طناب دار واژه ها چه بی قرار

بی نفس چگونه ام؟ مرده در سطور تار

رنگ صورتم کبود خالی از تنم وجود

جمله های آخرم « مثل من کسی نبود»

 

  • سید مهدی
۲۶
شهریور

گاهی خیال می کنم از من بریده ای

 

بهتر ز من برای دلت برگزیده ای

 

از خود سوال می کنم ایا چه کرده ام؟

 

در فکر میروم که تو از من چه دیده ای؟

 

از من عبور می کنی و دم برنمی زنی

 

تنها خوش است دلم که شاید ندیده ای

 

یکروز می رسد که در اغوش گیرمت

 

هرگز بعید نیست ، خدا را چه دیده ای؟!!!...

  • سید مهدی
۲۶
شهریور

چه غریب ماندی ای دل

نه غمی نه غمگساری

نه در انتظار یاری

نه  ز یار انتظــاری

غــم اگر به کوه گویم بگریـزد و بریـزد

که دگر بدین گرانی نتوان کشید باری

به غروب این بیابان بنشین غمگین و تنها

بنگر وفــای یاران که رها کنند یـــــــــاری

 

  • سید مهدی
۲۵
شهریور

بسم رب

...وآنانکه از عشق میگویند یا دیوانه اند و یا عاشق نشده اند. باز هم تکرار حادثه ای و تلاطم افکار وحشیانه تاریکی ها. هر از چند گاهی با نگاهی و یا کلامی و یا ...هر چیز دیگر تکرار مکررات آغاز میشود و نمیدانم سهم من در این میان جز نگرانی ها و درد ها و بی قراری ها چه میتواند باشد؟

من کیستم ؟

چرا ؟نمیتوانم مانند دیگران که با حرفهایشان آنگونه که میپسندند حقیقت را طور دیگر جلوه دهم.نمیتوانم بگویم که چگونه آغاز شد و به کجا ختم گردید. من مانند او نیستم . لب بسته ام و در چراگاه ...حرفهای دیگران را که چرندیاتی را نشخوار میکنند میبینم و میشنوم و لب از لب وا نمیکنم. هر چند دیگر برای گفتن دیر است. هر گونه که میخواهد فکر کند. من نوشتم چرا باید در میان آن همه آدم من انتخاب شوم و دری و پنجره ای الطافت به رویم با شود و لی دیگران ...(ادامه مطلب قبل)
خدای من  چشمانم باز بود و او را دیدم .و چشمانش بسته بود و مرا دید.برگشتم و ...دیگر امیدی هم نبود که .... حال که به اینجا رسید بگذار این گونه اصلاح کنم دیگر حرفهایم را ....

نه نمیگویم. بس است .اگر چشمانش باز بود و میدید آشفتگیم را  میفهمید . زندگیم را از دست دادم.دوستانم را و همه امیدواری هایم را.چه دروغ ها که نشنیدم و چه ساده بودم که باور میکردم آنها را .چه رنج ها که ندیدم و چه استوار آنها را تحمل مینمودم  به خاطر نادانیم. من کیستم؟

بگذار هر چه میخواهد بگوید. مهم نیست. شاید اینگونه کمی راحت میشود

روزی میرسد که میفهمد.

  • سید مهدی
۲۵
شهریور

تازگی ها دارم میرم سر کار . قابل توجه آقا مهدی.

کار که عار نیست. دارم میرم .... هر روز از ساعت ۳تا ۶

اگه نون تازه بربری دو آتیشه خاشخاشی خواستین بیاین بگیرین

ساده ۵۰تومن. خاشخاشی ۱۰۰تومن

نون ویژه ۲۰۰تومن

خدایی عجب پوستی دارن این شاطر ها.راستیتش ازحقوق خبری نیست.دم افطار میریم برای خلق خدا نون در بیاریم. (تف به ریا.تازه بعضی وقتا اصلاْ به خودمون هم نون نمیرسه.مثل امروز.)

این دفعه رفتم با خودم دوربین میبرم که عکساش رو تو وبلاگ بذارم.

در ضمن مشتری ها میگن نگو خاشخاشی بگو کنجدی. تازه مسخره ام میکنن و میگن تو اصلاْ خاشخاش(خشخاش ) تو عمرت دیدی؟

راستش آره دیدم.اما نخوردم (و نکشیدم)


 

  • سید مهدی
۲۳
شهریور

 

چرآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

این همه آدم  اونجا بودن

چرا باید............................؟؟؟؟؟؟؟؟

  • سید مهدی
۲۳
شهریور

 

 

الهی لا تادبنی بعقوبتک.

ولا تمکر بی فی حیلتک.

من این لی الخیر؟

  • سید مهدی
۲۲
شهریور

 

  • سید مهدی