هر کس بد ما به خلق گوید
ما چهرۀ دل نمی خراشیم
ما خوبی او به خلق گوییم
تا هر دو دروغ گفته باشیم
هر کس بد ما به خلق گوید
ما چهرۀ دل نمی خراشیم
ما خوبی او به خلق گوییم
تا هر دو دروغ گفته باشیم
چشمها را باید شست؟
چشمه ها را باید کشت
کور میباید گشت
همه رنج من از چشمان است
کز ی دیدارش روز ها می گردد و
شب تا به سحر میگرید
چه سرنوشت تلخ وغم انگیزی که کرم کوچک ابریشم
تمام عمربه دور خود تار می تنید و فکر پریدن بود
................................
یکسال پیش شروع کردم به نوشتن این وبلاگ. درست یکسال که به دلایل مختلف و به مناسبت های مختلف مینویسم اما هیچ کدوم جای اون چیزایی رو که آدم رو کاغذ مینویسه نمیگیره . نمیخوام بگم اون چیزایی که مینوشتم حرف دلم نبود و نمیخوام بگم حرف دلم بود.اما هر چه قدر هم که آزاد باشی تو نوشتن اما محدودیت داری خلاصه میگم : وقتی شروع کردم که اینجا بنویسم تصمیم داشتم حرفای خودم رو بنویسم و تمام مطالب از خودم باشه اما نشد. هر چند که اکثر نوشته ها از خودمه
تصمیم نگرفتم که بازم اینجا بنویسم . فعلاً جای دیگه مینویسم تا بعد تصمیم بگیرم.هر کی خواست میتونه پیدا کنه. زیاد سخت نیست.دیروز روز مزخرفی برام بود. الآن هم اصلاً رو به راه نیستم. حتی نتونستم رو کاغذ بنویسم. دیشب اولین شبی بود تو این چند سال که قبل از ساعت 1-12 خوابیدم نفسم بالا نمی اومد. نه میخوام حرفی بزنم نه چیزی بنویسم. فعلاً به آرامش نیاز دارم. میخوام فقط کتاب بخونم
برام دعا کنید.
دعا کنید که کم نیارم. دعا کنید که بتونم بر گردم و نجات پیدا کنم
تولد وبلاگم رو هم ...........
انّا لله و انّا الیه راجعون
با کمال تاسف و تاثر رحلت عالم بزرگوار و مجاهد کبیر
حضرت ایت الله مشکینی
از فقهای مجلس خبرگان و امام جمعه شهر مقدس قم
را به محضر حضرت بقیة الله و مقام معظم رهبری و شما تسلیت میگویم
.............................
به دنیا آمده بود تا صبر را شرمنده کند، زینب (س) این اسطوره تاریخ را می گویم. آمده بود تا عشق را مبهوت لحظه های زلالش کند. آمده بود تا صدق و وفا را به جهانیان بیاموزد و متانت و وقار را به نمایش گذارد. آمده بود تا رسالت خود را به انجام برساند؛ مونس و یار برادر، سالار قافله حسینی و غم خوار اسیران باشد. آمده بود تا فریاد بلند مظلومان باشد؛ فریادی که پژواک آن هنوز هم از ورای تاریخ به گوش شنوای دل های حق جویان می رسد.
اسیران بر هودجی از خون نشسته بودند. با حسین آمده بودند و بی حسین بر می گشتند و سالار قافله، زینب بود؛ هر چند خمیده و شکسته دل، ولی به پاسداری از حقیقت ایستاده بود تا امتداد راه برادر باشد. وصیت برادر این بود که "زینبم، بعد از من مبادا روی بخراشی و گریبان بدری و جزع و فزع کنی." و زینب اکنون آرام چون شقایقی داغ دار با مصیبتی عظیم در دل همراه قافله شده بود.
زینب (علیهاالسلام) در خانه رفیع امامت رشد یافته، از لبان وحی علم آموخته، و در دامان کرامت پرورش یافته بود. او لباس پاکی و تقوا پوشیده بود و به آداب و اخلاق اسلامی مزین گشته بود. زینب (س) فصاحت و بلاغت را از علی، نجابت را از فاطمه، صبر و شکیبایی را از حسن و مظلومیت در عین ایستادگی را از حسین آموخته بود؛ او روح بلند و رضا بود.
حضرت زینب (س) در خضوع و خشوع و عبادت و بندگی، وارث پدر و مادر بود. او بیش تر شب ها را با عبادت و بندگی حضرت حق به صبح می رساند و همواره قرآن تلاوت می کرد. تهجد و شب زنده داری حضرت زینب (س) در طول حیات پربرکتش نشد؛ حتی در شب یازدهم محرم با آن همه رنج و خستگی و دیدن آن مصیبت های دلخراش هم به عبادت خدا پرداخت. حضرت سجاد (ع) می فرماید: " آن شب دیدم عمه ام بر سجاده نماز نشسته و مشغول عبادت است." و نیز از آن حضرت نقل شده که "عمه ام زینب با این همه مصیبت از کربلا تا شام، هیچ گاه نمازهای مستحبی را ترک نکرد" و نیز روایت می کنند: "چون امام حسین (ع) برای وداع با زینب (س) آمد، فرمود: خواهرم، مرا در نماز شب فراموش نکن."
زینب (علیهاالسلام) در ایام کودکی، با برادرش حسین (ع) انس و الفتی عجیب داشت و در کنار برادر، آرامش می یافت و دیده از دیدارش بر نمی بست و از حضور مبارکش دور نمی شد. روزی حضرت فاطمه (س) نزد پدر رفت و عرض کرد: "پدر جان، متعجبم از محبت فراوانی که میان زینب و حسین است. این دختر چنان است که بی دیدار حسین شکیبایی ندارد." رسول خدا (ص) چون این سخن بشنید، آه دردناکی از سینه برکشید و اشک دیده بر چهره روان کرد و فرمود: "ای روشنی چشم من، این دختر با حسین به کربلا خواهد رفت و به هزار گونه رنج و بلا گرفتار خواهد شد."
حضرت زینب (س) تنها 56 سال امانت الهی خویش را بر دوش کشید. نقل است که در اواخر عمر آن بانوی بزرگ، در مدینه منوره قحطی پیش آمد. عبدالله بن جعفر، همسر حضرت زینب (س) در شام مزرعه ای داشت و ناچار به اتفاق همسر خود در آن دیار رحل اقامت افکند. حضرت در آن سرزمین بیمار شد و در همان جا روح خود، این امانت الهی را به صاحبش باز گرداند و با جسمی خسته از فراز و نشیب زمان و رنجور از جور مردمان به دیار باقی شتافت.
چشمانش را گشود و برای آخرین بار به دورترین نقطه خیره شد. در این مدت حتی یک لحظه چهره برادر از نظرش دور نمانده بود. آتش اشتیاق بیش از پیش شعله کشید و یاد برادر تمام وجودش را پر کرده بود. لحظه وصال نزدیک بود. دوباره خیمه های آتش زده و سرهای بر نیزه، چشمانش را به دریایی از غم مبدل ساخت. زینب (س) پلک ها را روی هم گذاشت و زیر لب گفت: "السلام علیک یا ابا عبدالله" و به برادر پیوست.
عروج ملکوتی آن بانوی مکرمه بنا به قول مشهور در پانزدهم رجب سال 62 قمری رخ داد. اینک مزار شریفش، قبله عاشقان خاندان عصمت و طهارت در دمشق (سوریه) است.
ای فروغ تابنده کوثر!
ای پرستار شهادت!
تو بانوی فصاحتی و اعجاز
نطق آتشین تو قلب سنگی کوفیان را ذوب کرد،
اشک از چشمان آنها به راه انداخت و به سینه های کویری شان گسیل داشت
تو فرزند کوثری! تو جرعه ناب کوثری!
نامت همیشه درس آموز عزت و یادت هماره الهام بخش شرف و مردانگی باد.
*به یاد روزهای تنهایی خودم*
و به یاد روزهایی که تو از کنارم می گذشتی
و من به امید نگاه تو ...
ای ماه شبهای تاریکم
گم کرده ام تو را...
سپیده گفت با طلوع افتاب نگاهت را در انتظار باشم
اما افسوس که در واژنامه زندگییم
طلوع غریبی می کند
گفت به دیروزت بنگر
دیروزم را غروب بی کسی به یغما برد
و تنهایم گذاشت
امروزم را که جستجو می کنم
جز گریه های دلتنگی و دلواپسی فردا
و خاک سردی که در اغوشم می گیرد
و دستان لرزانی که بر سنگ
سردی گلهای نرگسی را پرپر می کند
چیزی نمی یابم
شادم به دمی کز آرزویت گذرد
خوش دل به حدیثی که ز رویت گذرد
نازم به دو چشمی که به سویت نگرد
بوسم کف پایی که به کویت گذرد
*****************
قدت٬ قدم ز بار محنت خم کرد
چشمت٬ چشمم چو چشمه ها پرنم کرد
خالت٬ حالم چو روز من تیره نمود
زلفت کارم چو تار خود درهم کرد
****************
از واقعه ای تو را خبر خواهم کرد
وآن را به دو حرف مختصر خواهم کرد
با عشق تو در خاک نهان خواهم شد
با مهر تو سر زخاک برخواهم کرد
فاش میگویم که مولایم علی اسیت
آفتاب صبح فردایم علی است
هر که در عشق علی گم میشود
مثل گل محبوب عالم میشود
امروز برگشتم تهران. نمیدونم چرا یه جور خاصی شدم. دلم یه جورایی آشوبه. ییه کم هم خوابم میادا اما اون چیری که میگم مربوط به خستگی نیست. یه جور دلتنگی. الان چن تا اس ام اس داشتم که من رو بهم ریخت. یکی رفته مشهد و یکی دیگه الان کربلاست. راستش قرار بود من هم برم کربلا اما نشد. دلم یه دفعه هوایی شد.
نجف.
ایوان نجف عجب صفایی دارد
حیدر بنگر چه بار گاهی دارد
خداییش خوش به حالشون. ما رو که نطلبیدن. همه چی سعادت میخواد که ما نداریم.
دلم برا امام رضا هم لک زده.
قربون کبوترای حمت امام رضا
قربون لطف و صفا و کرمت امام رضا
نمیتونم بنویسم. اصلاْ دستم به نوشتن نمیره
میبخشید.
التماس دعا