نا گفته های یک...

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین مطالب
  • ۹۱/۱۱/۲۵
    ...
پربیننده ترین مطالب
۲۲
مهر

جمعه ها طبع من احساس تغزل دارد
ناخودآگاه به سمت تو تمایل دارد

بی تو چندیست که در کار زمین حیرانم
مانده ام بی تو چرا باغچه ام گل دارد

شاید این باغچه ده قرن به استقبالت
فرش گسترده و در دست گلایل دارد

تا به کی یکسره یکریز نباشی شب و روز
ماه مخفی شدنش نیز تعادل دارد

کودکی فال فروش است و به عشقت هر روز
می خرم از پسرک هر چه تفال دارد

یازده پله زمین رفت به سمت ملکوت
یک قدم مانده زمین شوق تکامل دارد

هیچ سنگی نشود سنگ صبورت ، تنها
تکیه بر کعبه بزن ، کعبه تحمل دارد...

سید حمیدرضا برقعی

  • سید مهدی
۱۶
مهر

 

کاخ همه شاهان جهان را که بگردی

دربار کسی پنچره فولاد ندارد

 
 
  • سید مهدی
۱۰
مهر
پشت میدون مین گیر کرده بودیم چند بسیجی داوطلب شدن با رفتن روی مین معبر و باز کنن یکیشون چند قدم برداشت و برگشت! فکر کردیم ترسیده پوتیناشو داد به همرزمش گفت تازه از تدارکات گرفتم حیفه!!! بیت الماله!!پا برهنه رفت.راستی سه هزار میلیارد تومان پول چند تا پوتینه!!!
  • سید مهدی
۲۲
شهریور
سه هزار میلیارد تومن یعنی چقد؟؟؟؟چند تا صفر داره؟3000000000000تومن؟؟؟

یعنی زیاد....؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟/

راستی بازم اختلاسی در کار هست؟؟؟؟

بعد نوشت:

۱) وقتی مبلغ آنقدر نا مانوس است که گوینده خبر رادیو به جای وزیر اقتصاد میگوید وزیر اختلاس...

  • سید مهدی
۲۱
مرداد

 

بنویس که هر چه نامه دادم نرسید.

بنویس که یک نفر به دادم نرسید.

بنویس قرار من و او هفته بعد.

این جمعه که هر چه ایستادم نرسید

  • سید مهدی
۱۷
مرداد


حالا که آمدی، چند کلمه‌ای برایم حرف بزن؛ از خودت، از کار و بارت؛ از روزگارت...
هنوز توی مزرعه کار می‌کنی؟
هنوز عصرها می‌روی توی گندم‌زار و زُل می‌زنی به خورشیدِ دمِ غروب؟
هنوز وقت سحـر، اذان می‌گویی توی روستا؟
هنوز کاشی‌کاریِ سردرِ خانه فرو نریخته؟ همان که رویش نوشته بود" اُفَوِّضُ أَمری إِلَی اللهِ إِنَّ اللهَ بَصِیرٌ بِالعِبادِ"
پیر شده‌ای پدر... پیشانی‌ات چین افتاده... پوست دستت کشیده شده... سوی چشم‌هایت کم شده...
چه خبر از هم‌سایه‌ها؟
به تو و مادر سر می‌زنند؟
گفتم مـــادر؛ حالش چه‌طور است؟
راستی پدر، چرا تنها آمده‌ای؟
پس مـــادر...
چرا تسبـیحِ مادر توی دستِ تو...

این روزها کم‌تر سراغ ِمادر ِشهدا را می‌گیریم؛ ما که به دعای آن‌ها زنده‌ایم.
نســـأل الله مــــنازل الشـــهداء
  • سید مهدی
۱۱
مرداد

هر که دارد سر سودای خدا بسم الله

هر که دارد غم مهمانی ما بسم الله

میزبانبن سحر منتظر مهمانند

هر که خواهد سحر اهل بکا بسم الله

چشمه ی آب حیات است مناجات سحر

هر که دارد طلب آب بقا بسم الله

ماه ها منتظر ماه مبارک بودیم

آمد ای منتظران ماه خدا بسم الله

سفره بندگی ماه خدا پهن شده

سفره ماست کنار شهدا بسم الله

دیده وا کن که خدا در بر ما بنشسته

همنشین است خدا با فقرا بسم الله

شد هلال مه دلدار حلال همگان

رویت یار حلال تو را بسم الله

دست ابلیس که بسته است امان ازاین نفس

باید ای نفس کنی ترک خطا بسم الله

یادی از تشنگی روز قیامت باید

باب افطار گشودست به ما بسم الله

روزه یعنی عطش روضه لب های حسین

هرکه دارد طلب خون خدا بسم الله

رحمت واسعه اینجاست سر کوی حبیب

هر که دارد هوس کرب و بلا بسم الله

در رکاب پسر فاطمه باید جان داد

هر که خواهد شود اینگونه فدا بسم الله

  • سید مهدی
۲۳
تیر

 

وصف حال منتظران از راوی طوبای محبت

شارح محبت، راوی "طوبای محبت"؛ حاج محمد اسماعیل دولابی در تعبیری زیبا و عمیق در خصوص وظایف منتظران در دوران غیبت می‌فرمایند: پدر چهار تا بچه این‌ها را گذاشت توی اتاق و گفت این‌جاها را مرتب کنید تا من برگردم. می‌خواست ببیند کی چه کار می‌کند. خودش هم رفت پشت پرده. از آن‌جا نگاه می‌کرد می‌دید کی چه کار می‌کند، می‌نوشت توی یک کاغذی که بعد حساب و کتاب کند برای خودش.

یکی از بچه‌ها که گیج بود یادش رفت. یادش رفت. سرش گرم شد به بازی و خوراکی و این‌ها. یادش رفت که آقاش گفته خانه را مرتب کنید.

یکی از بچه‌ها که شرور بود شروع کرد خانه را به هم ریختن و داد و فریاد که من نمی‌گذارم کسی این‌جا را مرتب کند.

یکی که خنگ بود، وحشت گرفتش. ترسید. نشست وسط و شروع کرد گریه و جیغ و داد که آقا بیا، بیا ببین این نمی‌گذارد جمع کنیم، مرتب کنیم.

اما آن که زرنگ بود، نگاه کرد، رد تن آقاش را دید از پشت پرده. تند و تند مرتب می‌کرد همه‌جا را. می‌دانست آقاش دارد توی کاغذ می‌نویسد، بعد می‌رود چیز خوب برایش می‌آورد. هی نگاه می‌کرد سمت پرده و می‌خندید. دلش هم تنگ نمی‌شد. می‌دانست که هم ‌این‌جا است. توی دلش هم گاهی می‌گفت اگر یک دقیقه دیرتر بیاید باز من کارهای بهتر می‌کنم.

آخرش آن بچه‌ شرور همه جا را ریخت به هم دیگر. هی می‌ریخت به هم،  هی می‌دید این دارد می‌خندد. خوشحال است. ناراحت نمی‌شود. وقتی همه جا را ریخت به هم، همه چیز که آشفته شد، آن وقت آقا جان آمد. ما که خنگ بودیم، گریه کرده بودیم، چیزی گیرمان نیامد. او که زرنگ بود و خندیده بود، کلی چیز گیرش آمد. زرنگ باش. خنگ نباش. گیج نباش. شرور که نیستی الحمدللـه. گیج و خنگ هم نباش. زرنگ باش، نگاه کن پشت پرده رد تنش را ببین و بخند و کار خوب کن. خانه را مرتب کن.

  • سید مهدی
۲۱
تیر

یک نوزاد معلول که در یک سطل زباله رها شده بود توسط ماموران پلیس کشف شد.

 

شوکه شدم.فقط این قسمت از دعای عرفه که:

 

ثُمَّ اَخْرَجْتَنى لِلَّذى
وسپس بیرونم آوردى بدانچه
سَبَقَ لى مِنَ الْهُدى اِلَى الدُّنْیا تآمّاً سَوِیّاً وَحَفِظْتَنى فِى الْمَهْدِ طِفْلاً
در عـلمـت گـذشـتـه بـود از هـدایـتـم بـسـوى دنـیـا خـلقـتـى تـمـام و درسـت و در حال طفولیت و خردسالى
صَبِیّاً وَرَزَقْتَنى مِنَ الْغِذآءِ لَبَناً مَرِیّاً وَعَطَفْتَ عَلَىَّ قُلُوبَ
در گـهـواره مـحـافـظـتـم کـردى و روزیـم دادى از غـذاهـا شـیـرى گـوارا و دل پرستاران را
الْحَواضِنِ وَکَفَّلْتَنى الاُْمَّهاتِ الرَّواحِمَ وَکَلاَْتَنى مِنْ طَوارِقِ الْجآنِّ
بر من مهربان کردى و عهده دار پرستاریم کردى مادران مهربان را و از آسیب جنیان
وَسَلَّمْتَنى مِنَ الزِّیادَةِ وَالنُّقْصانِفَتَعالَیْتَ یا رَحیمُ یا رَحْمنُ حتّى
نـگـهـداریـم کـردى و از زیـادى و نقصان سالمم داشتى پس برترى تو اى مهربان و اى بخشاینده تا
اِذَا اسْتَهْلَلْتُ ناطِقاً بِالْکَلامِاَتْمَمْتَ عَلَىَّ سَوابغَ الاِْ نْعامِ وَرَبَّیْتَنى
آنگاه که لب به سخن گشودم و تمام کردى بر من نعمتهاى شایانت را و پرورشم دادى
زایِداً فى کُلِّ عامٍ حَتّى إ ذَا اکْتَمَلَتْ فِطْرَتى وَاعْتَدَلَتْ مِرَّتى هـرسـاله زیـادتـر از سـال پـیـش تـا آنـگـاه کـه خـلقـتـم کامل شد و تاب و توانم به حد اعتدال رسید

الحمد لله

  • سید مهدی
۱۶
تیر
گفته اند وقتی نوبت پناهی رسیده، مثل همیشه مجری ها بلند گفته ای "جعفر پناهی..." و بعدتر هم به او گفته ای: "کارگردان صاحب سبک سینما" و دستت را به سمت او باز کرده ای بعد همینطور که حضار مراسم یادمان مرحوم محمد نوری داشته اند تند و تند دست می زدند، برای پناهی لبخند زده ای.

خب البته من و ما تو را جاهای دیگری هم دیده ایم. سحرهای ماه رمضان را می گویم. که لبالب سحر که می رسد، صدای تو هم گرم تر می شود و از همه می گویی. از هر آنچیز خوبی که دلهای پاک دوست دارند و ارزش هایمان محسوب می شوند. و گه گاه که بغضت هم می گیرد، ما هم همراه تو بغض می کنیم.

تو فرزاد جمشیدی خوبی هستی که سال گذشته وقتی بعد از برنامه های ماه رمضان تجلیل می شدی، آدرسمان دادی به دستور "آقا" که در مورد سیل پاکستان دغدغه دارند.

گفتی در همان برنامه از ارادتت به پیامبر و اهلبیت و کمی جلوتر هم که رسید حرفهایت، از حاج احمدی متوسلیان سخن راندی.

یادت هست آقا فرزاد...؟! از حاج احمد که می گفتی، گفتی که او به خاطر لبنان، ۲۸ سال است که نیست و من فقط یک شب در کابوس‌هایم دیدم که یک نفر گفت نه غزه، نه لبنان، جانم فدای ایران.

برادر خوبم، این تو بودی و این تو هستی که تمام این حرفها را نه جلوی دوربین که در یک جلسه خصوصی گفتی و حالا چگونه باید باور کرد که جدای از هر نقدی که ما به مراسم یادمان مرحوم نوری داریم، تو را دیده ایم که از جعفر پناهی هم تعریف کرده ای.

تو حتما بیشتر از ما در مورد او می دانی.

تو لابد بیشتر می دانی که پناهی در زیرزمین خانه اش لوکیشن ساخته بود تا مثلا خزعبلات ذهنی اش را پیرامون شکنجه شدن زندانیان سیاسی به تصویر بکشد. و این همان چیزیست که تو دو شب قبل از روی سهو، اسم سبک را برایش پسندیدی.

فرزاد جمشیدی عزیز، هیچ می دانی جعفر پناهی که دارد نان و نمک همین کشور را می خورد حرفی را می زند و اعتقادی را دارد که حتی زندانی های فراری به آمریکا و انگلیس هم حاضر نیستند آن را تایید کنند.

هیچ می دانی که مثلا مازیار بهاری و سارا شورد و غیره که زمانی در ایران زندانی بوده اند و اینکه در خارج از کشور به سر می برند، هرگز حاضر نشده اند حتی یک کلمه بگویند که در ایران شکنجه شده اند...؟! آنوقت تو به پناهی گفته ای صاحب سبک...؟!

تو بعضی وقت ها خیلی از مخاطبانت تعریف کرده ای. لابد الان هم قبول داری که مخاطبانت هنوز به خاطر ماه خدا و به خاطر تمام آنچه که از تو به یاد دارند، دوستت دارند.

اما حرف این است که رسم مرام و معرفت این نبود. جای تو که فرزاد جمشیدی ما محسوب می شوی، نه کنار بدحجاب هاست و نه کنار آنهایی که دو شب قبل در مقابلت تند و تند کف می زدند و تو شاید نمی دانستی که همین ها وقتی می روند آلمان، توی کافه دویچه وله می نشینند و برای رسانه های غربی خوش رقصی می کنند.

خدا کند هنوز فرزاد جمشیدی خودمان مانده باشی...
  • سید مهدی