مهدی پرویز رفت...
شقایق سر بر آورد از بر خاک
فشاند عطر بهر در بر خاک
به ناگه تند بادی پرپرش کرد
نشد عمر شقایق باور خاک
دقایق پیش به طور ناگهانی خبری شنیدم که شوکه شدم وباورش برام سخت بود.اصلا باورم نمیشد. خبر این بود:
مهدی پرویز ، شب گذشته پس از آخرین سجده ی نماز، در آغاز بیست و هشتمین تابستان عمرش،به بهارستان لطف ایزدی عروج کرد.
یعنی مهدی پرویز دوست خوبم که چند سالی باهاش توی یه کلاس بودیم و توی یه اطاق زندگی میکردیم رفت؟چه زود پر کشید.چه زود ترکمون کرد.چه روزهایی که کنار هم بودیم و برامون شعر میخوند.چه خاطراتی...
هیچ وقت دیوار اون پستو رو فراموش نمیکنم که توی تاریکی میرفت اونجا می نشست و شعر مینوشت و گریه میکرد.یعنی واقعاْ مهدی پرویز رفت؟؟؟
همـــه هســتند ،همـــــه دور مــــزارم، آرام
مـــــادر وهمســــــر وفــــرزند کنارم، آرام
من ام آن آهوی وحشی ، منم آن شوق گریز
کــــه اجـــل بی خبر آمـــد به شکارم، آرام
یــــا همـــــان آینه ی نیمه مکدر کـــه شبی
قطـــره ای اشک فرو شست غبــارم، آرام
وقت آن است که چــــونان پر قویی در باد
مهربــان! دست خـــدایت بســـــپارم، آرام
دختــــرم ! فرصت ابری پدر هم طی شد
ونــشد در بغلت سیـــــر ببـــــــارم، آرام
******
زندگی آمـــــد وچشمک زد و رفتند همه
مـــادر وهمسر ومــــــردم زکنارم، آرام
در بهشتم، همه جـا عطر خدا هست ولی
به خــدا بی تو در این بـــــاغ ندارم آرام
پ ن:
۲) و اینجا
- ۹۰/۰۴/۱۱