نا گفته های یک...

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین مطالب
  • ۹۱/۱۱/۲۵
    ...
پربیننده ترین مطالب

قندیل

شنبه, ۱۳ مهر ۱۳۸۷، ۰۵:۴۴ ب.ظ
بسم الله

این مطلب رو توی یکی از کتاب های قدیمیم گذاشته بودم

امروز تصادفاْ دیدمش.دلم یه جوری شد.گفتم بذارمش توی وبلاگ.تا شما هم بخونید

هرچند هفته دفاع مقدس گذشته.اما دیگه دیگه..

------------------------------

حسین‌ جون‌....به‌گوشی‌؟....قندیل‌ برات‌ مفهومه‌؟....قندیل‌...سه‌ تاازپروانه‌هامون‌قندیل‌شدن‌....مفهوم‌ شد؟...سه‌ تااز پروانه‌هامون‌ قندیل‌شدن‌...می‌فرستیمشون‌سردخونه‌...

سوز سردی‌ می‌آمد.چشم‌ یکی‌ دو متر جلوتر رانمی‌دید.بوران‌ وبرف‌ می‌زد توی‌صورت‌ و مثل‌ سیلی‌ای‌ محکم‌، گونه‌ها را می‌سوزاند و سرخ‌ می‌کرد دندانهادیگر از شدت‌ سرما حوصله‌ به‌ هم‌خوردن‌ نداشتند. دستانمان‌ شده‌بود مثل‌دست‌ مصنوعی‌ جانبازان‌ با این‌ تفاوت‌ که‌ سرخ‌ سرخ‌ بودند.

رفتیم‌ داخل‌ سنگرهای‌ دیده‌بانی‌، در سینه‌کش‌ ارتفاعات‌ مشرف‌ به‌ «ماووت‌»عراق‌. سه‌ تا از پروانه‌ها قندیل‌ شده‌ بودند. این‌ چیزی‌ بود که‌ حاجی‌ گفت‌. حالاپروانه‌ که‌ می‌سوزد و خاکستر می‌شود چگونه‌ قندیل‌ شده‌ بودند، خدا می‌داند.

نزدیک‌ که‌ شدیم‌، سیاهی‌ای‌ کم‌ به‌ چشممان‌ آمد. سلام‌ کردم‌. خسته‌ نباشیدگفتم‌، ولی‌ جوابی‌ نشنیدم‌. حتی‌ رویش‌ را هم‌ برنگرداند که‌ نگاهی‌ کوتاه‌بیندازد تا ببیند خودی‌ هستم‌ یا دشمن‌. مثل‌ اینکه‌ قصد نداشت‌ تحویلمان‌بگیرید.

برشانه‌اش‌ که‌ زدم‌، خندیدم‌، گفتم‌: «برادر یه‌ مقدار مواظب‌ پشت‌ سنگر هم‌باش‌ هر چی‌ صدا کردیم‌ جوابی‌ ندادی‌...» ولی‌ باز صورتش‌ را برنگرداند. شک‌برم‌ داشت‌. عباس‌ دستها را بر صورتش‌ گذاشته‌ و در کناری‌ ایستاده‌ بود. فکرنمی‌کردم‌ دارد گریه‌ می‌کند. گریه‌ برای‌ چی‌؟

شانه‌های‌ بچه‌ بسیجی‌ پانزده‌، شانزده‌ ساله‌ را تکانی‌ دادم‌، باز جوابی‌ نشنیدم‌.

ـ برادر... اخوی‌ جان‌... بلند شو برو توی‌ سنگر استراحت‌ کن‌...

آن‌ هم‌ چه‌ سنگری‌. چاله‌ای‌ کوچکتر از قبر که‌ پتوی‌ نیم‌ سوخته‌ عراقی‌ که‌ ازسرما مثل‌ چوب‌ خشک‌ شده‌ بود، نقش‌ سقف‌ را بازی‌ می‌کرد، حداقلش‌ این‌بود که‌ از بارش‌ مستقیم‌ برف‌ مصون‌ بودیم‌.

مقابل‌ صورتش‌ که‌ قرار گرفتم‌ جا خوردم‌. نگاهم‌ نمی‌کرد. چشمانش‌ باز بودند.مژگانش‌ را توده‌ای‌ از قندیلهای‌ کوچک‌ فرا گرفته‌ بود. موبر پشت‌ لبش‌ سبزنشده‌ بود. تمام‌ صورتش‌ یک‌ دست‌ سرخ‌ بود و سفیدی‌ برف‌ بر آن‌ نشسته‌. یخ‌در میان‌ چشمهایش‌ مثل‌ ستاره‌ای‌ می‌درخشید. ولی‌ هیچ‌ تحرکی‌ نداشت‌.زبانم‌ بند آمد. خواستم‌ دستش‌ را بلند کنم‌. خشک‌ شده‌ بود. اسلحه‌ را دردستش‌ فشرده‌ و همانطور نشسته‌ بود. مات‌ مانده‌ بودم‌. فریاد زدم‌: «حاجی‌...حاجی‌... این‌... این‌... یخ‌...»

و این‌ حاجی‌ بود که‌ بغضش‌ ترکید: «ساکت‌... تورو به‌خدا ساکت‌... داد نزن‌...بیدارشان‌ می‌کنی‌. آروم‌ برش‌ دارین‌ مواظب‌ باشین‌ بالهای‌ قندیل‌ گرفته‌اش‌نشکنه‌...

اونو که‌ از سنگر درآوردین‌ برین‌ اکبر و حسین‌ هم‌ از توی‌ اون‌ سنگر بیارین‌ تابفرستیمشون‌ عقب‌...».

دستم‌ را عقب‌ کشیدم‌. نشستم‌ روی‌ لبة‌ یخی‌سنگر. چشمانش‌ را پائیدم‌.نگاهش‌ به‌ شیار روبرو خشک‌ شده‌ بود، هیچ‌ بخاری‌ از مقابل‌ دهانش‌ برنمی‌خاست‌. یخ‌ بسته‌ بود. یخ‌ِ یخ‌. به‌هیچ‌ صدایی‌. بدون‌ اینکه‌ جای‌ تیر و ترکش‌ دربدنش‌ پیدا باشد. کمی‌ آن‌ سوتر را نگاه‌ کردم‌. داخل‌ سنگر بغلی‌، دو نفر نوجوان‌،حسین‌ و اکبر سر بر شانة‌ یکدیگر گذاشته‌ و آرام‌ خفته‌ بودند. با خود زمزمه‌کردم‌:

ـ آرام‌ بخواب‌ بسیجی‌. آرام‌ بخواب‌ پروانه‌ قندیل‌ گرفته‌ام‌... آرام‌ بخواب‌... گل‌ِیخ‌ بسته‌ام‌.

  • سید مهدی

نظرات  (۵)

با سلام.
در مورد مطلب.... چی بگم؟

"....گفتم خدای من اینها چه کرده اند؟.....اینها که عشق را با دستهای کوچکشان قبضه کرده اند "(قیصر)
این مدت هم همانجایی بودیم که قرار بود برویم.البته نه تمام مدت را. قالب قبلی مشکل داشت نشان نمی داد. رفیق ما هم دل و دماغش کمی آبریزش پیدا کرده بود و حال نوشتن نداشت.
  • بنت الهدی صدر
  • سلام
    ...دلم بک هو باد کوه های وحشی غرب را کرد. خاطرات کردستان، گیلان غرب. فکر نکن خودم آنجا بودم... اما عطر آشنایی از آنجا می وزد. انگار سال هاست اهالی برف نشینش را با کلامی بی صدا می شناسم.
    یا علی
  • بنت الهدی صدر
  • راستی. من منظورم همان سنگ قبر بی نام بود. نه چیز دیگر!
    یا علی
  • بنت الهدی صدر
  • راستی! من منظورم همان سنگ قبر بی نام بود. نه چیز دیگر! از لطف شما متشکرم و از این که گاه تلنگر می زنید سپاسگزار...
    یا علی
    دیدید گاهی اوقات بختک مینشیند بر جان آدمی
    آنوقت مثل الان خفقان میگیرد ...
    یا علی مددی ...

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی