اندر دل من قرار و آرام نماند
و اذ قال ابراهیم رب ارنی کیف تحیی الموتی
گویند کسی با محبوبی سر و سری داشت و عاشق و دلباخته او بود تمام سعی و تلاشش این بود که کاری انجام دهد تا محبوب و معشوق با او سخنی بگوید. اما معشوق همواره امتناع میکرد و عاشق بیچاره را نا کام میگذاشت. از قضا روزی متوجه شد که معشوق علاقه مفرطی به جواتهر و گوهر دارد. تمام دارایی اش را داد تا یک دانه گوهر خرید و در کنار آن سنگی قرار داد تا با آن سنگ گوهر را بشکند.معشوقه و محبوب تا این صحنه را دید طاقت نیاورد و گفت: چه میکنی؟
عاشق بیچاره گفت: آن میکنم تا گویی چه میکنی.
اندر دل من قرار و آرام نماند
دشنام فرست اگرت پیغام نماند
ابراهیم علیه السلام مشتاق کلام حق و سوخته خطاب او بود.آتش مهرش زبانه زد و گفت: خدایا بنمای مرا تا مرده را جون زنده کنی؟
گفت ای ابراهیم ایمان نیاوردی؟
گفت :آری لکن دلم از روی شنیدن کلام تو در سوز و عشق تو لبریز شده. خواستم تا گویی ایمان نیاوردی.مقصود همین بود که گفتی و در دلم آرام آمد.
آرام من پیغام تو
وین پای من در دام تو
راستی معشوق ما کیست؟ او چه میپسندد؟ یا اینکه ما چه برای عرضه به او داریم؟
ان شاء الله ادامه دارد
- ۸۶/۱۱/۲۱
با سلام..بچه ها هنوز زهره مریضه!!!