ساعت سی و ششم یادگار مجتبی در کربلا
می خواست با عشق همسفر باشد؛ می خواست با کاروان اهل دل و نه اهل تزویر، همراه باشد. می خواست در سفر، صفا کند؛ نمی دانست چه حالی به او دست داده ولی حال معنوی خوشی به او دست داده بود . . .
کاروان را دید. آیا همان است که او می خواهد؟!
نگاهش که به قافله سالار افتاد، دیگر نفهمید چه شد؛ فقط دیگر نمی خواست از این قافله جدا شود؛ حتی اگر بدنش را قطعه قطعه کنند . . .
نمی دانم شاید مسیر لقاءالله بر او نمایان شده بود. شاید غوطه ور شدن در خون خود و در راه حضرت حق را ، تطهیر روحش دانسته بود . . .
هر چه بود پرکشیدنش به آسمان، زیبا بود. پروازی ملکوتی؛ رها شدن و . . .
و این قافله بود که او را به اوج رساند؛ قافله ای به نام شهادت
اصلا باک ندارد.روز عاشوراست.حالا پس از آنکه با چه اصرارى به میدان مىرود،بچه است،زرهى که متناسب با اندام او باشد وجود ندارد،خود مناسب با اندام او وجود ندارد،اسلحه و چکمه مناسب با اندام او وجود ندارد.لهذا نوشتهاند همین طور رفت، عمامهاى به سر گذاشته بود«کانه فلقة قمر»همین قدر نوشتهاند به قدرى این بچه زیبا بود،مثل یک پاره ماه.این جملهاى است که دشمن در باره او گفته است.گفت:
بر فرس تندرو هر که تو را دید گفت برگ گل سرخ را باد کجا مىبرد
راوى گفت نگاه کردم دیدم که بند یکى از کفشهایش باز است،یادم نمىرود که پاى چپش هم بود.معلوم مىشود که چکمه پایش نبوده است.
حالا آن روح و آن معنویت چه شجاعتى به او داد،به جاى خود،نوشتهاند که امام[کنار]در خیمه ایستاده بود.لجام اسبش به دستش بود،معلوم بود منتظر است.یکمرتبه فریادى شنید.نوشتهاند مثل یک باز شکارى-که کسى نفهمید به چه سرعت امام پرید روى اسب-حمله کرد.مىدانید آن فریاد چه بود؟فریاد یا عماه،عموجان! عموجان!وقتى آقا رفتبه بالین این نوجوان،در حدود دویست نفر دور او را گرفته بودند.امام که حرکت کرد و حمله کرد،آنها فرار کردند.یکى از دشمنان از اسب پایین آمده بود تا سر جناب قاسم را از بدن جدا کند،خود او در زیر پاى اسب رفقاى خودش پایمال شد.آن کسى که مىگویند در عاشورا در زیر سم اسبها پایمال شد در حالى که زنده بود،یکى از دشمنان بود نه حضرت قاسم.
حضرت خودشان را رساندند به بالین قاسم،ولى در وقتى که گرد و غبار زیاد بود و کسى نمىفهمید قضیه از چه قرار است.وقتى که این گرد و غبارها نشست،یک وقت دیدند که آقا به بالین قاسم نشسته است،سر قاسم را به دامن گرفته است.این جمله را از آقا شنیدند که فرمود:«یعز على عمک ان تدعوه فلا یجیبک او یجیبک فلا ینفعک»یعنى برادر زاده!خیلى بر عموى تو سخت است که تو بخوانى،نتواند تو را اجابت کند،یا اجابت کند و بیاید اما نتواند براى تو کارى انجام بدهد
- ۸۶/۱۰/۱۹
سنگ مکا سینه ما ناخن ما تیشه ماسات
سلام
ممنون از اینکه بهم سر زدی . ا÷ لود کردم. از حضور گرمت خوشحال می شم
در ÷ناه مهدی فاطمه
یا علی