ساعت هفدهم شب عید غدیر
جمعه, ۷ دی ۱۳۸۶، ۱۲:۱۷ ق.ظ
امشب شب عید غدیره.کلی هم مهمون داریم
مامانم داشت برا شب غذا درست میکرد .دیدم داره گریه میکنه. یه داستان از یکی از اموات تعریف کرد.کلی حالم گرفته شد. بعدم تعریف میکنم
- ۸۶/۱۰/۰۷
مامانم داشت برا شب غذا درست میکرد .دیدم داره گریه میکنه. یه داستان از یکی از اموات تعریف کرد.کلی حالم گرفته شد. بعدم تعریف میکنم
امیدوارم که خوب باشید
پشت هر چهره شهری است
کوچه هایش پر رمز پر راز
آسمانش چشم
گاه باران گاه آبی
وزمانی پر پرواز کبوترها
باغ این شهر پراز قاصدک است
همه اینجا منتظرند
چشم به راه
خاک این شهر پراز خاطره سبز مسافرهاست
...... ادامه دارد البته در وبلاگ .........
شاد و پیروز باشید