قبر خود
يكشنبه, ۱۲ شهریور ۱۳۸۵، ۰۵:۲۰ ب.ظ
کنار قبر خود نشسته ای
ساکت و خموش و گنگ
نگاه میکنی فقط
به جمله های روی آن
به اسم و سن و شهرتت
و گفته های بی نشان
به غربت و سکوت راه
به اشک های دیگران به قبر نو شکفته هایشان
....................
به آن جوانی که در کنار تو
بی کس و غریب و یار خفته است
حسرت پدر بماند و دختری
که دور تر نظاره میکند
به قبر یک پسر
و چند شاخه گل بدست او
..................
به ناله های مادری
که بر مزار دختری
شنیده میشود :که ای خدای
تمام هستی ام برفت
.............................
و کمتر از ساعتی
تو مانده ای و قبر خویش
ساکت و خموش و گنگ
هیچ کس نمانده است
این است روزگار
............................
نمیتونم تمومش کنم
ادامه داره
فقط نظر یادتون نره
ما که دیگه رفتنی شدیم ان شا الله
برام دعا کنین
- ۸۵/۰۶/۱۲
یه لحظه یاد فیلم دیگران (other) افتادم.