۰۳
دی
من از اشکی که میریزد ز چشم یار میترسم
از آن روزی که اربابم شود بیمار میترسم
رها کن صحبت یعقوب و دوری و غم فرزند
من از گردان یوسف ، سر بازار میترسم
همه گویند این جمعه بیا، اما درنگی کن
ازاینکه باز شود عاشورا تکرار میترسم
هزاران بار رفتم از درت ، شرمنده برگشتم
ز هجرانت نترسیدم ، ولی اینبار میترسم
طبیبم داده پیغامم ، بیا دارویت آمادست
از آن شرمی که دارم از رخ عطار میترسم
تمام عمر خود را ،نوکر این خاندان خواندم
از آن روزی که این مکتب کنم انکار میترسم
از آن روزی که اربابم شود بیمار میترسم
رها کن صحبت یعقوب و دوری و غم فرزند
من از گردان یوسف ، سر بازار میترسم
همه گویند این جمعه بیا، اما درنگی کن
ازاینکه باز شود عاشورا تکرار میترسم
هزاران بار رفتم از درت ، شرمنده برگشتم
ز هجرانت نترسیدم ، ولی اینبار میترسم
طبیبم داده پیغامم ، بیا دارویت آمادست
از آن شرمی که دارم از رخ عطار میترسم
تمام عمر خود را ،نوکر این خاندان خواندم
از آن روزی که این مکتب کنم انکار میترسم