|
|
|
| ||
| |
|
| |
|
| |
|
| |
|
شرم الشیخ کوفه است و
جنوب، نینوا!
دارد جنوب شبیه کربلا می شود
مدیترانه، فرات است
فرات، عبای توست!
برای این همه زخمی
برای این همه بی کفن
تنها ردای مهربان تو مانده است!
وگرنه این سران
دشداشههاشان را
پرچم صلح کردند و فروختند
شاید اگر نبود نفت میجنگیدند
دیروز، ذوالفقار را
با قطعنامهها
تاق زدند
امروز منتظرند
که از قطعنامهها
زمین و نان
فرشته و غلمان ببارد!
بارید!
و قطعنامه همین بمبی ست
که دارد میبارد!
جنوب غرق خون است و
غزه آهوی زخمی
تو تنها مانده ای نصرالله!
در خیبری به نام جنوب
و هواپیماها دارند خندق می کنند و
کودکان زخمی تشنه اند
تو رفته ای از شریعه آب بیاوری
در برابر چشم این همه ماهواره جاسوسی
اوضاع روزگار بد نیست
از سران عرب
یکی با شمشیری از طلا بر کمر
دارد ریشش را خضاب میکند و
یکی
همیشه در مواقع حساس
به سجده میرود
شیخ فلان
تا دشداشه را عوض کند
شیخ الرشید تا سان ببیند از برابر عکسش
شاه کوچک تا برگردد از تعطیلات آمریکایی
دیر خواهد شد
نماد ارتش عربی
پلیس مصراست
که همچنان حمله می کند به الازهر!
جان بولتون دارد پارس میکند در سازمان ملل!
تنها تو مانده ای نصرالله!
پس شمشیر را پس بگیر و
اسب را پس بگیر و
شریعه را پس بگیر و
غیرت عربی را پس بگیر
که پادشاهان عرب
شیهه اسبان مردهاند!
علیرضا غزوه
آخرین نوشته یک محکوم به ماندن
این نوشته را خیلی جدی نگیرید.
آدم وقتی یکی دو پرس جوجه کباب مشدی و نوشابه تگری زده باشه
بایدم از سر سیری این چیزا رو بگه
(راستی عکس بالای صفحه نفر وسط با چفیه خودم هستم همراه شهیدان عزیز
حسن اردستانی - حسین کریمی - سیدعلی موسوی و علی زنگنه)
ببیبن عزیز دل ...
خب باشه به زبون خودم حرف می زنم.
فدات بشم، قربونت برم، خاک پات ...
آخ ببخشید حواسم نبود که توی خوشگل، نه پا داری نه خاک پا.
اصلا بذار حرفمو بزنم.
من دیگه خسته شدم.
نمی خوام بمونم.
می دونی مشکل من چیه؟
نه این نیست که کسی منو نمی فهمه.
مشکل اصلی من اینه که خودم خودمو نمی فهمم.
مشکل من اینه که ...
خسته شدم
بریدم
از دنیا
از همه چیز
از همه کس
از خودم
از ...
نه
اصلا
فکرشم نکن
مگه میشه از تو خسته شد؟
آدم وقتی از همه چی خسته می شه، تازه هوس میکنه خستگیش رو با تو در کنه.
عزیز من
نور دیده
قوت قلب...
آخ گفتم قلب
چقدر شکشته و بسته شده.
دیگه نمی تونم.
یعنی باید چیکار کنم که تو خوشت بیاد؟
بابا تنها شدم می دونی یعنی چی؟
مگه چیکار کردم که باید مثل خودت تنهای تنها بشم.
تو از اولش تنها بودی که بودی.
ولی من چی؟
من که عاشقم کردی، هولم دادی طرف این و اون
من چی؟
من که دلم از بس عاشق شده، تیکه پاره و سوختته و جزغاله شده چی؟
می خوای اسماشونو برات بگم؟
همه اونایی که تو سر راهم گذاشتی.
علی
نادر
حسین
سید محمد
سعید
مصطفی
مصطفی ... مصطفی ...
ولشون کن.
من باید چیکار کنم که تو یه بار دیگه یهم بگی بله.
می دونم وضعم خیلی خرابه
ولی تو که خیلی بیشتر از این حرفا خوبی
هر چی من پایین تر رفتم، تو بالاتر از منی
نه بالاتر نه
همون پایین هم جای توست
مال توست.
عاشق جهنمت هستم
میمیرم برای آتیشت
آتیشی که تو بپا کنی چه عشقی داره!
منو بنداز اون بیخ بیخای جهنم، ولی فقط یه قول بهم بده.
که هر چند وقت یه بار اجازه بدی از دیوار داغ جهنم بالا برم و اون ور بهشت ببینم مصطفی و همه اونایی که اسمشونو بردم دارن حال می کنن. البته اونا منونبینن.
اصلا این حرفا رو ول کن.
منو کی می بری؟
بدجوری دلم برات تنگ شده.
می دونی دلتنگی من نسبت به تو چقدره؟
به اندازه گناهایی که هر روز مرتکب میشم.
حالا دیدی چقدر زیاد دوستت دارم!
آخیش ... چقدر سبک شدم!
به نقل از
http://davodabadi.persianblog.com/
ما از خدای گم شده ایم او به جستجوست
چون ما نیازمند و گرفتار ارزوست
گاهی به برگ لاله نویسد پیام خویش
گاهی درون سینه مرغان به های هوست
.............
در خاکدان ما گهر زندگی گم است
این گوهری که گم شده ماییم یا که اوست؟؟؟!!!
یه چند وقتی دوری از همه چی فرصت مناسبی برای فکر کردنه تا ببینی چی هستی کی هستی اصلا میخوای چی کار کنی
وقتی تصمیم میگیری که بشینی چیزایی رو که دوست داری بنویسی یاد حرفای دیگران میفتی که ممکنه چی بگن
راستش یکی از دوستام خیلی بهم بند کرده
نه من بهش بند کردم و شروع کردیم یحث کردن
نتیجش این شد که من آدم لجبازیم و شعر سیاه چیز مزخرفیه
اون هم قبول کرد که سیاهی رنگه
اما الان که دارم مینویسم با ترس و لرز مینویسم
آخه ممکنه بازم بگن این مزخرفا چیه که داری سر هم میکنی
اما به این نتیجه رسیدم که همیشه حرف دیگران نباید مهم باشه
(خیلی وقته که به این نتیجه رسیدم)
فعلاْ خدا حافظ