نا گفته های یک...

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین مطالب
  • ۹۱/۱۱/۲۵
    ...
پربیننده ترین مطالب

۱۳ مطلب در بهمن ۱۳۸۹ ثبت شده است

۰۳
بهمن

بسم الله الرحمن الرحیم

باز هم اربعین رسید و باز هم درد و غربت عالم را فرا گرفت.باز هم در جهان صدایی بلند شد که : باز این چه شورش است که در خلق عالم است....

باز این چه شورش است که در خاق عالم است

باز این چه نوحه و چه عزا و چه ماتم است...

و چه کشید زینب(سلام الله علیها)...؟

به کربلا باز هم آمد یا نه؟

کربلا...

به حسینش چه گفت؟؟؟

حسین جان  

چه قدر دلم گرفته.اربعین داره از راه میرسه.باورم نمیشه.چه قدر سخته که ندونی چی بگی یا این که نتونی بگی.می خوای گریه کنی.می خوای داد بزنی.بگی حسین..

حسین جان. بمیرم برا زینب.بمیرم برای خواهرت.چی کشید خانم.خواهری که نمیتونست چن روز دوری تو رو تحمل کنه الآن چهل روزه که از توبی خبره.چهل روزه که تو رو ندیده و جهل روزه که داره درد و رنج اسیری رو با خودش این طرف و اون طرف میبره.چهل روزه که سپر بلای بچه ها شده و درد و رنج رو به جون خریده.

حسین جون...بد جور دلم هوایی شده.هوایی کربلا.هوایی دشت بلا.

کاش بودیم آن زمان کاری کنیم

از تو و طفلان تو یاری کنیم

 

دلم فقط کربلا میخواد....

عجب صفایی داره ضریح خوشگل آقام ابلالفضل...

آی اونایی که کربلا رفتید اونایی که هر بار که رفتید وبه من گفتید داریم می ریم کربلا...

خیلی بی معرفتید.دلم شکسته..

کاش میشد...

------------------

یا حسین یا ابا عبدالله

چه سخته ...

دارم میبرم...

 

 

بی تو دلم، بسمل بی‌بال بود        
داغ چهل روزه، چهل سال بود

طایر جان، دور سرت می‌پرید
مرغ دلم، گوشه گودال بود
سلسله، گردیده النگوی دست
خار، به پای همه خلخال بود
سینه ما، داغ روی داغ داشت
خال لب ما، همه تبخال بود
همـره ما، تار و نی و چنگ بود
دسته گل محفل ما، سنگ بود
اگر چه، خون جگر آورده‌ام
پرچم فتح و ظفر آورده‌ام
ای به فدای تن پاکت، سرم
بر تن پاک تو، سر آورده‌ام
بر لب خشک تو ز شام بلا
اشکْ فشان، چشم تر آورده‌ام
گرچه تو خود از همه داری خبر
من ز سه ساله، خبر آورده‌ام


داغ بزرگی است غم کودکت
فاطمـۀ سـه سالـۀ کوچکت


خیز، زجا، ای پسر مادرم
من نه مگر این که تو را خواهرم
معجر نو، بر سر خود کرده‌ام
بس‌که به سر، ریخته خاکسترم
تو در مدینه، وسط آفتاب
عبا کشیدی به روی پیکرم
در پی این قصه، گمانم نبود
از سر نی، سایه کنی بر سرم
من نـه فقط هـمسفرت گشته‌ام
سـوخته‌‌ام و دور سـرت گشته‌ام
کرب و بلا، باغ گل ما کجاست؟
مصحف صدپارۀ زهرا کجاست؟
ای بدنت پاره‌تر از برگ یاس!
باغ گل و لالۀ لیلا کجاست؟
رباب با شاخۀ گل آمده
غنچۀ پرپر شدۀ ما کجاست؟
رقیّه را، اگر نیاورده‌ام
سکینه‌ات آمده، سقّا کجاست؟

 
آن‌همه گل در چمنت کو حسین
لالـۀ بــاغ حسَنَـت کــو حسین


شام و کف و خنده و دشنام بود
عترت تو، در ملاء عام بود
دسته گل سلسله دار همه
سلسله و سنگ لب بام بود
طفل تو، از بیم جنایت‌گران
اشک به رخ ریخت و آرام بود
شب همه، با گریۀ ما صبح شد
شام هم از غربت ما شام بود
رأس تو تا، زینتِ دروازه شد
داغ دل مـا همگی تازه شد
پیش بلا، سینه سپر گشته‌ام
راهی طوفان خطر، گشته‌ام
چهره برافروز، عزیز دلم
من پی دیدار تو برگشته‌ام
گرچه رسیدم ز سفر، سرفراز
با غم تو، خمیده‌تر گشته‌ام
از اینکه تو رفتی و من مانده‌ام
خجل ز مادر و پدر گشته‌ام
داغ تو زخم جگرم شد حسین
قاتل تو هـم‌سفرم شد حسین
کوه غمت به شانه آورده‌ام
قامت خم نشانه آورده‌ام
ناز مرا مکش که از بهر تو
قصۀ نازْدانه آورده‌ام
کبوتران بال و پرْبسته را
باز به آشیانه آورده‌ام
خیز و ببین شبیه زهرا شدم
نشان تازیانه آورده‌ام
همّت من، فـاتح دینـم شده
مدال من، زخم جبینم شده
ای به ابی انت و امّی فداک
جانِ اخا! دست، برون کن ز خاک
سر، که نداری، ز لبت بشنوم
حرف بزن، از گلوی چاکْچاک
وای اگر رود، ربابت ز دست
آه اگر سکینه، گردد هلاک
قلب رباب را بده تسلیت
اشک سکینه را کن از چهره پاک
نظر، بـه زین العابدینت، فکن
زخم غـل جامعه را بوسه زن
قسم! به خون دل و زخم سرم
قسم! به کام خشک و چشم ترم
قسم! به جان خاتم الانبیا
قسم! به جانِ پدر و مادرم
قسم! به دست‌های عبّاس تو
قسم! به آن دو کودک بی‌سرم
هزار بار اگر، به شامم برند
باز تو را، باز تو را، یاورم

سایۀ من فرش بیابان توست
لالۀ من، خـار مغیلان توست


میثم اگر در غم ما، سوخته
از دل سوزان من آموخته
ظرف گناهش، پر و دستش تهی
از همه سو، چشم به ما دوخته
هر نفسش شعله‌ای از آه ماست
با نفس ما شرر افروخته
نالۀ ما، گریۀ ما، سوز ماست
هر چه که آورده و اندوخته


چهل روزه چهل منزل اسیرم
غم چل ساله گویی کرده پیرم
چهل روزه حسینم را ندیدم
غم عشقش بجون و دل خریدم
چهل روزه غم چل ساله دیدم
غم و اندوه دیدم ناله دیدم
همینجا غرق در غم شد وجودم
تن پاک ترا گم کرده بودم
میان نیزه ها دلباختم من
ترا دیدم ولی نشناختم من
اگر امروز برداری سرت را
به زحمت می شناسی خواهرت را
زجا برخیز ای نور دو دیده
شده مویم سپید و قد خمیده
اگر مردی در این صحرا نمی بود
اگر نامحرمی اینجا نمی بود
برون می کردم از تن پیرهن را
که بینی بازوی مجروح من را
نه تنها من که طفلان اینچنین اند
همه با درد و ماتم همنشین اند
تمام قلبها از غصه پاره
تمام گوشها بی گوشواره



 

  • سید مهدی
۰۲
بهمن

وقتی تو نیستی

نه هست های ما چونان که بایدند

                نه باید ها

مثل همیشه آخر حرفم و حرف آخرم را با بغض میخوانم

عمریست لبخند های لاغر خود را در دل ذخیره میکنم

باشد برای روز مبادا

اما در صفحه های تقویم

روزی به نام روز مبادا نیست

آن روز هرچه باشد

               روزی شبیه دیروز

                           روزی شبیه فردا

                                    روزی درست مثل همین روزهای ماست

اما کسی چه میداند

       شاید امروز نیز روز مبادا باشد

وقتی تو نیستی

        نه هست های ما چونان که بایدند

                   نه باید ها

                              هر روز بی تو روز مباداست

آیینه ها در چشم ما چه جاذبه ای دارند

آیینه ها که دعوت دیدارند

دیدارهای کوتاه

       از پشت هفت دیوار

              دیوارهای صاف

                      دیوارهای شیشه ای شفاف

                                    دیوارهای تو

                                    دیوارهای من

                                                دیوارهای فاصله بسیارند

آه..

       دیوارهای تو همه آیینه اند

               آیینه های من همه دیوارند

شعر از قیصر امین پور


  • سید مهدی
۰۱
بهمن

 

این جمعه ها که ختم به مختار می شود ..

 بدجور دلم طالب دیدار میشود ..

ای منتقم بیا که به عالم خبر دهیم ..

شیعه عزیز است و جز اون خار میشود ...


پ ن:

۱) فقط برام دعا کنید...

  • سید مهدی