نا گفته های یک...

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین مطالب
  • ۹۱/۱۱/۲۵
    ...
پربیننده ترین مطالب

۲۸ مطلب در مهر ۱۳۸۶ ثبت شده است

۱۳
مهر
سلام

من  یه چن روز ی نیستم. باید برم جایی. راستش یه کاری پیش اومده. دعا کنید که حل بشه. با اینکه تهران کلی کار دارم اما مجبورم که برم.از همه شما التماس دعا دارم

یا علی مدد

  • سید مهدی
۱۲
مهر
راستش یادم رفت بگم

یکی از دلایلی که متن پایینی رو نوشتم این بود که به گوش اونایی که به من گیر میدادن که شما دانشجوی اونجا نیستید و نمیدونم حق ندارید با بچه ها بیاین  و نمیدونم حق الناسه و شرعاْ مشکل داره برسه که بنده نه با اونا اومدم نه از غذاهاشون استفاده کردم نه سحری خوردم...

کاش تو همون متن  پایینی مینوشتم. حیفم اومد وبلاگم خراب شد.اما امیدوارم به گوششون برسه. مجبور بودم این رو بنویسم.راستی کاش این حرفاشون برا همه یکسان بود.

کسی هم اگه میخواد نقل قول بکنه عین مطلب رو به اونها بگه.

  • سید مهدی
۱۱
مهر

سلام.

بیست و یک روز از ماه رمضان هم گذشت.کمتر ازده روز.یعنی شمارش معکوس شروع شده. یعنی دیگه باید جمع و جور کرد. دیگه دارن سفره رو یواش یواش جمع میکنن. دیگه کاری ندارن که چه قدر از این سفره استفاده کردی. دیگه موقع خدا حافظی با این ماهه.دو تا از شبای قدر هم تموم شد و من هنوز آدم نشدم.

...............

دیروز مونده بودم که برم یا نرم ..نمیدونم چی شد که پا شدم و رفتم تا بچه ها برم قم و جنکران. آخه شب قبلش با یکی از بچه ها که حرف میزدم اصرار داشت که برم.بالاخره رفتم و باز همون قصه تلخ وتکراری. موقع سوار شدن چا نبود و من  نتونستم برم(البته جا یه جورایی بهونه بود. اونایی که من رو میشناسن  میدونن چی میگم) سریع خداحافظی کردم و از اونجا فرار کردم. خیلی حالم گرفته شده بود. کوچه رودخونه رو رفتم بالا تا با یه میانبر زودتر برسم به پل صدر. اما دیدم نمیتونم راه برم. یه جوری شده بودم. روی یه صندلی یه ربع نشستم  اما دیگه کاری نمیشد کرد. پا شدم که برم نونوایی و تو راه هم همش فکرای مزخرف و ااحمقانه به سراغم میومد. یه بار خواستم که ماشین خودمون رو بردارم و برم اما یادم اومد بنزین نداریم. دیگه ساعت نزدیکای پنج بود که رسیدم دم در خونه. یکی از همسایه هامون دم در بود  و داشت یا سرعت میرفت جایی. سلام که کردم گفت باید بره سر شهرک . اونجا اتوبوس کاروان قم و جمکران داره راه میفتهخ. این هم شد یه ضد حال دیگه. وقتی رسوندمش بهش گفتم جا داره یا نه  و اون گفت نمیدونه و قرار شد بهم زنگ بزنه.من هم نا امید بر گشتم دم در خونه.اما خدا بهم حال داد یه حال خفن. هیچ وقت بهم اینجوری حال نداده بود. موندم تو کارش.گوشیم زنگ خورد و گفت اگه تا 2 دقیقه دیگه فلان جا میرسی بیا و گرنه نه.

نمیدونم چه جوری خودم رو رسوندم پای اتوبوس. اما با خودم و خدا خیلی حال کردم.برا افطار هم چیزی با خودم نبرده بودم. فقط یه بسته خرمای زاهدی که از قبل همراه سایر وسایلم بود رو داشتم. بگذریم...

اما جمکران  هیچ وقت این قدر شلوغ ندیده بودمش. خیلی شلوغ بود. رفتم و انتهای یکی ار حیاط هاش تنها نشستم . اطرافم یه عده اصفهانی بودن و یه چن تا بچه مدرسه ای.با اونها هم خیلی رفیق شدیم . چه کرکر خنده ای راه افتاده بود. این قدر تبلیغات سوء علیه این اصفهانیا زیاده کهآدم باورش نمیشد اینا اصفهانی باشن.آخرای جوشن کبیر بود که پا شدم برم وضو بگیرم که دیدم یه نفر صدام میکنه بر گشتم دیدم میثم و بقیه بچه ها هستن تا بعد از مراسم احیا  باهاشون بودم . موقع سحری هم که شد نموندم پیششون.رفتم این ور و اونور تا سحریشون رو بخورن. راستش من سحری هم نخوردم. غذای بیرون رو میخورم اما محیط جمکران جوری که آدم نمیتونه اونجا غذا بخوره چون هم گداهاش زیادن و هم رستوران ها و ساندویچی هاش توی بازارن  و غذای توی بازار شدیداً کراهت داره. در ضمن  من از تک خوری بدم میاد.اتوبوسی هم که باهاش اومدم زود تر بر گشته بود و من حال نکردم با اون برگردم. نماز صبح رو هم قم خوندم و راه افتادم به طرف تهران.اما تو این اتوبوس ته نشسته بودم دو ردیف پشت سرم چن تا ازین بچه های شر و شور بودن.این قدر ما رو خندوندن که حد نداشت.آخرش از زور خنده خوابشون برد.

.............................

گذشته از این حرفا این رو میخواستم بگم  که هیچ وقت این قدر خدا رو ندیده بودم. همیشه به دیگران میگفتیم که کار ها از جایی درست میشه که خودمون خبر نداریم اما هیچ وقت این حد باور قلبی نداشتم. هیچ وقت فکر نمیکردم کهخدا و حضرت معصومه این قدر بخوان به یکی خوبی کنن.....

  • سید مهدی
۱۰
مهر
سلام

امشب شب بیست و یکم ماه رمضانه

موندم که چی بنویسم . یه جورایی تو ی برزخ گیر کردم و دستم به نوشتن  هم نمیره. نوشتن که نیست چرت و پرت.دوست داشتم یه چیز قشنگ در مورد امیر المومنین مینوشتم و باهاش حال میکردم اما موندم آخه چی در موردش بگم. از فضائلش بگم یا از مناقبش؟

از سختی هاش بگم یا از آرامشش.آرامش که نداشت. از همون دوران کودکی ونوجوونی خودش رو وقف اسلام کرده بود. نمیشه تو چن خط خلاصه کرد و گفت.

یکی از فضایل امیر ال مومنین رو مینویسم :

 

همانا خداوند متعال برای علی ابن ابی طالب فضایل بی شماری را قرار داده  است. هرکس فضیلتی از  فضایل  او را یاد کند و بدان اقرار نماید خداوند گناهان گذشته و آینده اش را می آمرزد و هر ک آن را بنوید تا  آن نوشته باقی ات فرشتگان برای نوینده اش طلب آمرزش میکنند و هر ک آن را بشنود خداوند گناهانی را که با شنیدن انجام داده میبخشد و هرک به فضایل نوشته شده آن حضرت نگاه کند خداوند آن گناهانی را که با چشم انجام داده میبخشد

فکر کنم همین برای نجات همه شیعه هاش بس باشه.

................................

امروز بچه ها میخوان برای احیا و شب قدر برن قم و جمکران. دوست دارم باهاشون برم اما هنوز هیچی معلون نیس.اگه راهمون بدن میریم و گرنه هیچی.امروز مثلاْ صبح میخواستم زود پاشم و برم بانک. اما ....

دیشب تا بعد نماز صبح بیدار بودم و نخوابیدم.اینا چیه که دارم مینویسم.بی خیال.

  • سید مهدی
۱۰
مهر

بسم رب

سلام

دیشب شب قدر بود.شب نوزدهم ماه رمضان. ما هم طبق عادت و رسم و برنامه همه ساله  رفتیم دانشگاه امام صادق.جامون هم تقریباً مشخص و ثابته و اونجا یه جورایی سرقفلیمون شده. طبقه بالای مسجد  یعنی رو بالکن های بالایی.دیشب سخنران مراسم آیت الله صمدی آملی بود. راستش یه جورایی خیلی به ایشون ارادت دارم.با خودم ام پی تری پلیر برده بودم  که ضبط کنم و ضبط هم کردم. یه کم اون طرف تر از ما هم سه نفر با هم اومدن و شروع کردن به حرف زدن.من هم نامردی نکردم و کاغذ رو در آوردم شروع کردم به نوشتن و یه جوری هم نوشتم که اونها بخونن.نوشتم سلام .امشب شب قدره.اومدم دانشگاه.میخوام به سخنرانی گوش کنم  اما چن نفر اینقدر بلندبلند حرف میزنن که هیچی نمیفهمم.نمیدونم اونا تونستن بخونن یا نه...

امروز صبح داشتم اون خنرانی مخصوصاً اولاش رو گوش میکردم که دیدم این جمله ها هیچ ربطی به سخنرانی نداره:آره بازی روز عید (بازی استقلال و پرسپولیس) هیچ ربطی به عملکرد دو تیم نداره...پرسپولیس هنوز بازی سختی نکرده.... پرسپولیس به ذوب آۀهن هف هشت تا میزنه. این یارو نوشته ما خیلی ضر میزنیم میخواد سخنرانی گوش کنه اما ما مزاحمیم. بی خیال ولش کن . بیاین بلند تر حرف بزنیم....

آره اونها تونسته بودن بخونن.اما دمشون گرم کم نیاوردن.

...............

امروز عصری هم رفتم نونوایی و سر تنور وایسادم و شروع کردم به نون دادن به مردم. راستش امروز خودم تونستم یه نون  رو کامل بپزم. یعنی خودم چونه درست کردم خودم چونه رو باز کردم و یعدش بهش آبدوغ زدم و بعدش با انگشن نون رو راه راه کردم و بعد کنجد(خاشخاش-خشخاش) زدم و فرستادم توی تنور و بعد هم درش آوردم.خسته شدم.

یه خانومی هم اومد مثل همیشه تو صف یه دونه ای وایستاد و همین که نوبتش شد گفت دو تا . من هم مثل دفعه قبل نامردی نکردم و بهش گفتم صف یه دونه ای ایستادی دوتا نمیدم.( یادمه دفعه قبل که بهش این رو گفتم  بهم گفت چرا دیروز دادی و من جوابی نداشتم بهش بدم.آخه روز قبلش نمیدونستم که این کار همیشگیش  و دلم سوخت و گفتم حتماً نمیتونه وایسته...) همین که خواست قرقر کنه گفتم من باید همیشه با تو مشکل داشته باشم؟ دیدم رفت یه نفر عقب تر ایستاد و میبخشید گور بابای بقیه دو باره اومد یکی دیگه گرفت و همه داشتن نگاش میکردن.تازه فهمیدم من اولین نفری هستم که تونستم جلوش وایستم و جوابش رو بدم.

شب هم بعد افطار رفتم طرفای خیابون ایران.مجلس آقا مجتبی تهرانی خیلی حال داد. عجب چیزایی میگفت. فکر کنم نزدیک دو سال میشد که کلاسشون نرفته بودم.خلاصه اینکه امشب به دلیل نداشتن بنزین دیگه هیئت و مسجد ارک و شب گردی تعطیل. به چن لیتر بنزین نیازمندیم.دم دولت گرم که سهمیه بندی کرد اما خداییش ای کاش یه اتوبوسی مترویی تاکسیی چیزی شبا میذاشتن تا مردم (آخی خودم رو میگم) میخوان برن هیئت (تف به ریا) اون هم کجا هیئت حاج منصور ارضی از حامیای سر سخت احمدی نژاد این جوری لنگ نمونن و از شدت بیکاری بشینن این قدر دری وری تایپ کنن.

 

  • سید مهدی
۱۰
مهر

بسم رب

سلام

دیشب شب قدر بود.شب نوزدهم ماه رمضان. ما هم طبق عادت و رسم و برنامه همه ساله  رفتیم دانشگاه امام صادق.جامون هم تقریباً مشخص و ثابته و اونجا یه جورایی سرقفلیمون شده. طبقه بالای مسجد  یعنی رو بالکن های بالایی.دیشب سخنران مراسم آیت الله صمدی آملی بود. راستش یه جورایی خیلی به ایشون ارادت دارم.با خودم ام پی تری پلیر برده بودم  که ضبط کنم و ضبط هم کردم. یه کم اون طرف تر از ما هم سه نفر با هم اومدن و شروع کردن به حرف زدن.من هم نامردی نکردم و کاغذ رو در آوردم شروع کردم به نوشتن و یه جوری هم نوشتم که اونها بخونن.نوشتم سلام .امشب شب قدره.اومدم دانشگاه.میخوام به سخنرانی گوش کنم  اما چن نفر اینقدر بلندبلند حرف میزنن که هیچی نمیفهمم.نمیدونم اونا تونستن بخونن یا نه...

امروز صبح داشتم اون خنرانی مخصوصاً اولاش رو گوش میکردم که دیدم این جمله ها هیچ ربطی به سخنرانی نداره:آره بازی روز عید (بازی استقلال و پرسپولیس) هیچ ربطی به عملکرد دو تیم نداره...پرسپولیس هنوز بازی سختی نکرده.... پرسپولیس به ذوب آۀهن هف هشت تا میزنه. این یارو نوشته ما خیلی ضر میزنیم میخواد سخنرانی گوش کنه اما ما مزاحمیم. بی خیال ولش کن . بیاین بلند تر حرف بزنیم....

آره اونها تونسته بودن بخونن.اما دمشون گرم کم نیاوردن.

...............

امروز عصری هم رفتم نونوایی و سر تنور وایسادم و شروع کردم به نون دادن به مردم. راستش امروز خودم تونستم یه نون  رو کامل بپزم. یعنی خودم چونه درست کردم خودم چونه رو باز کردم و یعدش بهش آبدوغ زدم و بعدش با انگشن نون رو راه راه کردم و بعد کنجد(خاشخاش-خشخاش) زدم و فرستادم توی تنور و بعد هم درش آوردم.خسته شدم.

یه خانومی هم اومد مثل همیشه تو صف یه دونه ای وایستاد و همین که نوبتش شد گفت دو تا . من هم مثل دفعه قبل نامردی نکردم و بهش گفتم صف یه دونه ای ایستادی دوتا نمیدم.( یادمه دفعه قبل که بهش این رو گفتم  بهم گفت چرا دیروز دادی و من جوابی نداشتم بهش بدم.آخه روز قبلش نمیدونستم که این کار همیشگیش  و دلم سوخت و گفتم حتماً نمیتونه وایسته...) همین که خواست قرقر کنه گفتم من باید همیشه با تو مشکل داشته باشم؟ دیدم رفت یه نفر عقب تر ایستاد و میبخشید گور بابای بقیه دو باره اومد یکی دیگه گرفت و همه داشتن نگاش میکردن.تازه فهمیدم من اولین نفری هستم که تونستم جلوش وایستم و جوابش رو بدم.

شب هم بعد افطار رفتم طرفای خیابون ایران.مجلس آقا مجتبی تهرانی خیلی حال داد. عجب چیزایی میگفت. فکر کنم نزدیک دو سال میشد که کلاسشون نرفته بودم.خلاصه اینکه امشب به دلیل نداشتن بنزین دیگه هیئت و مسجد ارک و شب گردی تعطیل. به چن لیتر بنزین نیازمندیم.دم دولت گرم که سهمیه بندی کرد اما خداییش ای کاش یه اتوبوسی مترویی تاکسیی چیزی شبا میذاشتن تا مردم (آخی خودم رو میگم) میخوان برن هیئت (تف به ریا) اون هم کجا هیئت حاج منصور ارضی از حامیای سر سخت احمدی نژاد این جوری لنگ نمونن و از شدت بیکاری بشینن این قدر دری وری تایپ کنن.

 

  • سید مهدی
۰۸
مهر

سحرگاهان که در خوابی
تو را من لینک خواهم کرد
به بقال محل هم لینک خواهم داد
به وبلاگ گدایان و سپوران نیز خواهم رفت
سحرگاهان که در خوابید من هم خواب خواهم دید
مرا هک کن
خیالی نیست
دوباره آی دی از نو
و روز از نو
تمام شب به روزم من
و یک وبلاگ پر کامنت خواهم زد
و با فیلتر شکن یک روز
وبلاگ خدا را باز خواهم کرد.

                    * شعر علیرضا قزوه *

 

  • سید مهدی
۰۸
مهر

ز دست  جور تو گفتم ز شهر خواهم رفت

به خنده گفت برو حافظ که پای تو بست

دیگه یواش یواش دوباره نا امیدی داره به سراغم میاد. ماه رمضون هم داره تموم میشه. امشب شب نوزدهم ماهه و من هنوز آماده رفتن نشدم. خیلی حس بدیه خیلی.دیگه داریم به ایستگاه آخر میرسیم و باید ÷یاده یشیم. فکر کنم تنها تو این ماه باشه که میشه از خدا هر چی رو خواست . تازه اون هم به لحن طلبکارانه.به قول شیدا هر چی از خدا میخوای تو این ماه طلبکارانه بخواه.آخه ما مهمونش هستیم و اون صاحبخونه است. توی ما مسلمونا رسمه که صاحبخونه مطیع مهمونشه و هر چی که مهمون میخواد بایدبه اندازه توانش فراهم کنه. توان خدا هم که الی ما شاء الله.اصلاً نمیشه تصورش کرد.حالا اون چیزی که مهمه اینه که ببینیم از خدا چی میخوایم. خداییش بعضی وقتا آدم میمونه که از خدا چی بخواد.بیاین این شبا اول برا ظهور  و فرج مولا دعا کنیم و بعد هم برا همدیگه. بیاین تو این شبا آمرزش بخوایم اول برا همدیگه و بعد برای خودمون. این شبا بخوایم هر چی که خیرمون هست رو بهمون بدن.هر خیری که ما خودمون خبر نداریم و خدا خودش بهتر میدونه.راستی اگه میشه این شبا برای من یه کربلا هم بخواین. خداییش خیلی نیاز دارم.چی میگفتم ؟...

در حسرت سکوت تو ایوان دیگری است

دلتنگیت به سمت خیابان دیگری است

حال و هوای پنجره بازش نمیکند

روحی که شمعدانی گلدان دیگری است

.................................

راستی امشب شب نوزدهم ماه رمضونه ها . امشب شب غربت.امشب شبی که عرش خدا به لرزه در میاد.امشب ...

با زهر وضو گرفت شمشیرو سپس

                    بر فرق علی نشست و قرآن وا کرد

نمیشه باور کرد. خیلی سخته باورش اینکه یه نفر به خاطر عدلش و به خاطر مردانگیش این قدر مظلومانه کشته بشه.

(علی از دنیا در گذشت در حالی که شهید عظمت خود شد

از دنیا چشم پ.شید در حالی که نماز میان دو لبش بود

در گذشت در حالی که دلش از شوق پروردگار پر بود

عرب حقیقت مقام و قدرش را نشناخت تا آنکه از همسایگان عرب مردمی از پارس به پا خاستند و فرق میان گوهر و سنگریزه را شناختند. از دنیا چشم پوشید پیش از اینکه رسالت خود را به صورت تام و کامل به جهان برساندولی پیش از اینکه چشم از این زمین بپوشد در چهره اش لبخندی مینگرم

در گذشت مانند در گذشتن همه پیامبران بصیر که در کشوری وارد میشوند  کهخ کشور آنان نیست به سوی مردمی میآیند که مردم آنان نیستند و در زمانی نمودار میشوند که زمانشان نیست ولی پروردگار تو را در این کار حکمتیست که خود دانا تر است

جبران خلیل جبران نویسنده مسیحی)

همیشه رو برویم بودی ای چاه

سکوتم گفتگویم بودی ای چاه

پس از من دست نخلستان به دستت

تمام آبرویم بودی ای چاه

  • سید مهدی
۰۷
مهر
 

السـلام علیک یـا امیـر المـومنیـن

یـا مولای عشـق

 

  آن غلافی را که بر کوثر زدند

                                تیـغ آن را بـر سـر حیـدر زدند

 

شکستن فرق عدالت و

به خون نشستن خورشید امامت

حضرت علی (ع)

بر تمامی شیعیان و محبان آنحضرت تسلیت باد

قدر شب پرواز به نهایت بندگی ...

شب‌های قدر، عالی‌ترین لحظات برای پیوند بنده و خالق و بهترین فرصت برای اندیشه در جهت بازگشت به خویشتن در اوج غرق گشتگی در دنیای مادی است.
آنان که مأمن و پناهگاه امنی برای توسل می‌جویند، آماده شده‌اند تا در شب های دل کندن از هر آنچه انسان را به پستی و فراق از اصل کشانده، رهایی یابند و همچون آیینه‌ای، مهیا و آماده تجلی نور حق و خداشناسی شوند.

از همه ی دوستان بزرگوار در این لیالی آسمانی

عاجزانه التماس دعا دارم

فعلاْ خدا حافظ

ارمیا

  • سید مهدی
۰۶
مهر

 

از یاد تو بر نداشتم دست هنوز

دل‌هست به یاد ‌نرگست‌ مست‌ هنوز

گر حال مرا حبیب پرسد گویید

بیمار‌ غمت ‌را‌ نفسی هست ‌هنوز‌ ...

................................................................

یا انیــس من لا انیـس له

 

می خواهم امشب برایت بنویسم .... دستــانم می لـــرزد ماننـد دلم .... شــرم نگاهم را فرش کرده است ... نامت که می آید سرافکنده می ایستم سکــوت می کنم


 

از بودنم خجـــــــلم

از این همه ثانیه که بیهوده گذراندم .... از قدمهایی که برای رسیدن برنداشتم ..... از راهـــی که نیامدم .... از عشقی که در دل هست و بس نیست .... از معرفتی که پایش لنگ می زند


 

می خواهم اعتراف کنم


 

می خواهم اعتراف کنم هنوز نشناختمت

زمزمه هایم هنوز از جنس خاک است هنوز بوی آسمان نگرفته ... هنوز صدایم از میان میله‌های این قفس طلایی خوشرنگ چند قدم دورتر نمی شود ...

 

  • سید مهدی