Title-less
همه بغض های کال و اشک های نابالغ ام قد می کشند و بارور می شوند.
نفس طاغی را نهیب می زنم:
تو را به جان حسین، بیا از راهی که آمده ایم برگردیم.
مگر حُر را ندیدی که برگشت ؟!
بیا تا ظهر عاشورا نشده برگردیم...
فرصتی نیست!
تا به کی پای علف های هرز دنیا، جوی عُمر و ماندن بستن ؟
تا به کی طواف کعبه ای که می دانیم در خطر ابرهه است ؟
تا به کی این خانه سست را با تپش های نیاز در زدن ؟
تا به کی خلخال حبّ سکه های یزیدی اش را به پا آویختن ؟
تا به کی اینهمه تاکی تاکی ؟
بیا برگردیم...
حسین منتظر است.
امروز حسین آنقدر سیراب اقیانوس خدا هست که داغ بسته شدن شریعه را فراموش کرده باشد و اشکهای ما به کارش نیاید.
حسین دیگر پریشان لبهای خشکیده علی اصغرش نیست،
قلب او دیگر بی تاب اضطرار زینب نیست.
حالا حسین برای همیشه پیش رقیه است.
حتی عبّاس هم از شرمندگی چشمان پسر زهرا در آمده و پیوند بال های آسمانی جای خالی دستانش را پُر کرده.
امروز چشمان حسین، دل زینب، دستان عبّاس، خون علی اصغر و غم های سه سالگی رقیه چشم براه رجعت ماست...
که شاید دست بیعت با اهریمن کوتاه کنیم و آزاده شویم!
تا مادرانمان شمشیر جنگیدن با هوای نفسمان را در رکاب مهدی دستمان دهند و با یک دنیا نذر و دعا روانه ی نینوای غیبتمان کنند تا حُر شویم.
امروز هر هفتاد و دو ستاره ی آسمان حسین تشنه عهد وفادار ما با مهدی فاطمه اند تا آب اقیانوس ظهور بر صحرای انتظار باز شود
و ابراهیمی، آتش دلهای سوخته آنها را گلستان کند که کل یوم عاشورا و کل ارض کربلا
نگران شانه های مهدی زهرا یند که از گریه می لرزد.
نگران غریبی چشمان او در میان امّتی که پی در پی نامه های اشک و انتظار برایش پست می کنند، اما پشتِ کرده هایشان، دیوار حاشا بلند می شود !
سابقه این نگرانی به هفتاد و دو ستاره ختم نمی شود و به دورتر ها بر میگردد،
شاید آنقدر برود تا برسد به ستاره های دنباله دار آدم و حوّا در کهکشان وجود
که جبران کنیم آنچه آنها کردند،
همه می ترسند که به گوش کمک خواهی ِ مهدی صدای لبیکی نرسد !
بیا برگردیم...
برای خدا کاری ندارد که ما هم حُرّ بودن را تجربه کنیم.
تا عاشورا فرصت داریم که از او بخواهیم و باور کنیم که
حسین را از ته دیگ شدن غذای ظهر عاشورا غمی نیست.
حسین را با طولانی شدن صف های زنجیرزن کاری نیست.
حسین هیچ شباهتی به تراکت های نقش بسته کوچه و خیابان ندارد.
که اینها فقط عشق زبانی من و توست به او.
امروز حسین فقط نگران یادگار مادرش زهرا ست.
بیا برگردیم
- ۸۷/۱۰/۱۷