نا گفته های یک...

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین مطالب
  • ۹۱/۱۱/۲۵
    ...
پربیننده ترین مطالب

من او

پنجشنبه, ۲۲ فروردين ۱۳۸۷، ۰۱:۰۷ ب.ظ
 

دستها به سوی آسمان و چشمها به دنبال رنگ خداست.

باران اشک جاری است و لرزشی عجیب بر شانه ها 

 

در انتظار... تنهای تنها. گوشه ...

باز هم ابو حمزه. باز هم مناجات و باز هم ناله از تنهایی و شکایت از نفس.

خداجان

چه شد که مرا به این سو کشاندی؟

چه شد که خواستی بیایم و در این ساعت با تو باشم؟

چه شد که هدایتم را خواستی آنگاه که بسیار از این خلق در گمراهی به سر میبرند.

نمیخواهم بگویم که من گمراه نیستم.

اما راه هدایت را رو به رویم میبینم.

خداجان

 

بک عرفتک.

و انت دللتنی علیک

خدای من . من به وسیله خودت تو را شناختم.و خودت خودت را به من نشان دادی آنگونه که باید نشان میدادی.

 

و لولا انت لم ادر ما انت

خدا جان

میدانی چه میخواهم بگویم؟

مکی خواهم بگویم که تو خودت خواستی تا من هدایت شوم و تو را بشناسم. خودت مرا خدا شناس کردی و اگر نمی خواتی و تو نبودی تا هدایتم کنی من چگونه تو را میشناختم؟

خدا جان

فرخنده روزگار کسانی که با رخت

روزی به شب برند و شبی را سحر کنند

نه ماه دیده به رخسار دلکشت

آنانکه وصف روی تو را با قمر کنند

درد ار تو میدهی ز چه اندوه جان خورند

تیغ ار تو میزنی زجه پروای سر کنند

 

 

  • سید مهدی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی