ساعت سی و سوم... روز سوم و سه ساله کربلا
چهارشنبه, ۱۹ دی ۱۳۸۶، ۱۲:۳۳ ق.ظ
غنچه ای نشکفته و پژمرده ام
رنج بی حد دیده وافسرده ام
روی دوشم بار محنت برده ام
از حرامیها کتکها خورده ام سرو بودم قامتم خم گشته است
قدرت بینائیم کم گشته است
کس ندیده همچو من پروانه ای
کس ندیده شاه در ویرانه ای شمع نادیده چو من پروانه ای
طائر محروم زآب و دانه ای
رزقم از روز ازل غم گشته است
قدرت بینائیم کم گشته است
نا چشیدم شهدی از دنیا به کام
بال نگشوده فتادم من به دام وای از روز ورود ما به شام
سنگ می آمد فرود ازروی بام
پیش چشمم تیره عالم گشته است
قدرت بینائیم کم گشته است
یک طرف زنها میان قافله آمدند با کفش های آبله
ناگهان برخاست بانگ هلهله
یک قدم تا مرگ دارم فاصله
روی نیزه راس بابم گشته است قدرت بینائیم کم گشته است
- ۸۶/۱۰/۱۹