نا گفته های یک...

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین مطالب
  • ۹۱/۱۱/۲۵
    ...
پربیننده ترین مطالب

ساعت پنجم

يكشنبه, ۲۵ آذر ۱۳۸۶، ۰۸:۲۵ ب.ظ
همچنان میگردد و سرگردان است. هیچ کس نیست از این نامردان که به او پناهی دهد.صبح هنگام به دورش بودند.آن هم چه جمعیتی و اکنون...حتی یک نفر.چه غریبند اندک مردان این شهر.هانی  نیز مانند اوست با این تفاوت که او در شهر خوذ غریب است و اکنون در دار الاماره . و... مسلم نگران است.هم نگران هانی و هم نگران  کاروانی که معلوم نیست سرنوشتشان.چه شهری است این کوفه.کاش ویرانه بود و ویران میشد.نمیدانم.حتی یک نفر...؟ زمانی اینجا مرکز خلافت علی بود و عقیل برادر علی و مسلم فرزند عقیل.پس چه شده مردم این شهررا؟مگر خود دعوت نامه ندادند که حسین به این جا بیا...؟

مسلم به در خانه ای مینشیند و زانو به بغل میگیرد.شاید او نیز دانسته که روزهای آخر است...

  • سید مهدی

نظرات  (۴)

  • آشنای غریب
  • صبا برگو پیامم را به زینب
    که کوفه سنگ زن بسیار دارد .
    مهدی جان خسته نباشی .
    جدا عالییه .
    یاعلی
    مهدی ...................
    هوالشهید
    سلام
    بااینکه دلتنگ بودیم و خسته ازغم دوران
    با اینکه فکر میکردیم که حرفامون هیچ سودی نداره اما
    تصمیم گرفتیم که شمع کلبه ی احزانمونوروشن کنیم
    چرا که تاغمی نباشه عشقی هم نیست
    قدم رو چشمامون میذاریداگر نیم نگاهی به دلنوشته هامون بکنید
    یاعلی مدد
    تا چهل
    .
    .
    .

    یا علی
    سلام ....
    شهادت امام محمد باقر بر شما تسلیت باد.....
    التماس دعا

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی