Title-less
بسم رب
بازم یه تنهایی دوباره و یه دل شکسته.بازم بغض همیشگی برای اونی که دوسش داشتی و اون تو رو نفهمید. بازم نگاه تو و حسرت و آه و انتظار. واین بار تو سکوت شبانه خودت محو میشی و فقط میتونی یه نگاه کنی که مطمئن بشی که آیا اون خودش بود یا نه و اینکه مسیر تو رو به کجا هدایت میکنه.
میتونی پیاده راه بیفتی و تو کوچه خیابونای شهر قدم بزنی و با خودت حرف بزنی . یا اینکه نه سوار ماشین بشی و زود تر از اونجا دور شی تا مبادا یه بار دیگه نگاهت به نگاهش بیفته. اما اگه بازم تو راه وقتی سوار ماشین شدی و دیدی که اون هم مسیرش با تو یکیه و توی یه ماشین دیگه داره همون خیابونایی رو که تو میری رو میره چی؟؟؟ اونجاست که یه کم شل و سفت میکنی تا بازم ببینیش که خودش بوده یا نه.
تو راه با خودت فکرای عجیب و غریب میکنی . فرمون ماشین رو با دست راستت میگیری و دست چپت رو هم میزاری رو شیشه ماشین که تا ته پایین اومده و سرت رو به انگشتای همون دست تکیه میدی طوری که صورتت دیده نشه و شروع میکنی گریه کردن.اینقدر گریه میکنی که اصلاً متوجه نمیشی که خیابون ها را چه جوری طی میکنی . نمیفهمی سرعتت چه قدره . یهو میبینی که یه ماشین از کنارت رد میشه و ...
میخوای داد بزنی که چراااااااا
اما صدات در نمیآد . سرت رو یه تکون میدی و دستت رو آز رو شیشه بر میداری با سرعت رد میشی. یه نفس عمیق میکشی و به فکر فرو میری
- ۸۶/۰۶/۲۹