نا گفته های یک...

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین مطالب
  • ۹۱/۱۱/۲۵
    ...
پربیننده ترین مطالب

Title-less

پنجشنبه, ۲۹ شهریور ۱۳۸۶، ۰۴:۱۳ ب.ظ

بسم رب

بازم یه تنهایی دوباره و یه دل شکسته.بازم بغض همیشگی برای اونی که دوسش داشتی و اون تو رو نفهمید. بازم نگاه تو و حسرت  و آه و انتظار. واین بار تو سکوت شبانه خودت محو میشی و فقط میتونی یه نگاه کنی که مطمئن بشی  که آیا اون خودش بود یا نه و اینکه مسیر تو رو به کجا هدایت میکنه.

میتونی پیاده راه بیفتی و تو کوچه خیابونای شهر قدم بزنی و با خودت حرف بزنی . یا اینکه نه  سوار ماشین بشی و زود تر از اونجا دور شی تا مبادا یه بار دیگه نگاهت به نگاهش بیفته. اما اگه بازم تو راه وقتی سوار ماشین شدی و دیدی که اون هم مسیرش با تو یکیه و توی یه ماشین دیگه داره همون خیابونایی رو که تو میری رو میره چی؟؟؟ اونجاست که یه کم شل و سفت میکنی تا بازم ببینیش که خودش بوده یا نه.

تو راه با خودت فکرای عجیب و غریب میکنی . فرمون ماشین رو با دست راستت میگیری و دست چپت رو هم میزاری رو شیشه ماشین که تا ته پایین اومده و سرت رو به انگشتای همون دست تکیه میدی  طوری که صورتت دیده نشه و شروع میکنی گریه کردن.اینقدر گریه میکنی که اصلاً متوجه نمیشی که خیابون ها را چه جوری طی میکنی . نمیفهمی سرعتت چه قدره . یهو میبینی که یه ماشین از کنارت رد میشه و ...

میخوای داد بزنی که چراااااااا

اما صدات در نمیآد . سرت رو یه تکون میدی و دستت رو آز رو شیشه بر میداری با سرعت رد میشی. یه نفس عمیق میکشی و به فکر فرو میری

 

  • سید مهدی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی