Title-less
چهارشنبه, ۳۱ مرداد ۱۳۸۶، ۰۱:۴۸ ب.ظ
مثل هر روز نشستم که تو از راه بیایی
نه تو از ره رسیدی و نه مهتاب در آمد .
دلم از حادثه ی عشق شکست و نرسیدی
به خدا حوصله ی این دل بی تاب سر آمد .
هیچ حرفی به لب تشنه ی من تازه نیامد
نیست تردید که آشفته ام و تشنه رویت
آه آن لحظه که از راه رسی واله و مستم
که بیایی و در آغوش کشی کشته کویت .
به هوای نفس پاک تو پر زد
مرغ پربسته ی جانم که به کوی تو بیاید
چه کویری است که پیدا شده در دیده ی خونش !
قسمتش بوده که لب تشنه و بی تاب به سوی تو بیاید .
- ۸۶/۰۵/۳۱
webe ziabaei darid
harfatoon booye na omidi mide vali midoonam az man naomid tar too zendegi vojood nadare
montazeretoon hastam