Title-less
سه شنبه, ۱۲ دی ۱۳۸۵، ۰۹:۴۷ ق.ظ
هو
به نام او به یاد او وبرای او
آسمان دلم ابری است
با همه قهرم
خودم را هم دیگر قبول ندارم
میترسم
از آنچه بر سرم می آید
از آنچه که دیگران می اندیشند
از نفرین او
کاش اصلاً قدم در این راه نمیگذاشتم
به چه دل خوش کنم؟
به تنهایی و بغض؟
یا به اشک او؟
اعتماد ندارم دیگر حتی به تک سییدار خلوت تنهاییم
با که بگویم این راز سربسته را
شاخه های امید در دلم خشکید
عرق شرم بر پیشانیم بنشسته
و با تو...
دیگر با تو بودن را هم از خاطر برده ام
فقط یک راه مانده و آن م ر گ
شاید بترسم
و نمانم در این جهانی که تمامش نیرنگ و فریب . ...
این جهانی که همش مضحکه تکراره
تکه تکه شدن دل چه تماشا داره؟
به زمین مینگرم
از آن دیگران است
و آسمان نیز
پس جای من کجاست در این بدبختی
راه را گم کردم
دیگر بر نمیگردم
و سکوتم میماند و
دست نوشته هایم
که حتی ارزش خواندن ندارند
فقط برای خودم مینویسم
خدا حافظ
- ۸۵/۱۰/۱۲
و برای تو ماندن و به پای تو سوختن
و چه تلخ و غم انگیز است دور از تو بودن
برای تو گریستن و به عشق و دنیای تو نرسیدن
ای کاش می دانستی بدون تو و به دور از دستهای مهربانت زند گی چه نا شکیباست
به من سر بزن