نا گفته های یک...

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین مطالب
  • ۹۱/۱۱/۲۵
    ...
پربیننده ترین مطالب

Title-less

پنجشنبه, ۷ دی ۱۳۸۵، ۱۰:۵۲ ق.ظ
پاراه از سهراب سپهری-مجموعه شرق اندوه

نه تو می پایی، و نه کوه. میوه این باغ: اندوه، اندوه
گل بتراود غم، تشنه سبویی تو. افتد گل، بویی تو
این پیچک شوق ، آبش ده، سیرابش کن. آن کودک ترس، قصه بخوان، خوابش کن
این لاله هوش ، از ساقه بچین. پرپر شد، بشود. چشم خدا تر شد ، بشود
و خدا از تو نه بالاتر. نی ، تنهاتر ، تنهاتر
بالاها، پستی ها یکسان بین. پیدا نه، پنهان بین
بالی نیست، آیت پروازی هست. کس نیست ، رشته آوازی هست
پژواکی : رویایی پر زد رفت. شلپویی: رازی بود، در زد و رفت
اندیشه : کاهی بود، در آخور ما کردند. تنهایی: آبشخور ما کردند
نه تو می پایی، و نه من، دیده تر بگشا. مرگ آمد، در بگشا

 

....................

چه تلخ است رمز جدایی ، روزی که آخرین نگاه سرد و بی مهرت را به چشمان اشک آلودم دوختی و گفتی خداحافظ . از .وقتی هم که رفتی من هم سرگردان باغ آرزوهایم شدم و به تو و آخرین نگاهت می اندیشم و آرزو دارم که تو روزی بیایی .


  • سید مهدی

نظرات  (۵)

سلام دوست خوبم
در هر فرصت کوتاه،ذهنت را در اندیشه ی بی کران او غوطه ور ساز.
با او صمیمانه صحبت کن. او نزدیکترین نزدیک ها و عزیزترین عزیزهاست.
او را همانگونه دوست بدار که فردی تهیدست پول را، مردی مشتاق، محبوبش را و غریقی، نفس را،دوست دارد.
وقتی به شدت مشتاق خداوند باشی، او بر تو آشکار خواهد شد.
خوشحال میشم نظرت را راجع به وبلاگم بدونم.
  • محمد سراج
  • زندگی چیست؟
    به نام تنها پناه آشفتگان دیار سرنوشت
    زندگی خاطره ای است که پراز شادی وغم است.
    آیا جز این است که انسان
    شنبه به دنیا می آید
    یکشنبه بزرگ می شود
    دوشنبه دوست می شود
    سه شنبه عاشق می شود
    چهارشنبه ازدواج می کند
    پنج شنبه پدرومادر می شود
    وعاقبت جمعه میمیرد
    سلام عزیزم کارتون عالی
    اگه خواستین به من سر بزن
  • ح مثل حس به آسمون شبیه
  • خیای با حال بود کاش در فهم همه می گنجید
  • پیدای پنهان
  • سلام
    از اونجایی که من مرام و کرامتم بالاتر از این حرفاست بخشیدمت

    آره حال داد چون من 3 تا لواشک خوردم ولی تو 2 تا
    پس اون پس گردنی می ارزید
    بازم اردومیام به شرطی که لواشک باشه
  • ساده رنگ
  • من که ازبارزترین پنجره با مردم این ناحیه صحبت کردم
    حرفی از جنس زمان نشنیدم
    هیچ چشمی به زمین خیره نبود/کسی از دیدن یک باغچه مجذوب نشد
    باید امشب چمدانی را که به اندازه پیراهن تنهایی من جا دارد بردارم
    وبه سمتی بروم که درختان حماسی پیداست

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی